عبارات مورد جستجو در ۱۵ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۷
از دست تهی کرم نیاید
هر چند دلش جواد باشد
مسکین چه کند سوار چالاک
چون اسب نه بر مراد باشد
عطار نیشابوری : تذکرة الأولیاء
ذکر شقیق بلخی رحمةالله علیه
آن متوکل ابرار، آن متصرف اسرار. آن رکن محترم، آن قبلة محتشم، آن دلاور اهل طریق، ابوعلی شقیق رحمةالله علیه، یگانه عهد بود، و شیخ وقت بود و در زهد و عبادت قدمی راسخ داشت، و همه عمر در توکل رفت، و در انواع علوم کامل بود، و تصانیف بسیار دارد، در فنون علم، و استاد حاتم اصم بود، و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود و با بسیار مشایخ او صحبت داشته بود.
و گفت: هزار و هفتصد استاد را شاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم.
و گفت: راه خدای در چهارچیز است: یکی امن در روزی، و دوم اخلاص در کار، و سوم عداوت با شیطان، و چهارم ساختن مرگ.
و سبب توبه او آن بود که به ترکستان شد به تجارت و به نظاره بتخانه رفت. بت پرستی را دید که بتی را می‌پرستید و زاری می‌کرد. شقیق گفت: تورا آفریدگاری هست زنده و قادر و عالم او را پرست و شرم دار و بت مپرست که از او هیچ خیر و شر نیاید.
گفت: اگر چنین است که تو می‌گویی قادر نیست که تو را در شهرتو روزی دهد که تو را بدین جانب باید آمد. شقیق از این سخن بیدار شد و روی به بلخ نهاد. گبری همراه او افتاد. با شقیق گفت: در چه کاری؟
گفت: دربازرگانی.
گفت: اگر در پی روزی می‌روی که تو را تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر روزی بدان نرسی، اگر از پس روزی می‌روی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو رسد.
شقیق چون این سخن بشنید بیدار شد و دنیا بر دلش سرد شد. پس به بلخ آمد. جماعتی دوستان بر وی جمع شدند که او به غایت جوانمرد بود و علی بن عیسی بن ماهان امیر بلخ بود و سگان شکاری داشتی. او را سگی گم شده بود. گفتنتد: بنزد همسایه شقیق است و آنکس را بگرفتند که تو گرفته ای.
پس آن همسایه را می‌رنجاندند. او التجا به شقیق کرد. شقیق پیش امیر شد و گفت: تا سه روز دیگر سگ به تو رسانم. او را خلاصی بده.
او را خلاصی داد. بعد از سه روز دیگر مگر شخصی آن سگ را یافته بود، و گرفته. اندیشه کرد که این سگ را پیش شقیق باید برد که او جوانمرد است، تا مرا چیزی دهد، پس او را پیش شقیق آورد. شقیق پیش امیر برد و از ضمان بیرون آمد. اینجا عزم کرد و به کلی از دنیا اعراض کرد.
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر می‌خوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
نقل است که حاتم اصم گفت: با شقیق به غزا رفتم روزی صعب بود. مصاف می‌کردند. چنانکه به جز سرنیزه نمی‌توانست دید، و تیر از هوا می‌آمد. شقیق مرا گفت: یا حاتم! خود را چون می‌یابی؟ مگر پنداری که دوش است که با زن خود در جامه خواب خفته بودی؟
گفتم: نه.
گفت: به خدای که من تن خود را همچنان می‌یابم که تو دوش در جامه خواب بودی.
پس شب درآمد. بخفت و خرقه بالین کرد و در خواب شد واز اعتمادی که برخدای داشت در آن میان چنان دشمنان در خواب شد.
نقل است که روزی مجلس می‌داشت . آوازه در شهر افتاد که کافر آمد. شقیق بیرون دوید کافران را هزیمت کرد و بازآمد. مریدی گلی چند نزد سجاده شیخ نهاد. آن را می‌بوئید. جاهلی آن بدی و گفت: لشکر بر در شهر، و امام مسلمانان پیش خود گل نهاده و می‌بوید؟
شیخ گفت: منافق همه گل بوییدن بیند هیچ لشکر شکستن نبیند.
نقل است که روزی می‌رفت. بیگانه ای او را دید. گفت: ای شقیق! شرم نداری که دعوی خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان ماند که هرکه او را می‌پرستد وایمان دارد از بهر روزی دادن او نعمت پرست است.
شقیق یاران را گفت: این سخن بنویسید که او می‌گوید بیگانه گفت: چون تو مردی سخن چون منی نویسد؟
گفت: آری! ما چون جوهر یابیم، اگر چه در نجاست افتاده باشد، برگیریم و باک نداریم.
بیگانه گفت: اسلام عرضه کن که دین تواضع است و حق پذیرفتن.
گفت: آری! رسول علیه السلام فرموده است: الحکمة ضاله المومن فاطلبها و لو کان عند الکافر.
نقل است که شقیق در سمرقند مجلس می‌گفت. روی به قوم کرد و گفت: ای قوم! اگر مرده اید به گورستان، اگر کودک اید به دبیرستان، و اگر دیوانه اید به بیمارستان و اگر کافرید کافرستان، و اگر بنده اید داد مسلمانی از خود بستانید ای مخلوق پرستان.
یکی شقیق را گفت: مردمان ملامت می‌کنند تو را و می‌گویند: از دسترنج مردمان نان می‌خورد. بیا تا من تو را اجرا کنم.
گفت: اگر تو را پنج عیب نبودی چنین کردمی. یکی آنکه خزانه تو کم شود، دوم آنکه دزد ببرد، سوم آنکه پشیمان شوی، چهارم آنکه دور نبود اگر از من عیبی بینی وا جرا از من بازگیری، پنجم روا بود که اجل در رسد و بی برگ مانم. اما مرا خداوندی هست از همه عیبها پاک ومنزه است.
نقل است که یکی پیش او آمد و گفت: ‌خواهم که به حج روم.
گفت: توشه راه چیست؟
گفت: چهارچیز.
گفت: کدامست.
گفت: یکی آنکه هیچ کس مرا به روزی خویش نزدیکتر از خود نمی‌بینم و هیچ کس را از روزی خود دورتر از غیر خود نمی‌بینم و قضای خدای می‌بینم که با من می‌آید. هرجا که باشم و چنان دانم که در هر حال که باشم می‌دانم که خدای داناتر است به حال من از من.
شقیق گفت: احسنت! نیکوزادی است. مبارکت باد.
نقل است که چون شقیق قصد کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت و هارون گفت: تویی شقیق زاهد؟
گفت: شقیق منم، اما زاهد نیم.
هارون گفت: مرا پندی ده.
گفت: هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است. از تو صدیق خواهد چنانکه از وی؛ و به جای فاروق نشانده است، از تو فرق خواهد، میان حق و باطل، چنانکه از وی؛ و به جای ذوالنورین نشانده است، از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی،و به جای مرتضی نشانده است، ازتو علم و عدل خواهد چنانکه از وی.
گفت: زیادت کن.
گفت: خدای را سرایی است که آن را دوزخ خوانند تو را دربان آن ساخته و سه چیز به تو داده، و مال و شمشیر و تازیانه، و گفته است که خلق را بدین سه چیز از دوزخ بازدار، هر حاجتمند که پیش تو آید مال از وی دریغ مدار، و هرکه فرمان حق را خلاف کند بدین تازیانه او را ادب کن، و هرکه یکی را بکشد بدین شمشیر قصاص خواه به دستوری، و اگر این نکنی پیشرو دوزخیان تو باشی هارون.
گفت: زیادت کن.
گفت: تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود، به تیرگی جویها زیان ندارد. اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی ها هیچ امید نباشد.
گفت: زیادت کن.
گفت: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، اگر آن ساعت شربتی آب یابی به چند بخری؟
گفت: به هرچه خواهد.
گفت: اگر نفروشد الا به نیمة ملک تو؟
گفت: بدهم.
گفت: اگر آن آب بخوری از تو بیرون نیاید چنانکه بیم هلاکت بود، یکی گوید من تو را علاج کنم اما نیمه ای از ملک تو بستانم چه کنی؟
گفت: بدهم.
گفت: پس به چه نازی؟ به ملکی که قیمتش یک شربت آب بود که بخوری و از تو بیرون آید؟
هارون بگریست و او را به اعزازی تمام بازگردانید.
پس شقیق به مکه شد و آنجا مردمان بر وی جمع شدند و گفت: اینجا جستن روزی جهل است و کار کردن از بهر روزی حرام.
و ابراهیم ادهم به وی افتاد. شقیق گتف: ای ابراهیم! چون می‌کنی در کار معاش؟
گفت: اگر چیزی رسد شکر کنم و اگر نرسد صبر کنم.
شقیق گفت: سگان بلخ همین کنند که چون چیزی باشد مراعات کنند و دم جنبانند واگر نباشد صبرکنند.
ابراهیم گفت: شما چگونه کنید؟
گفت: اگر ما را چیزی رسد ایثار کنیم وا گر نرسد شکر کنیم.
ابراهیم برخاست و سر او د رکنار گرفت و ببوسید.
وقال انت الاستاد و الله.
چون از مکه به بغداد آمد مجلس گفت و سخن او بیشتر در توکل بود و در اثنای سخن گفت: در بادیه فرو شدم، چهار دانگ سیم داشتم در جیب و همچنان دارم.
جوانی برخاست و گفت: آنجا که آن چهار دانگ در جیب می‌نهادی خدای تعالی حاضر نبود و آن ساعت اعتماد بر خدای نبوده بود.
شقیق متغیر شد و بدان اقرار کرد و گفت: راست می‌گویی. و از منبر فرود آمد.
نقل است که پیری پیش او آمد و گفت: گناه کرده ام بسیار و می‌خواهم که توبه کنم.
گفت: دیر آمدی.
پیر گفت: زود آمدم.
گفت: چون؟
گفت: هرکه پیش از مرگ آمده زود آمده باشد.
شقیق گفت: نیک آمدی و نیک گفتی.
و گفت: به خواب دیدم که گفتند: هرکه به خدای اعتماد کند به روزی خویش خوی نیک او زیادت شود، و او سخی گردد و در طاعتش وسواس نبود.
و گفت: هرکه در مصیبت جزع کرد همچنان است که نیزه برگرفته است و با خدای جنگ می‌کند.
و گفت: اصل طاعت خوف است و رجا و محبت.
و گفت: علامت خوف ترک محارم است، و علامت رجا طاعت دایم است، و علامت محبت شوق و انابت لازم است.
و گفت: هرکه با او سه چیز نبود از دوزخ نجات یابد. امن و خوف و اضطرار.
و گفت: بنده خائف آن است که او را خوفی است در آنچه گذشت از حیات تا چون گذشت و خوفی است که نمی‌داند تا بعداز این چه خواهد بود؟
و گفت: عبادت ده جزو است. نه جزو گریختن از خلق، و یک جزو خاموشی.
و گفت: هلاک مرد در سه چیز است. گناه می‌کند به امید توبه، و توبه نکند به امید زندگانی، و توبه ناکرده می‌ماند به امید رحمت، پس چنین کس هرگز توبه نکند.
و گفت: حق تعالی اهل طاعت خود را در حال مرگ زنده ‌گرداند و اهل معصیت را در حال زندگانی مرده گرداند.
و گفت: سه چیز قرین فقراست. فراغت دل، و سبکی حساب، و راحت نفس. و سه چیز لازم توانگران است. رنج تن، و شغل دل، و سختی حساب.
و گفت: مرگ را ساخته باید بود که چون مرگ بیاید بازنگردد.
و گفت: هرکه را چیز دهی، اگر او را دوست تر داری از آنکه او تورا چیزی دهد، تو دوست آخرتی اگر نه دوست دنیایی.
و گفت: من هیچ چیز دوست تر از مهمان ندارم. از بهر آنکه روزی و مؤنت او بر خدای است و من در میان هیچ کس نیم، و مزد و ثواب مرا.
و گفت: هرکه از میان نعمت در تنگدستی افتد، و تنگدستی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار نبود او در دو غم بزرگ افتاده است: یک غم در دنیا، و یک غم در آخرت، و هرکه از میان همت در تنگدستی افتد، و آن تنگدستی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار نبود او در دو غم بزرگ افتاده است: یک غم دردنیا، و یک غم در آخرت.
گفتند : بچه شناسند که بنده واثق است بخدای و اعتماد او بخدای است
گفت : بدانکه چون او را چیزی از دنیا فوت شود غنیمت شمرد
و گفت: اگر می‌خواهی که مرد را بشناسی در نگر تا به وعده خدای ایمنتر است یا به وعده مردمان.
و گفت: تقوی را به سه چیز توان دانست. به فرستادن، ومنع کردن، و سخن گفتن. فرستادن دین بود، یعنی آنچه فرستادی دین است. و منع کردن دنیا بود، یعنی مالی که به تو دهند نستانی که دنیا بود. و سخن گفتن در دین و دنیا بود، یعنی از هر دو سرای سخن توان گفت که سخن دینی بود و دنیاوی بود. و دیگر معنی آن است که آنچه فرستادی دین است. یعنی اوامر به جای آوردن و منع کردن دنیا است. یعنی از نواهی دور بودن. و سخن گفتن به هر دو محیط است که به سخن معلوم توان کرد که مرد در این است یا در دنیا.
و گفت: هفتصد مرد عالم را پرسیدم از پنج چیز - که خردمند کیست و توانگر کیست و زیرک کیست و درویش کیست و بخیل کیست؟ هر هفتصد یک جواب دادند. همه گفتند: خردمند آن است که دنیا را دوست ندارد؛ و زیرک آن است که دنیا او را نفریبد و توانگر آن است که به قسمت خدای راضی بود، و درویش ان است که در دلش طلب زیادتی نباشد، و بخیل آن است که حق مال خدای از خدای بازدارد.
حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، وا گر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی. والله اعلم.
عطار نیشابوری : تذکرة الأولیاء
ذکر ابوتراب نخشبی قدس الله روحه
آن مبارز صف بلا، آن عارف صدق و صفا، آن مرد میدان معنی، آن فرد ایوان تقوی، آن محقق حق و نبی، قطب وقت ابوتراب نخشبی رحمةالله علیه، از عیار پیشگان طریقت بود، و از مجردان راه بلا بود و از سیاحان بادیه فقر بود، و از سیدان این طایفه بود، و از اکابر مشایخ خراسان بود، و درمجاهده و تقوی قدمی راسخ داشت، و در اشارات و کلمات نفسی عالی داشت. چهل موقف ایستاده بود و در چندین سال هرگز سر بر بالین ننهاده بود، مگر در حرم.
یکبار در سحرگاه به خواب شد. قومی از حوران خواستند که خویشتن بر او عرضه کنند. شیخ گفت: ما را چندان پروایی هست به غفور که پروای حور ندارم. حوران گفتند: ای بزرگ! هرچند چنین است اما یاران ما را شماتت کنند که بشنوند که ما را پیش تو قبولی نبود.
تا رضوان جواب داد که: ممکن نیست این عزیزان پروای شما بود. بروید تا فردا که در بهشت قرار گیرد و بر سریر مملکت نشیند آنگاه بیایید و تقصیری که در خدمت رفته است به جای آرید.
بوتراب گفت که : ای رضوان! اگر خود به بهشت فرو آیم گو خدمت کنید.
ابن جلا گوید: بوتراب در مکه آمد. تازه روی بود. گفتم: طعام کجا خورده ای؟
گفت: به بصره، و دیگر به بغداد، و دیگر اینجا.
و ابن جلا گوید: سیصد پیر را دیدم. در میان ایشان هیچ کس بزرگتر از چهارتن نبود. اول ایشان بوتراب بود.
نقل است که چون از اصحاب خویش چیزی دیدی که کراهیت داشتی خود توبه کردی و در مجاهده بیفزودی و گفتی: این بیچاره به شومی من در این بلا افتاده است.
و اصحاب را گفتی: هرکه از شما مرقعی پوشید سوال کرد، وهرکه اندر خانقاه نشست سوال کرد، و هرکه از مصحف قرآن خواند سوال کرد.
یک روز یکی از اصحاب وی دست به پوست خربزه ای دراز کرد و سه روز بود تا چیزی نخورده بود. گفت: تو برو که تصوف را نشایی. تو را به بازار باید شد.
و گفت: میان من و خدای عهدی است که چون دست به حرام دراز کنم مرا از آن بازدارد.
و گفت: هیچ آرزو بر دل من دست نبوده است، مگر وقتی در بادیه می‌آمدم. آرزوی نان گرم و خایه مرغ بر دلم گذر کرد. اتفاق افتاد که راه گم کردم. به قبیله ای افتادم. جمعی ایستاده بودند و مشغله می‌کردند. چون مرا بدیدند در من آویختند و گفتند: کالای ما برده ای.
و کسی آمده بود و کالای ایشان برده بود. شیخ را بگرفتند و دویست چوب بزدند. در میان چوب زدن پیری از آن موضع بگذشت. دید یکی را می‌زدند. به نزدیک او شد. بدانست که او کیست. مرقع بدرید و فریاد برداشت و گفت: شیخ الشیوخ طریقت است. این چه بی حرمتی است؟ این چه بی ادبی است که با سید همه صدیقان طریقت کردید؟
آن مردمان فریاد کردند و پشیمانی خوردند و عذر خواستند. شیخ گفت: ای برادران! به حق وفای اسلام که هرگز وقتی بر من گذر نکرد خوشتر از این وقت، سالها بود تا می‌خواستم که این نفس به کام خویش ببینم. بدان آرزو اکنون رسیدم.
پس پیر صوفی دست او بگرفت و او را به خانقاه بردو دستوری خواست تا طعامی بیاورد. برفت و نان گرم و خایه مرغ بیاورد.شیخ گفت: ای نفس! هر آرزویی که بر دل تو خواهد گذشت بی دویست تازیانه نخواهد بود.
نقل است که بوتراب را چند پسر بود؛ و در عهد او گرگ مردم خوار پدید آمده بود. چند پسرش را بدرید. یک روز به سجاده نشسته بود. گرگ قصد او کرد. او را خبر کردند. همچنان می بود. گرگ چون او را بدید بازگشت.
نقل است که یکبار با مریدان در بادیه می‌رفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شیخ مراجعه کردند. شیخ خطی بکشید، آب برجوشید و وضو ساختند.
ابوالعباس سیرمی گوید: با بوتراب در بادیه بودم. یکی از یاران گفت مرا تشنه است.
پای بر زمین زد. چشمه ای آب پدید آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم.
دست بر زمین زد قدحی برآمد از آبگینه سپید که از آن نیکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و یاران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود.
بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه می‌گویند در این کارها که حق تعالی با اولیای خویش می‌کند از کرامات؟
گفت: هیچکس ندیدم که به دین ایمان آورد الا اندکی.
گفت: هرکه ایمان نیاورد به دین کافر بود.
و یک بار مریدان گفتند: گزیر نیست از قوت شیخ.
گفت: گزیر نیست از آنکه از او گزیر نیست.
بوتراب گفت: شبی در بادیه می‌رفتم - تنها - شبی تاریک بود. ناگاه سیاهی پیش من آمد. چندانکه مناره ای ترسیدم. چون او را بدیدم گفتم: تو پری یا آدمی؟
گفت: تو مسلمان یا کافری؟
گفتم: مسلمان.
گفت: مسلمان جز خدای از چیزدیگر مترسد.
شیخ گفت: دل من به من بازآمد. دانستم که فرستاده غیب است. تسلیم کردم و خوف از من برفت.
و گفت: غلامی دیدم در بادیه بی زاد و راحله. گفتم: اگر یقین نیستی با او هلاک شود. پس گفتم: یا غلام به چنین جای می‌روی بی زاد؟
گفت: ای پیر! سربردار تا جز خدای هیچ کس را بینی.
گفتم: اکنون هرکجا خواهی برو.
و گفت: مدت بیست سال نه از کسی چیزی گرفتم و نه کسی را چیزی دادم. گفتند: چگونه؟ گفت: اگر می‌گرفتم از وی گرفتم و اگر می‌دادم بدو می‌دادم.
و گفت: روزی طعامی برمن عرضه کردند، منع کردم. چهارده روز گرسنه ماندم، از شومی آنکه منع کردم.
و گفت: هیچ نمی‌دانم مرید را مضرتر از سفرکردن بر متابعت نفس و هیچ فساد به مرید راه نیافت الا به سبب سفرهای باطل.
و گفت: حق تعالی فرموده است که دور باشید از کبایر، و کبایر نیست الا دعوی فاسد و اشارت باطل و اطلاق کردن عبارات و الفاظ میان تهی بی حقیقت. ثم قال قال الله تعالی و ان الشیاطین لیوحون الی اولیاءهم لیجادلوکم.
و گفت: هرگز هیچکس به رضای خدای نرسد اگر یک ذره دنیا را در دل او مقدار بود.
و گفت: چون بنده صادق بود در عمل حلاوت یابد، پیش از آنکه عمل کند و اگر اخلاص به جای آورد در آن حلاوت یابد، در آن وقت که آن عمل کند.
و گفت: شما سه چیز دوست می‌دارید و از آن شما نیست نفس را دوست می‌دارید و نفس از آن خدای است، و روح را دوست می‌دارید و روح از آن خدای است، و مال را دوست می‌دارید و مال از آن خدای است. و دو چیز طلب می‌کنید و نمی‌یابید: شادی و راحت. و این هردو در بهشت خواهد بود.
و گفت: سبب وصول به حق هفده درجه است. ادنای آن اجابت است و اعلای آن توکل کردن به خدای تعالی به حقیقت.
و گفت: توکل آن است که خویشتن را در دریای عبودیت افگنی، دل در خدای بسته داری. اگر دهد شکر گویی و اگر بازگیرد صبر کنی.
وگفت: هیچ چیز عارف را تیره نکند و همه تیرگیها با او روشن بود.
و گفت: از دلها دلی است که زنده به نور فهم از خدای .
و گفت: قناعت گرفتن قوت از خدای .
و گفت: هیچ چیز نیست از عبادات نافعتر از اصلاح خواطر.
و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار زیرا که مقدمه همه چیزها است که هرکه را اندیشه درست شد بعد از آن هرچه بر وی برود از افعال و احوال همه درست بود.
و گفت: حق تعالی گویا گرداند علما را در هر روزگاری مناسب اعمال اهل روزگار.
و گفت: حقیقت غناآن است که مستغنی باشی از هرکه مثل توست، و حقیقت فقر آن است که محتاج باشی به هرکه مثل توست.
نقل است که کسی گفتش: تو را هیچ حاجت هست به من؟ بردار.
شیخ گفت: مرا چون به تو و مثل تو حاجت بود که مرا به خدای حاجت نیست. یعنی در مقام رضایم؛ راضی را با حاجت چه کار.
و گفت: فقیر آن است که قوت او آن بود که بیابد و لباس او آن بود که عورتی بپوشد و مسکن او آن بود که در آنجا باشد.
نقل است که وفات او در بادیه بصره بود و از پس او به چندین سال جماعتی بدو رسیدند او را دیدند بر پای ایستاده و روی به قبله کرده و خشک شده و رکوه ای پیش نهاده و عصا در دست گرفته و هیچ سباعی گرد او نگشتی؛ رحمةالله علیه.
عطار نیشابوری : تذکرة الأولیاء
ذکر شیخ جعفر خلدی رحمةالله علیه
آن صاحب همت آن ثابت امت آن کوه حلم آن بهر علم آن دولت بازازلی و ابدی شیخ جعفر خلدی رحمةالله علیه عالم زمانه بود و در علم طریقت یگانه بود و از کبرای اصحاب جنید بود و از قدمای ایشان و در انواع علوم متبحر و در اصناف حقایق متعین و او را کلماتی عالی است حوالهٔ آن با کسی دیگر کرد وقتی می‌گفت: صد و سی واند دیوان اهل تصوف نزدیک من است گفتند از کتب محمد ترمدی هیچ هست ترا گفت: نه که او را از شمار صوفیان ندانم که او آرایش مشایخ بود ومقبول بود.
نقلست که شصت حج بکرده بود مریدی داشت او را حمزه علوی گفتند شبی حمزه قصد کرد که به خانه شیخ برود شیخ گفت: امشب اینجا باش مگر حمزه طعامی به مرغ در تنور خواست نهاد تا فرزندانش بخورند گفت: اگر امشب اینجا باشم فردا نماز بامداد اینجا بباید کرد و بباید بود تا نماز بامداد و چاشتگاه با شیخ بگذارم و دیر شود و طفلان گرسنه بمانند و در بند من باشند پس گفت: شیخا بروم گفت: امشب اینجا بباش گفت: مهمی دارم گفت: تو دانی به خانه آمد و آن طعام به مرغ در تنور نهاد پس دیگر روز کنیزک را گفت: آن طعام بیار کنیزک آن طعام را از تنور برآورد و در راه که میامد پایش بر سنگ افتاد و تابه بر زمین افتاد و بشکست و طعام بریخت مرغ بر راهگذر بیفتاد حمزه گفت: بازرو آن مرغ بیار تا بشوم و بکار بریم درین بودند که ناگاه سگی از در درآمد و مرغ را ببرد گفت: اکنون چون اینهمه از دست بشد باری برخیزم و صحبت شیخ از دست ندهم و به نزدیک شیخ آمد شیخ را چون چشم برو افتاد گفت: هرکه گوشت پارهٔ دل مشایخ گوشت ندارد گوشت او بسگ دهند حمزه پشیمان شد و توبه کرد.
نقلست که یک روز پیغامبر را علیه السلام به خواب دید گفت: تصوف چیست گفت: ترک دعوی و پنهان داشتن معنی.
و از او پرسیدند که تصوف چیست گفت: حالتی که درو ظاهر شود عین ربوبیت و مضمحل گردد عین عبودیت.
و گفت: تصوف طرح نفس است در عبودیت و بیرون آمدن از بشریت و نظر کردن به خدای تعالی به کلیت و ازو پرسیدند از تلوین فقر گفت: تلوین ایشان تلوینی برای زیادتی از بهر آنکه هر که را تلوین نبود زیادتی نبود.
و گفت: چون درویش را بینی که بسی خورد بدانکه او از سه چیز خالی نبود یا وقتی که برو گذشته است ونه در آن وقت چنان بوده است که باید یا بعد از این خواهد بود چنانکه نه بر جاده بود یا درحال موافقتی ندارد.
او را پرسیدند از توکل گفت: توکل آنست که اگر چیزی بود و اگر نبود دل در دو حالت یکسان بود بلکه اگر نبود طرب درو بود واگر بود او طرب در او نبود بلکه توکل استقامت است با خدای تعالی در هر دو حالت.
و گفت: خیر دنیا و آخرت در صبر یک ساعت است.
و گفت: فتوت حقیر داشتن نفس است و بزرگ داشتن حرمت مسلمانان.
وگفت: عقل آنست که ترا دور کند ازمواضع هلاک.
و گفت: بندهٔ خاص باش خدای را تا از اغیار نگردی.
و گفت: سعی احرار از بهر نفس خویش نبود بلکه برای برادران بود.
و گفت: شریف همت باش که به همت شریف به مقام مردان توان رسید نه بمجاهدت.
و گفت: لذت معامله نیابند با لذت نفس از جهة آنکه اهل حقایق خود را دور کرده‌اند از اهل علایق و قطع کرده‌اند آن علایق که ایشان را قاطع است از حق پیش از آنکه آن علایق بر ایشان راه بریده گرداند.
و گفت: هر که جهد نکند د رمعرفت خویش قبول نکنند خدمت او.
و گفت: روح صلاح بهر که رسد لازم گیرد مطالبه نفس به صدق در جملهٔ احوال و هرکه روح معرفت بوی رسد او بشناسد موارد و مصادر کارها و هر که روح مشاهده بدو رسد مکرم گردد بعلم لدنی.
نقلست که اودعایی داشت آزموده وقتی او رانگینی در دجله افتاد آن دعا بر خواند حالی نگاه کرد نگین در میان کتاب بازیافت شیخ ابونصر سراج گوید آندعا این بود یا جامع الناس لیوم لاریب فیه اجمع ضالتی چون وفاتش نزدیک آمد به بغداد بود و خاک بشونیزیه است آنجا که سری سقطی و جنید رحمة الله علیه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اقوال مفسّران مختلف است در سبب نزول این آیت، بعضى گفتند چون رب العالمین منافقان را مثل زد که مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً و گفت أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ منافقان گفتند این نه سخن خداست که اللَّه تعالى از آن بزرگوارتر است که چنین مثل زند فانزل اللَّه هذه الآیة. و گفته‏اند سبب نزول آنست که جهودان در قرآن ذکر عنکبوت و مگس شنیدند و ذلک فى قوله تعالى مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ...
الآیة و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً... جهودان چون ذکر مگس و تننده درین هر دو آیت شنیدند بطریق استهزاء گفتند این چه سخن است! و چه مثل! و خداى را عزّ و جلّ چه حاجت بذکر مگس و عنکبوت؟ پس ایشان را این جواب آمد که: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما اللَّه شرم نکند اگر مثل به پشّه زند یا کم از پشّه. اینست که گفت بَعُوضَةً فَما فَوْقَها اى فما فوقها فى الصّغر کما تقول فلان صغیر فتقول و فوق ذلک اى هو اصغر مما ترى. گفته‏اند که ربّ العالمین این مثل به پشه از بهر آن زد که از عجائب و لطائف در پشه بدان کوچکى وضعیتى بیش از آنست که در پیل بدان بزرگى و عظیمى. و تفاوت در جسم و اعضاء پشه بیش از آنست که در جسم و اعضاء پیل، و پیل را چندان رنگ نیست که پشّه را که بر همه رنگهاى دنیا بسته است، و و از آنکه عمرش اندک است دنیا همیشه از و پر است، و هر چه پیل را هست از قوایم و خرطوم و دیگر اعضاء همه پشه را هست و زیادت، که پشه بینى‏ که دو دنب دارد و دو پر و باشد که چهار دارد و دست و پاى بسیار، و پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر. و او را متورّع آورده‏اند که در نجاست نیفتد چنانک مگس افتد، و غذاء وى در پوست آدمى نهاده‏اند خرطومى دارد سر آن تیز بپوست آدمى فرو برد و خون بر کشد و تا گرسنه است زندگى مى‏یابد چون سیر شود در حال بمیرد. یقال «اذا جاعت البعوضة قویت فطارت و اذا شبعت تشققت و تلفت کذلک الانسان لیطغى ان رآه استغنى».
شعبى را پرسیدند که هیچ چیز از حکمت خالى نیست در آفرینش آن، در این پیشه و عنکبوت آفریدن چه حکمت است؟ جواب داد که حکمت اندر آفرینش آن اگر خود آن بودى که نمرود طاغى بپشه هلاک کرد و مصطفى را بخانه عنکبوت که بر در غار ساخت از دشمن برهانید اگر همین بودى حکمت اندر آفرینش آن کفایت بودى. شافعى پیش هارون الرشید نشسته بود مگسى بر روى هارون نشست هارون براند دیگر باره باز آمد، هارون گفت «یا ابن ادریس لم خلق اللَّه الذّباب؟» اللَّه مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعى گفت: «مذلة للملوک» خوارى و بیچارگى ملوک زمین را قال «فاستحسنه و وصله». اینجا لطیفه نیکو گفته‏اند اللَّه تعالى مگس را ضعیف آفرید و با ضعف وى وقاحت آفرید و شیر را قوى آفرید و با قوت وى نفرت آفرید اگر آن وقاحت که در مگس است در شیر بودى در زمین کس از زخم وى نرستى، لیکن بکمال حکمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزاى خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قوت شیر نفرت سزا بود، همه چیز بجاى خویش آفرید و بسزاى خویش بداشت. یقول تعالى ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر. جهودان مى‏پنداشتند که هر چه بزرگتر باشد و عظیمتر قدر آن بنزدیک اللَّه بیشتر و آفرینش آن عظیمتر، و هر که کهتر و حقیرتر آفرینش آن سهلتر و قدر آن کمتر. و نیز مى‏پنداشتند که ربّ العالمین از ذکر چیزهاى حقیر شرم دارد چنانک ایشان از آن شرم میداشتند. اللَّه تعالى ایشان را جواب داد که من شرم نکنم و مثل زنم به پشه یا کم از پشّه، چون دانم که مؤمنان را در آن پندست و زیادت بصیرت و بر معاندان دین حجت و دلالت.
بعضى مفسران در تأویل آیت گفته‏اند إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اى لا یخشى گفتند استحیا بمعنى خشیت آید چنانک خشیت بمعنى استحیا. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و اشتقاق حیا از حیاة است، و حیا اول منزل عقل است نه بینى که کودک را اول که امارت عقل وى پدید آید حیا بود، پس اول منزل عقل حیاست و آخر منزل عقل ایمان و مصطفى ع گفت: «لا ایمان لمن لا حیاء له»
یعنى که چون باول منزل نرسد آخر منزل در حق وى محال بود.
و معنى ضرب اینجا وصف است أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا یعنى ان یصف شبها شبّهه به کما قال ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى وصف لکم. هر جا که ضرب مثلست در قرآن و در لغت عرب آن ضرب بمعنى وصف و بیان است و در قرآن ضرب است بمعنى الزام چنانک گفت ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ و ضرب است بمعنى سیر چنانک گفت وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ و الضرب بالعصا معروف است چنانک گفت اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ.
مَثَلًا ما بَعُوضَةً این ما نکرت گویند بمعنى شى‏ء است تقدیره. مثلا شیئا بعوضة کقوله تعالى هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ اى هذا شی‏ء لدىّ عتید و بَعُوضَةً را نصب است بر بدل یعنى بدل ما و البعوض صغار البقّ واحدة منها بعوضة.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ نظیر این در سورة المدثر وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ...
الآیة میگوید مؤمنان و گرویدگان راست مى‏شنوند و بسزا مى‏بینند، و بیمار دلان عیب مى‏جویند و نادریافتنى مى‏پرسند، مؤمنان میدانند که این مثلها دلها را چون آئینه است رویها را چنانک در آئینه نگرند هر چه در وى است بینند، دلهاى ایشان درین مثلها نگرد هر چه غیب است و بودنى بچشم دل به بینند، یقین ایشان در غیب پدید آید و ایمان بیفزاید و بیمار دلان را شور دل بیفزاید. پس ربّ العالمین خبر داد این دریافت جز دانایان و زیرکان را نیست وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ.
و مثل زدن پدید کردن مانند است، و اللَّه را رسد که مثل زند بندگان را و بندگان را نیست که مثل زنند اللَّه را. چنانک گفت: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ اى الاشباه خداى را عزّ و جلّ هامتا مسازید و انباز مگویید، و جز آنک اللَّه خویشتن را گفت صفت مکنید، که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً این جواب ایشانست که گفتند اللَّه چه خواست باین مثل که زد؟ ربّ العالمین گفت این مثل بدان زد تا گروهى را از رسیدن بعین حکمت آن بیراه کند، و گروهى را راه نماید بدانستن و رسیدن بعین حکمت آن.
وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ فاسقان ایشانند که از فرمانبردارى بیرون‏اند، فسوق خروج است از طاعت یقال فسقت الرطبه اذا خرجت عن الکوى، و سمیت الفارة فویسقة لخروجها عن جحرها. و قال تعالى فى صفة ابلیس ففسق عن امر ربه اى خرج عن طاعته. آن گه ایشان را صفت کرد به نعتهاى مذموم و گفت: الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که پیمان اللَّه را مى‏شکنند و عهدى که اللَّه وریشان گرفت در توریت و در زبور بر زبان موسى و داود بوفاء آن باز نیامدند. و عهد آن بود که «ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا و ان یؤمنوا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یخبروا بنعته و صفته و یؤمنوا بجمیع الانبیاء علیهم السلم» پیمان ستدند ازیشان بتوحید اللَّه و بتصدیق مصطفى ع و قبول بلاغ او ازو، و اللَّه بریشان در آن عهد و پیمان گواه.
«مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» العهد، و قیل من بعد میثاق اللَّه. و المیثاق مفعال من الوثوق و اصله موثاق فانقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها کمیزان و میقات. نظیر این در سورة الاعراف أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ و گفته‏اند.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ... اخبار است از جمله کافران و منافقان على العموم و عهد که بریشان گرفته بودند آنست که روز میثاق رب العزة ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى‏ و در قرآن جایها فرمود است که بعهد وفا کنید و به پیمانها باز آئید قال اللَّه تعالى وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
میگوید اگر عهدى کنید یا عقدى بندید با خالق یا با مخلوق بوفاء آن باز آئید. و عهد با خالق نذر باشد و توبه و سوگندان و با مخلوق شرطها و عقدها که در معاملات میان ایشان رود و وعده‏ها که یکدیگر را دهند.
وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ و مى‏برند آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند از تصدیق انبیاء که فراهم پیوندند، و تصدیق محمد فرا تصدیق موسى پیوندند و تعظیم آدینه امروز فرا تعظیم شنبه بروزگار پیوندند، و روى دادن بکعبه امروز فرا روى دادن به بیت المقدس بروزگار پیوندند، و گردن نهادن قرآن را فرا گردن نهادن تورة و انجیل و زبور پیوندند. قتاده گفت «امروا بالقول و العمل فقالوا فلم یعملوا فلم یصلوا القول بالعمل» ایشان را فرمودند که عمل را فرا قول پیوندند که ایمان قول و عمل است، و نه پیوستند. و قیل یرید بذلک قطع الرّحم فانّ قریشا قطعوا رحم النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمعاداة معه. و گفته‏اند که ایشان را فرمودند که پیغامبران را همه براست دارید فآمنوا بالبعض و کفروا بالبعض، و المؤمنون و صلوا، فقالوا لا نفرّق بین احد من رسله.
وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ تباهکارى ایشان آن بود که عامّه خویش را از اسلام باز میداشتند، و ضعیفان مسلمانان را در شک مى‏افکندند و دلها را مى‏شورانیدند و راهها به بیم میکردند و راه میزدند و سخن چینى میکردند و ببد گویى مردم را در هم مى‏افکندند.
أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران ایشانند که نقص و خسران در حظّ خویش آوردند، که ایشان را هر یکى در بهشت مسکنى بود چنانک در خبر است، و فردا ازیشان فاستانند و بمؤمنان دهند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ کیف استفهام عن حال الشّى‏ء، و لم استفهام عن علة الشی‏ء و ما عن جنس الشی‏ء کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ این خطاب با جهودان و مشرکان عرب است هر چند که آن مشرکان بوجود صانع و آفریدگار معترف بودند چنانک اللَّه گفت وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و مصطفى ع پدر عمران حصین را پرسید آن گه که هنوز مشرک بود
«کم تعبد الیوم الها قال سبعة واحدا فى السّماء و ستة فى الارض قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فایهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال الّذى فى السماء.»
این خبر دلیل است که ایشان بوجود صانع ایمان داشتند اما نبوت مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم منکر بودند و بوى کافر، و هر که بفرستاده کافر بود بفرستنده کافر باشد ازین جهت گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ و این سخن را دو مخرج است: یکى تعجب و التعجب هو الاخبار عن عظیم فعلهم. یقول ایها المؤمنون تعجبوا من هؤلاء کیف یکفرون اللَّه و قد ثبتت حجة اللَّه علیهم میگوید شگفت مانید و تعجب کنید ازین کافران که حجت توحید و ریشان ثابت است و روشن، و نمى گروند، و مخرج دیگر توبیخ است و ملامت، میگوید اى پیغامبر من واى مؤمنان این کافران را ملامت کنید و گوئید چون است که باللّه نمیگروید و نشانهاى هستى و یکتایى و دانایى و توانایى وى شما را پیداست آن گه نشانهاى روشن بر شمرد و گفت وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ قومى گفتند این و او حال است و قد در آن مضمر یعنى کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ و قد کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ. قومى گفتند نه واو حال است که واو ابتدا است و برین قول تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وقف کنى جائز است، آن گه ابتدا کنى وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و الاموات جمع الموت. و الموت یکون اسما و مصدرا کالصّوم و العدل و الفطر. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً اى لم تکونوا شیئا حتى خلقکم. عرب موت بجاى خمول الذکر نهند، و حیاة بجاى شهرگى یقال للشّى‏ء الدارس و للامر خامل الذکر هذا شی‏ء میّت و امر میّت. و للذکر و الامر المتعالم فى النّاس هذا امر حى. میگوید شما چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبودید نام و نشان و رسم و طلل شما نبود تا بیافرید شما را و مردمان زنده گردانید که شما را مى‏شناسند و ذکر میکنند. این موت اول است و احیاء اول. پس گفت ثُمَّ یُمِیتُکُمْ یعنى یقبض ارواحکم عند انقضاء آجالکم پس چون روزگار عمر شما برسد مى‏میراند شما را تا چنان گرداند که در اول که نبودید ثُمَّ یُحْیِیکُمْ یعنى للبعث و القیمة پس آن گه شما را زنده گرداند بعث و نشورا. اینست دو مرگ و دو حیاة که آنجا گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ. این قول ابن عباس است و مجاهد. و قال قتاده کُنْتُمْ أَمْواتاً اى نطفا فى الارحام لانها تکون میّتة بعد مفارقتها الرّجل
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ما ابین من حىّ فهو میّت »
میگوید شما نطفه‏هاى مرده بودید در رحم مادران اول نطفه پس علقه، پس مضغه پس استخوان و گوشت، پس شما را زنده گردانید بنفخ ارواح. و به‏
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یدخل الملک على النطفة بعد ما تستقرّ فى الرّحم باربعین او بخمس و اربعین، فیقول اى رب اشقى ام سعید؟ اذکر ام انثى؟ فیقول اللَّه تعالى و یکتبان ثم یکتب عمله و رزقه و اجله و اثره و مصیبته ثم تطوى الصحیفة فلا یزداد فیها و لا ینقص منها».
ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه شما را مى‏میراند بخواب، و زنده میگرداند به بیدارى وانگه شما را آخر بمیراند و فردا شما را زنده گرداند. و قیل وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً یعنى بعد اخذ المیثاق ردّهم الى ظهره فاماتهم فاحیاکم بان اخرجکم من بطون امّهاتکم ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ میگوید آن گه شما را با او خواهند گردانید و سوى او خواهند برد. این همچنانست که گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ و اگر تُرْجَعُونَ خوانى بفتح تا بر قراءت یعقوب، معنى آنست که آن گه وازوشید «۱» و کردار شما را پاداش دهند و این کلمه دلیل است که اللَّه تعالى بر جهتى است از جهتهاى عالم و آن جهت بالاست بدلیل ده آیت از قرآن یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ و هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ ءامنتم من فى السماء ام امنتم فى السماء إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ و خبر درست است که مصطفى ع گفت: «ارحموا من فى الارض یر حکم من فى السّماء
اما معتزلى که عذاب گور را منکر است دست درین آیة میزند و میگوید دو زندگى گفت: یکى در دنیا و یکى در قیامت و زندگى در گور و عذاب‏ نگفت. جواب وى آنست که زندگى قوم موسى پس از صاعقه که رسید ایشان را نگفت درین آیة و دلالت نکرد که نیست و ذلک فى قوله تعالى ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ و همچنین امّت حزقیل که از بنى اسرائیل بمردند به طاعون و رب العالمین ایشان را زنده کرد، آن زندگى ایشان پس از مردن هم نگفت درین آیة و دلیل نبود و ذلک قوله أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة زندگى در گور و عذاب قبر اگر درین آیت منصوص نیست نفى آن در آیت هم نیست. آن گه در اخبار درست بروایت ثقات و بزرگان صحابه چون عمر خطاب و على بن ابى طالب و عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه بن عباس و عبد اللَّه بن عمر و جریر بن عبد اللَّه و جابر و ابو هریره و ابو سعید خدرى و ابو ایوب انصارى و انس بن مالک و براء بن عازب بروایت ایشان درست شده است از مصطفى ع حیاة و عذاب قبر، و هر که آن را منکر است ضالّست و مبتدع.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مشرکان عرب چون حدیث مرده زنده گردانیدن و بعث و نشور شنیدند منکر شدند گفتند من یعیدنا اذا متنا و کنا ترابا و عظاما؟ کیست که ما را برانگیزاند و زنده گرداند پس از آنکه خاک شدیم؟
اللَّه گفت بجواب ایشان هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمى و غیر آدمى همه بیافرید، قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند. هُوَ الَّذِی در قرآن بیست جایست و وَ هُوَ الَّذِی با واو نوزده جایست هو اشارة فرا موجود است اگر موجود نبودى هو معنى نداشتى و هُوَ بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند.
پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست. «الّذى» کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا، و گفته‏اند هُوَ اشارتست به ذات، الَّذِی اشارت به صفت، خَلَقَ اشارت به فعل. خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً میگوید بیافرید هر چه در زمینست‏ از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت. این همه نعمت براى شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم یکى آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید. دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید.
و گفته‏اند این آیت ردّ است بر قدریان که على الاطلاق بى تقیید گفت خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و کفر و فساد و معاصى در تحت آن شود لا محالة، و نه چنانست که قدرى گفت آن در اجسام مخصوص است و افعال و اعراض از آن بیرونست که در آیت تغییر و تخصیص نیست، و مقتضى لفظ اطلاق جز عموم و استغراق نیست بعضى متکلمان گفتند خَلَقَ لَکُمْ دلیلست که حظر نیست و هر چه در دنیاست هر کسرا مباح است! جواب آنست که این لام نه لام تملیک است و نه اضافت تخصیص بکله اضافت بیان و تعریفست، فکانّه یعرفنا انه خلقها لاجل منافعنا و موقع حاجاتنا، بعضها لانتفاع و بعضها لاعتبار. فکیف که حظر و منع درین آیت نیست در نصوص اخبار و سنن هست، که بعد ازین آیة نصوص اخبار و آثار بیان کرد و تفصیل داد بعضى حرام کرد و بعضى حلال و گشاده. و سنت را رسد که بر کتاب حکم کند کقوله تعالى وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و لیس هذا موضع شرحه. قومى گفتند این خطاب با مؤمنانست و بحکم این آیت هر چه کافرانند در زمین و مال ایشان فى مسلمانانست.
ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ استوى در قرآن نه جایست دو از آن به الى پیوسته یکى اینست و یکى در حم السجده. و آن هفت دیگر به على پیوسته یکى در سورة الاعراف، دوم در یونس، سوم در رعد، چهارم در طه، پنجم در فرقان، ششم در الم تنزیل، هفتم در سورة الحدید.
و استوى در لغت سه معنى دارد. و از آن سه معروفتر و مشهورتر استقرار است چنان که جاى دیگر گفت وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى: (استقرّت). و سوار را که بر پشت ستور آرام گیرد میگویند «لتستوا على ظهوره» دیگر معنى استوا راست شدنست از کژى و راست ایستادن. سه دیگر معنى علوّ است چنان که گویند استوى رسول اللَّه على المنبر ثم استوى الى السّماء که در قرآن است هر دو جایگه بمعنى علو است میگوید بر شد و آهنگ بالا کرد.
فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ و هر هفت آسمان راست کرد. خلیل با یارى از آن خود نزد ابو ربیعه کلابى شدند که از فصحاء عرب بود از و پرسید که: «استوى الى» معنى چیست؟ او را بر بامى یافتند ایشان را دید که روى بوى داشتند گفت (استویا الى) یعنى ارتفعا الىّ ایشان باز گشتند گفتند لهذا جئنا؟ فاخذ الخلیل هذه الکلمة فوضعها فى تفسیر القرآن.
اگر کسى گوید ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در هر دو آیة پس از آفرینش زمین گفت و این دلیل است که پیشتر زمین آفرید آن گه آسمان پس آنچه گفت وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها چه معنى دارد؟ جواب وى آنست که: ابن عباس گفت آن گه که از وى همین مسئله پرسیدند و این خبر در صحیح است گفت اول زمین را بدو روز بیافرید یعنى یکشنبه و دوشنبه، چنانک گفت قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ پس قصد بالا کرد و آسمانها را راست کرد به دو روز یعنى سه شنبه و چهار شنبه، چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ پس بزمین نزول کرد و دحى زمین کرد، و دحى آن بود که گیاهزار و مرغزار و کوه و دشت و راهها پیدا کرد و جویها براند پس زمین و هر چه در آنست‏ به چهار روز آفریده باشد اینست که میگوید فى اربعة ایام سواء للسّائلین پس آسمانها و زمینها بشش روز آفرید است چنانک گفت فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثم قال فى آخر الآیة وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ خود را در قرآن از علم چهار نام گفت: عالم و علیم و علّام و اعلم علیم از عالم مه است و علّام از هر دو مه معنى آنست که من خداوندم که هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمین بیافریدم و هر چه در آنست از حرکات و سکنات جانوران تا آن مورچه که در زیر هفتم طبقه زمین است و در خود بجنبد همه میدانم، پس بدانید که اعمال و ضمائر شما نیز میدانم، بطاعت مشغول شوید تا از عقوبت من برهید.
جلال عضد : مفردات
شمارهٔ ۲۷ - فلفل
گر تو می خواهی که بر دریا چو موری بگذری
نعل زن بر پای پیل و در میان نیل زن
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
بیگانه وشی که دیر دیرش بینند
به زانکه بدوستی دلیرش بینند
دریاب که گل بتازه روییست عزیز
خوارست بهفته یی که سیرش بینند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
آن بدگهری که بد بود با نیکی
دیو است به نیک و دد بود با نیکی
سگ را چو کنی بزرگ، درویش گزد
با بد نیکی چو بد بود با نیکی
صابر همدانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
طفلی که هنوز باید او شیر خورد
غازی نبود، که زخم شمشیر خورد
هر کار ز دست اهل آن میآید
هر مرغ نمی تواند انجیر خورد
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۵۰
سه چیز به دَنی، دِلهاره آوره سُو
اوّل زر و مال، و نه خروار خروار بو
دِیِّمْ اسب خوب، ونه جوون سوار بو
سیّمْ زنِ خوبْ، و نه شیرین گفتار بو
نهج البلاغه : خطبه ها
تشویق به زهد
و من خطبة له عليه‌السلام في التزهيد في الدنيا
أَيُّهَا اَلنَّاسُ اُنْظُرُوا إِلَى اَلدُّنْيَا نَظَرَ اَلزَّاهِدِينَ فِيهَا
اَلصَّادِفِينَ عَنْهَا
فَإِنَّهَا وَ اَللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ اَلثَّاوِيَ اَلسَّاكِنَ
وَ تَفْجَعُ اَلْمُتْرَفَ اَلآْمِنَ
لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ
وَ لاَ يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ
سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ
وَ جَلَدُ اَلرِّجَالِ فِيهَا إِلَى اَلضَّعْفِ وَ اَلْوَهْنِ
فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا
لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا
رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ
وَ اِعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ
فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ
وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلْآخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ
وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ
وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ
وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ
صفة العالم
و منها اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ
وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ اَلرِّجَالِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ
جَائِراً عَنْ قَصْدِ اَلسَّبِيلِ
سَائِراً بِغَيْرِ دَلِيلٍ
إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلدُّنْيَا عَمِلَ
وَ إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلْآخِرَةِ كَسِلَ
كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَيْهِ
وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِيهِ سَاقِطٌ عَنْهُ
آخر الزمان
و منها وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لاَ يَنْجُو فِيهِ إِلاَّ كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ
إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ
وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ
أُولَئِكَ مَصَابِيحُ اَلْهُدَى
وَ أَعْلاَمُ اَلسُّرَى
لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ
وَ لاَ اَلْمَذَايِيعِ اَلْبُذُرِ
أُولَئِكَ يَفْتَحُ اَللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ
وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ اَلْإِسْلاَمُ كَمَا يُكْفَأُ اَلْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ
وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ
وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ
قال السيد الشريف الرضي أما قوله عليه‌السلام كل مؤمن نومة
فإنما أراد به الخامل الذكر القليل الشر
و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم
و المذاييع جمع مذياع و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها
و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه
نهج البلاغه : حکمت ها
روش تحليل رويدادها
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ اَلْأُمُورَ إِذَا اِشْتَبَهَتْ اُعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهای مهم اخلاقی
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اِشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ
وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اَللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ اَلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ
وَ مَنْ كَابَدَ اَلْأُمُورَ عَطِبَ
وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ
وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ اَلسُّوءِ اُتُّهِمَ
وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ اَلنَّارَ
وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ اَلنَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ اَلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَ اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ
وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ
وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
در تفسیر آیه يسبح له فيها بالغدو و الأصال
و من كلام له عليه‌السلام قاله عند تلاوته يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ
إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ اَلذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ اَلْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ اَلْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ اَلْمُعَانَدَةِ
وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاَؤُهُ فِي اَلْبُرْهَةِ بَعْدَ اَلْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ اَلْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي اَلْأَبْصَارِ وَ اَلْأَسْمَاعِ وَ اَلْأَفْئِدَةِ
يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اَللَّهِ وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ اَلْأَدِلَّةِ فِي اَلْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ اَلْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَيْهِ طَرِيقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالاً ذَمُّوا إِلَيْهِ اَلطَّرِيقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ اَلْهَلَكَةِ
وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصَابِيحَ تِلْكَ اَلظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ اَلشُّبُهَاتِ
وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لَأَهْلاً أَخَذُوهُ مِنَ اَلدُّنْيَا بَدَلاً فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْهُ يَقْطَعُونَ بِهِ أَيَّامَ اَلْحَيَاةِ
وَ يَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّهِ فِي أَسْمَاعِ اَلْغَافِلِينَ وَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِهِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ
فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا اَلدُّنْيَا إِلَى اَلْآخِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِكَ فَكَأَنَّمَا اِطَّلَعُوا غُيُوبَ أَهْلِ اَلْبَرْزَخِ فِي طُولِ اَلْإِقَامَةِ فِيهِ وَ حَقَّقَتِ اَلْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا
فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لِأَهْلِ اَلدُّنْيَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ يَرَوْنَ مَا لاَ يَرَى اَلنَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لاَ يَسْمَعُونَ
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِي مَقَاوِمِهِمُ اَلْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ اَلْمَشْهُودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِينَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلَى كُلِّ صَغِيرَةٍ وَ كَبِيرَةٍ أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فيهَا
وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَاِرِهمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ اَلاِسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِيجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِيباً يَعِجُّونَ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اِعْتِرَافٍ
لَرَأَيْتَ أَعْلاَمَ هُدًى وَ مَصَابِيحَ دُجًى قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ اَلسَّكِينَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ اَلْكَرَامَاتِ فِي مَقْعَدٍ اِطَّلَعَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ فِيهِ فَرَضِيَ سَعْيَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ
يَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ اَلتَّجَاوُزِ رَهَائِنُ فَاقَةٍ إِلَى فَضْلِهِ وَ أُسَارَى ذِلَّةٍ لِعَظَمَتِهِ جَرَحَ طُولُ اَلْأَسَى قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ اَلْبُكَاءِ عُيُونَهُمْ
لِكُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ إِلَى اَللَّهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ يَسْأَلُونَ مَنْ لاَ تَضِيقُ لَدَيْهِ اَلْمَنَادِحُ وَ لاَ يَخِيبُ عَلَيْهِ اَلرَّاغِبُونَ
فَحَاسِبْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ فَإِنَّ غَيْرَهَا مِنَ اَلْأَنْفُسِ لَهَا حَسِيبٌ غَيْرُكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهای مهم اخلاقی
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اِشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ
وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اَللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ اَلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ
وَ مَنْ كَابَدَ اَلْأُمُورَ عَطِبَ
وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ
وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ اَلسُّوءِ اُتُّهِمَ
وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ اَلنَّارَ
وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ اَلنَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ اَلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَ اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ
وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ
وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ