عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر دوم
بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را
گفت پیری مر طبیبی را که من
در زحیرم از دماغ خویشتن
گفت از پیری‌ست آن ضعف دماغ
گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
گفت از پیری‌ست ای شیخ قدیم
گفت پشتم درد می‌آید عظیم
گفت از پیری‌ست ای شیخ نزار
گفت هر چه می‌خورم نبود گوار
گفت ضعف معده هم از پیری است
گفت وقت دم مرا دم‌گیری است
گفت آری، انقطاع دم بود
چون رسد پیری دو صد علت شود
گفت ای احمق برین بردوختی
از طبیبی تو همین آموختی؟
ای مدمغ عقلت این دانش نداد
که خدا هر رنج را درمان نهاد؟
تو خر احمق ز اندک‌مایگی
بر زمین ماندی ز کوته‌پایگی
پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت
این غضب، وین خشم هم از پیری است
چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف
خویشتن‌داری و صبرت شد ضعیف
بر نتابد دو سخن زو هی کند
تاب یک جرعه ندارد، قی کند
جز مگر پیری که از حق است مست
در درون او حیات طیبه‌ست
از برون پیر است و در باطن صبی
خود چه چیز است آن ولی و آن نبی؟
گر نه پیدایند پیش نیک و بد
چیست با ایشان خسان را این حسد؟
ور نمی‌دانندشان علم الیقین
چیست این بغض و حیل‌سازی و کین؟
ور بدانندی جزای رستخیز
چون زنندی خویش بر شمشیر تیز؟
بر تو می‌خندد مبین او را چنان
صد قیامت در درونستش نهان
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو، او بالای اوست
هرچه اندیشی، پذیرای فناست
آن که در اندیشه ناید، آن خداست
بر در این خانه گستاخی ز چیست؟
گر همی دانند کندر خانه کیست؟
ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند
در جفای اهل دل جد می‌کنند
آن مجاز است، این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران
مسجدی کان اندرون اولیاست
سجده‌گاه جمله است، آن‌جا خداست
تا دل اهل دلی نامد به درد
هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد
قصد جنگ انبیا می‌داشتند
جسم دیدند، آدمی پنداشتند
در تو هست اخلاق آن پیشینیان
چون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟
آن نشانی‌ها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی، کجا خواهی برست؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۴
طبیبی را حکایت کرد پیری
که می‌گردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن می‌توانم بی‌تأمل
نه رفتن می‌توانم بی‌عصایی
روان دردمندم را ببندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمی‌بینم دوایی
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۱۰ - حکایت آن پیر هشتاد ساله که پیش طبیب رسید و از وی علاج ضعف خود پرسید و جواب دادن طبیب که علاج تو آنست که جوان شوی و از هشتاد به چهل واپس روی
کرد پیری عمر وی هشتاد سال
از حکیمی حال ضعف خود سؤال
گفت دندانم ز خوردن گشته سست
ناید از وی شغل خاییدن درست
چون نگردد لقمه نرمم در دهان
هضم آن بر معده می آید گران
هضم در معده چو باشد ناتمام
قوت اعضا چه سان بخشد طعام
منتی باشد ز تو بر جان من
گر بری این سستی از دندان من
گفت با آن پیر دانشور حکیم
کای دلت از محنت پیری دو نیم
چاره ی ضعفت پس از هشتاد سال
جز جوانی نیست وان باشد محال
رسته دندان تو می گردد قوی
گر ازین هشتاد چل واپس روی
لیک چون واپس شدن مقدور نیست
گر به این سستی بسازی دور نیست
چون اجل از تن جدایی بخشدت
از همه سستی رهایی بخشدت
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۷
دل از پی آب و نان در آتش نبود
چون حال پریشان و مشوش نبود
پیرانه به کنجی به سکونت بنشین
کز موی سپید کودکی خوش نبود