عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۳۴
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
ما نه مینای تهی، نه توبه نشکسته ایم
تاج اقبال سکندر این چنین لعلی نداشت
پیش یأجوج سخن سد خموشی بسته ایم
در محیط عشق، خون نوح در جوش است و ما
چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم
چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق
ابروی پیوسته را از لوح خاطر شسته ایم!
یاد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟
در بیاض آفرینش مصرح برجسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
ما نه مینای تهی، نه توبه نشکسته ایم
تاج اقبال سکندر این چنین لعلی نداشت
پیش یأجوج سخن سد خموشی بسته ایم
در محیط عشق، خون نوح در جوش است و ما
چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم
چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق
ابروی پیوسته را از لوح خاطر شسته ایم!
یاد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟
در بیاض آفرینش مصرح برجسته ایم
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۹ - حکایت زنده دلی که با مردگان انس گرفته بود
زندهدلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان
پشت ملالت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک
گشتی ازین سگمنشان، تیزتگ
همچو تک آهوی وحشی ز سگ
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال
کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟
گفت: «بلندان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند
مرده دلاناند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین؟
همدمی مرده، دهد مردگی
صحبت افسردهدل، افسردگی
زیر گل آنان که پراگندهاند
گرچه به تن مرده، به جان زندهاند»
جامی، از این مردهدلان گوشهگیر!
گوش به خود دار و، ز خود توشهگیر!
هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست
رفت به همسایگی مردگان
پشت ملالت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک
گشتی ازین سگمنشان، تیزتگ
همچو تک آهوی وحشی ز سگ
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال
کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟
گفت: «بلندان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند
مرده دلاناند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین؟
همدمی مرده، دهد مردگی
صحبت افسردهدل، افسردگی
زیر گل آنان که پراگندهاند
گرچه به تن مرده، به جان زندهاند»
جامی، از این مردهدلان گوشهگیر!
گوش به خود دار و، ز خود توشهگیر!
هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۷