عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۴۰
جفا از سر گرفتی یاد میدار
نکردی آنچه گفتی یاد میدار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتی یاد میدار
مرا بیدار در شبهای تاریک
رها کردی و خفتی یاد میدار
به گوش خصم میگفتی سخنها
مرا دیدی نهفتی یاد میدار
نگفتی خار باشم پیش دشمن؟
چو گل با او شکفتی یاد میدار
گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد میدار
همیگویم عتابی من به نرمی
تو میگویی بزفتی یاد میدار
فتادی بارها دستت گرفتم
دگرباره بیفتی یاد میدار
نکردی آنچه گفتی یاد میدار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتی یاد میدار
مرا بیدار در شبهای تاریک
رها کردی و خفتی یاد میدار
به گوش خصم میگفتی سخنها
مرا دیدی نهفتی یاد میدار
نگفتی خار باشم پیش دشمن؟
چو گل با او شکفتی یاد میدار
گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد میدار
همیگویم عتابی من به نرمی
تو میگویی بزفتی یاد میدار
فتادی بارها دستت گرفتم
دگرباره بیفتی یاد میدار
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۲۸
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی؟ که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی، به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و میترس از زبان من
زبانت گر بود زرین، زبان درکش که من گازم
به دنبل دنبه میگوید مرا نیشیست در باطن
تو را بشکافم، ای دنبل گر از آغاز بنوازم
بمالم بر تو من خود را به نرمی، تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم، که تا دانی چه فن سازم
دهان مگشای این ساعت، ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته، به کار تو بپردازم
کدامین شوخ برد از ما، که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را، که پس فرداش بگدازم؟
کمان نطق من بستان، که تیر قهر میپرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم
یکی سوزیست سازنده، عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری، چو با این سوز درسازم
کبوتر همچو من دیدی؟ که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی، به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و میترس از زبان من
زبانت گر بود زرین، زبان درکش که من گازم
به دنبل دنبه میگوید مرا نیشیست در باطن
تو را بشکافم، ای دنبل گر از آغاز بنوازم
بمالم بر تو من خود را به نرمی، تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم، که تا دانی چه فن سازم
دهان مگشای این ساعت، ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته، به کار تو بپردازم
کدامین شوخ برد از ما، که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را، که پس فرداش بگدازم؟
کمان نطق من بستان، که تیر قهر میپرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم
یکی سوزیست سازنده، عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری، چو با این سوز درسازم
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶
هشدار که دیوان حسابست در اینجا
با ماش خطابست و عتابست در اینجا
تا آتش خشمش چکند بامن و با تو
دلهای عزیزان همه آبست در اینجا
آن یار که با درد کشانش نظری هست
با صوفی صافیش عتابست در اینجا
بر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرش
آنجا اگر آتش بود آبست در اینجا
دشنامی از آن لب کندم تازه و خوشبو
زآن گل سخن تلخ گلابست در اینجا
هر چیز چنان کو بود آنجا بنماید
آنجاست حمیم آنچه شرابست در اینجا
رو دیده بدست آر که در دیدهٔ خونین
آنجاست خطا آنچه صوابست در اینجا
این بزم نه بزمیست که باشدمی و مطرب
می خون دل احباب کبابست در اینجا
آنجا مگرم جام شرابی بکف آید
در چشم من این باده سرابست در اینجا
با دوست در آید مگر آنجا زدر لطف
با دشمن و با دوست عتابست در اینجا
آید زسرافیل چو یک نفخه بکوشش
بیدار شود هر که بخوابست در اینجا
هر توشه سزاوار ره خلد نباشد
نیکو بنگر فیض چه بابست در اینجا
فردا مگر آنجا کندش لطف تو معمور
آندل که زقهر تو خرابست در اینجا
با ماش خطابست و عتابست در اینجا
تا آتش خشمش چکند بامن و با تو
دلهای عزیزان همه آبست در اینجا
آن یار که با درد کشانش نظری هست
با صوفی صافیش عتابست در اینجا
بر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرش
آنجا اگر آتش بود آبست در اینجا
دشنامی از آن لب کندم تازه و خوشبو
زآن گل سخن تلخ گلابست در اینجا
هر چیز چنان کو بود آنجا بنماید
آنجاست حمیم آنچه شرابست در اینجا
رو دیده بدست آر که در دیدهٔ خونین
آنجاست خطا آنچه صوابست در اینجا
این بزم نه بزمیست که باشدمی و مطرب
می خون دل احباب کبابست در اینجا
آنجا مگرم جام شرابی بکف آید
در چشم من این باده سرابست در اینجا
با دوست در آید مگر آنجا زدر لطف
با دشمن و با دوست عتابست در اینجا
آید زسرافیل چو یک نفخه بکوشش
بیدار شود هر که بخوابست در اینجا
هر توشه سزاوار ره خلد نباشد
نیکو بنگر فیض چه بابست در اینجا
فردا مگر آنجا کندش لطف تو معمور
آندل که زقهر تو خرابست در اینجا
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٣
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱
دوش در بزم که لبهایت شرابآلوده بود؟
کز خمارش صبحدم چشم تو خوابآلوده بود
باز بدگویان چه گفتند از من بیکس، که دوش
هرچه گفتی طعنهآمیز و عتابآلوده بود
میزدی در باغ بر گل طعنهٔ تردامنی
با وجود آنکه لبهایت شرابآلوده بود
با حریفان در چمن میگشت مست و بیحجاب
آنکه عمری همچو شاخ گل حجابآلوده بود
حرف او میگفت چون همدم پی تسکین من
بدگمان گشتم که حرفش اضطرابآلوده بود
بود گلگون تیغش از عکس قبای آل او؟
یا ز خون میلی مست خراب، آلوده بود
کز خمارش صبحدم چشم تو خوابآلوده بود
باز بدگویان چه گفتند از من بیکس، که دوش
هرچه گفتی طعنهآمیز و عتابآلوده بود
میزدی در باغ بر گل طعنهٔ تردامنی
با وجود آنکه لبهایت شرابآلوده بود
با حریفان در چمن میگشت مست و بیحجاب
آنکه عمری همچو شاخ گل حجابآلوده بود
حرف او میگفت چون همدم پی تسکین من
بدگمان گشتم که حرفش اضطرابآلوده بود
بود گلگون تیغش از عکس قبای آل او؟
یا ز خون میلی مست خراب، آلوده بود