عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۳۶
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محالست تمنا نکند کس
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
آه این چه غرور است که سد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
چندین سر بی جرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
وحشی سبب ناز و تغافل همه حسن است
حسن ار نبود این همه اینها نکند کس
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۶۸
کی غم مرا ز دل می احمر برآورد
صیقل چگونه ز آینه جوهر برآورد
آن را که هست در رگ جان پیچ وتاب عشق
چون رشته عاقبت ز گهر سربرآورد
از خوی آتشین تو هرجا سمندری است
انگشت زینهار ز هر پر برآورد
ز افتادگی غبار به دل ره مده که مور
عمرش تمام گردد اگر پر برآورد
خودبین مشو کز آب روان بخش زندگی
آیینه در به روی سکندر برآورد
چون آفتاب دولت دنیای زودسیر
هر روز سر ز روزن دیگر برآورد
قانع چو کهربا به پرکاه اگر شوم
صد چشم در گرفتن آن پربرآورد
پا در رکاب برق بود فصل نوبهار
صائب ز زیر بال چرا سربرآورد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۹۵ - فرقه من المتعرفین
یکی اندر لباس عارفانست
ولی بی‌نور قلب و ذوق جانست
دهد بر خود به تنها دادن عرفان
که آیم از قیاس آباد عرفان
منم آبکس که عارف بوسعید است
کمالم در جنید و با یزید است
کدامین عارف او از من فزون بود
مرا عقلست و ذوالنونرا جنون بود
چنان وارسته و بی‌بند و بارم
کز ابراهیم ادهم هست عارم
زنم گر یک نفس در حالت شور
درآید از دهانم صد چو منصور
رساند نفس دونش تابجائی
که غیر از خود نمی‌بیند خدائی
بخود گوید ترقی کرده عالم
توئی از اولیا افزون و اقدم
پیاده هم نبرد صد سواری
بعرفان واحدی بیش از هزاری
سبیلت گر کم است از ریش چندی
بآن پیوندکن از ریش خندی
سکوت و سبلت و چشم خمارت
بود همواره در عرفان بکارت
نبوده عارفی را در زمانی
چنین گیرنده رخسار و بیانی
بود شأنت فزون از اینکه عارف
تو را خوانند ارباب معارف
غرض بینی چندانش در تعریف
که گوئی خاص او باشد تصوف
مثال غوره نارس که بگذشت
ز انگور و بخم نارفته می‌گشت
نهج البلاغه : حکمت ها
علت بی اثر بودن موعظه
وَ قَالَ عليه‌السلام بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ اَلْغِرَّةِ