عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۶
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ی بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو به جز جان او سپند مباد
شفا ز گفته ی شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۲
ایمنی را و تندرستی را
آدمی شکر کرد نتواند
در جهان این دو نعمت است بزرگ
داند آن کس که نیک و بد داند
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان چارچیز که عمر را زیاد کند
می‌فزاید عمر مرد از چارچیز
این نصیحت بشنو ای جان عزیز
اول آوردن بگوش آواز خوش
وانگهی دیدن جمال ماه وش
سیوم آمد ایمنی بر مال و جان
می‌فزاید عمر مردم را از آن
آنکه کارش بر مراد دل شود
در بقا افزونیش حاصل بود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۶۱
گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!
به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد!
مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز
میان طبع تو و اعتدال جنگ مباد!
پی علاج تو کز تب چو آفتاب شدی
مسیح را به فلک فرصت درنگ مباد!
سبک، گرانی خود درد از سرت ببرد
چو آفتاب بر آیینه تو زنگ مباد!
به چهره ات عرق سرد و گرم و تر بدود
غبار عارضه را بر رخت درنگ مباد!
ز جام صحت جاوید لاله گون باشی
بهار عافیتت در خمار رنگ مباد!
امیدوار چنانم به لطف حق صائب
که آه من به فلک بیش ازین به جنگ مباد!
عنصرالمعالی : قابوس‌نامه
باب هفدهم: اندر خفتن و آسودن
بدان و آگاه باش ای پسر که رسم حکیمان روم آنست که از گرمابه بیرون آیند تا زمانی در مسلخ گرمابه نخسپند بیرون نیایند و هیچ قوم دیگر را این رسم نیست، اما حکما خواب را موت الاصغر خوانند، از بهر آنک چه خفته و چه مرده هیچ دو را از عالم آگاهی نیست، که این مردهٔ است با نفس و آن مردهٔ است بی‌ نفس و بسیار خفتن عادت ناستوده است، تن را کاهل کند و طبع را شوریده کند و صورت روی را از حال به بی‌حالی برد، که پنج چیز است که چون بمردم رسد در حال صورت روی را متغیر کند: یکی نشاط ناگهان و یکی غم مفاجا و یکی خشم و یکی خواب و یکی مستی و ششم پیریست. که چون مردم پیر شود از صورت خویش بگردد و آن نوع دیگرست، اما مردم تا خفته باشد نه در حکم زندگان بود و نه در حکم مردگان، چنان که بر مرده قلم نیست بر خفته نیز قلم نیست، چنانک گفتم،بیت:
هر چند به جفا پشت مرا دادی خم
من مهر تو در دلم نگردانم کم
از تو به جفا نبرم ای شهره صنم
تو خفته و بر خفته نرانند قلم
همچنان که خفتن بسیار زیان کارست نا خفتن هم زیان دارد، که اگر آدمی هفتاد و دو ساعت، یعنی سه شباروز، بقصد بگذارد و نخسبد یا بستم بیدار دارند آن کس را بیم مرگ باشد.
اما هر کاری را اندازهٔ است، حکما چنین گفته‌اند که: شباروزی بیست و چهار ساعت باشد، دو بهر بیدار باشی و یک بهر بخسبی و هشت ساعت بطاعت حق تعالی و بکدخدایی مشغول باید بود و هشت ساعت بعشرت و طیبت و روح خویش تازه داشتن و هشت ساعت بباید آرامیدن، تا اعضاها که شانزده ساعت رنجه گشته باشد آسوده شود و جاهلان ازین بیست و چهار ساعت نیمی بخسبند و نیمی بیدار باشند و کاهلان بهری بخسبند و بهری بکار خویش مشغول باشند و عقلا بهری بخسپند و دو بهر بیدار باشند، برین قسمت که یاد کردیم هر هشت ساعت بلونی دیگر باید بود و بدانک حق تعالی شب را از بهر خواب و آسایش بندگان آفرید، چنانک گفت: و جعلنا اللیل لباسا و حقیقت دان که همه زندهٔ تنست و جان، و تن مکانست و جان متمکن و سه خاصیت است جان را: چون زندگانی و سبکی و حرکات و سه خاصیت تن راست: مرگ و سکون و گرانی، تا تن و جان بیک جای باشند جان بخاصیت خویش تن را نگاه دارد و گاه در کار آرد و گاه تن را بخاصیت خویش از کار باز دارند و اندر غفلت کشند، هر گاهی که تن خاصیت خویش پدید کند مرگ و گرانی و سکون فرو خسپند و مثل فرو خفتن چون خانهٔ بود که بیفتد، چون خانه بیفتد هر که در خانه باشد فرو گیرد؛ پس تن که فرو خسبد همه ارواح مردم را فرو گیرد، تا نه سمع شنود و نه بصر بیند و نه ذوق چاشنی داند و نه لمس گرانی و سبکی و نرمی و درشتی و نه نطق، هر چه در مکان خویش خفته بود ایشان را فرو گیرد، حفظ و فکرت بیرون مکان خویش باشند، ایشان را فرو نتواند گرفت؛ نه بینی که چون تن بخسبد فکرت خواب همی بیند گوناگون و حفظ یاد می‌دارد، تا چون بیدار شود بگوید که چنین و چنین دیدم، اگر این دو نیز در مقام خویش بودندی هر دو را فرو گرفتی، چنانک آن دو را، نه فکرت توانستی دیدن و نه حفظ نگاه توانستی داشت و اگر نطق و کتاب نیز در مقام خویش بودندی تن در خواب نتوانستی شد و اگر خواب کردی و گفتی آنگاه خواب خود نبودی و راحت و آسایش نبودی، که همه آسودن جانوران در خوابست. پس حق تعالی هیچ بی‌حکمت نیافرید؛ اما خواب روز بتکلف از خویشتن دور کن و اگر نتوانی اندک مایه باید خفت، که روز شب گردانیدن نه از حکمت باشد؛ اما رسم محتشمان و منعمان چنانست که تابستان نیمروز بقیلوله روند، باشد که بخسپند یا نه.
اما طریق تعنم آنست که چنانک رسم بود بیآسایند یک ساعت، اگر نه با کسی که وقت ایشان با وی خوش باشد خلوت کنند تا آفتاب فرو گردد و گرما شکسته شود، آنگاه بیرون آیند؛ فی الجمله جهد باید کرد تا بیشتر عمر در بیداری گذاری و کم خسبی که بسیار خواهند خفتن.
اما بروز و شب هرگاه که بخواهی خفت تنها نباید خفت، با کسی باید خفت که روح تو تازه دارد، از بهر آنک خفته و مرده هر دو بقیاس یکی باشند، هیچ دو را از عالم خبر نباشد، لکن یکی خفته باشد با حیات و یکی خفته بی‌حیات، اکنون فرقی باید میان این دو خفته، که آن یکی را تنها همی‌باید بود بعذر عاجزی و این خفته را که اضطرار نیست چرا چنان خسبد که آن عاجز باضطرار، پس مونس بستر این جهان جان‌افزای باید، که مونس آن بستر آن چنانک هست خود هست، تا خفتن زندگان از خفتن مردگان پیدا باشد. لکن پگاه خاستن عادت باید کرد، چنانک پیش از آفتاب برآمدن برخیزی، تا وقت طلوع را فریضهٔ حق تعالی گزارده باشی و هر که بر آفتاب برآمدن برخیزد تنگ‌روزی باشد، از بهر آنک وقت نماز از وی در گذشته باشد، شومی آن وی را دریابد. پس پگاه برخیز و فریضهٔ حق تعالی بگزار، آنگاه آغاز شغلهاء خویش کن، اگر بامداد شغلی نباشد خواهی که بشکار و تماشا روی روا باشد که بشکار و عیش مشغول باشی، و بالله توفیق.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵١
خدایگان فصیحان دهر ابن یمین
توئی که هست فضایل ترا و همتانه
بریخت خون بسی ملحد این مه روزه
ازو ملول جهانیست بنده تنها نه
بروز زحمت دق باشد و شب استسقا
عوارضی که دوایش بجز مدارا نه
برای دفع مضرت برای هضم طعام
بشرط آنکه به پنهان بود به پیدا نه
بجای آب دو سه کاسه می پس از افطار
اگر کنیم تناول روا بود یا نه
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
صاحب جاها فراغت از دل یابی
از نخل مراد خویش حاصل یابی
مانند تو کاملی درین عالم نیست
صحت یابی، صحت کامل یابی
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲
در فراق شعله خاکستر نشینم کرده‌اند
اخگری بودم نفس خامان چنینم کرده‌اند
هر دمم باغی فریب از رنگ و بویی می‌دهد
در سموم‌آباد حرمان خوشه‌چینم کرده‌اند
خنده‌ام وز بخت خرم با لب گل زاده‌ام
بی‌سبب زندانی چین جبینم کرده‌اند
دست رنج ناله‌ام در راه غم ضایع نشد
حیرتی بودم نگاه واپسینم کرده‌اند
گر فصیحی کج نمایم راست‌کرداریم بین
راست دانان زین سپس نقش نگینم کرده‌اند
نهج البلاغه : حکمت ها
نقش سرما در سلامت بدن
وَ قَالَ عليه‌السلام تَوَقَّوُا اَلْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي اَلْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي اَلْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ