عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۵۹
به هر درد و غمی دل مبتلا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد
در جواب او
به گیپا و کدک دل مبتلا شد
چرا نان تنک از ما جدا شد
دلم بیگانه از نان و پیازست
چو با صحن مزعفر آشنا شد
بگو ای روح در گوش دل من
که لحم بره اندر ماسوا شد
مگر قند این زمان نایافت گشته
که در چشم مزعفر توتیا شد
به قدر قامت زناج این دم
دلم خو کرد، یاران این بلا شد
من بیچاره را بر باد برداد
چو بوی قلیه همراه صبا شد
شلاین گشته بر حلواگرانبار
دل صوفی چو مست زلبیا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد
در جواب او
به گیپا و کدک دل مبتلا شد
چرا نان تنک از ما جدا شد
دلم بیگانه از نان و پیازست
چو با صحن مزعفر آشنا شد
بگو ای روح در گوش دل من
که لحم بره اندر ماسوا شد
مگر قند این زمان نایافت گشته
که در چشم مزعفر توتیا شد
به قدر قامت زناج این دم
دلم خو کرد، یاران این بلا شد
من بیچاره را بر باد برداد
چو بوی قلیه همراه صبا شد
شلاین گشته بر حلواگرانبار
دل صوفی چو مست زلبیا شد
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۶
ای عزیزان می ندانم تا چه آمد بر سرم
کز فراق دوستان پیوسته با چشم ترم
در جواب او
نان و حلوا می رسد از سفره صاحب کرم
دولت او کم مبادا تا قیامت از سرم
شاه بریان را نگر با دختر بکر برنج
عزم حمام است و دارد عیش با آن محترم
رشته را گفتم چرا گشتی چو من زار و ضعیف
در تمنای عسل گفتا ضعیف و لاغرم
تا به بریان راحت جانهای مشتاقان بود
آزمایش کن بر او گر تو نداری باورم
آن تنکهائی که بر خوان بود خادم پاره ساخت
نیست این پیراهن ناموس، گفتا می درم
سلق اندر پیش بریان به عجز اقرار کرد
گفت اگر دعوی کنم پیشت سزای خنجرم
کرد آهنگ برنج زرد صوفی گفت او
رحم فرما بر پریشانی و روی چون زرم
کز فراق دوستان پیوسته با چشم ترم
در جواب او
نان و حلوا می رسد از سفره صاحب کرم
دولت او کم مبادا تا قیامت از سرم
شاه بریان را نگر با دختر بکر برنج
عزم حمام است و دارد عیش با آن محترم
رشته را گفتم چرا گشتی چو من زار و ضعیف
در تمنای عسل گفتا ضعیف و لاغرم
تا به بریان راحت جانهای مشتاقان بود
آزمایش کن بر او گر تو نداری باورم
آن تنکهائی که بر خوان بود خادم پاره ساخت
نیست این پیراهن ناموس، گفتا می درم
سلق اندر پیش بریان به عجز اقرار کرد
گفت اگر دعوی کنم پیشت سزای خنجرم
کرد آهنگ برنج زرد صوفی گفت او
رحم فرما بر پریشانی و روی چون زرم
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۹۲
آه از این درد که از عشق مرا در جان است
این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است
در جواب او
در دلم آتش جوع از هوس بریان است
دل من در رخ جان پرور نان حیران است
مرهم درد دل من نبود جز کشکک
«این چه دردی است که در سینه مرا پنهان است»
نیست بی یاد برنج و حبشی یک نفسم
ور بر آید به من دل شده صد تاوان است
هر که جان داد و دلی، بره بریان بخرید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
خسرو اطعمه ها گوشت بود در عالم
باد پاینده در آفاق چو او سلطان است
دوش می برد یکی صحن برنجی ز غمش
وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است
بوی حلوای برنج و نخوداب آمد دوش
صوفی امروز ازین واقعه سرگردان است
این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است
در جواب او
در دلم آتش جوع از هوس بریان است
دل من در رخ جان پرور نان حیران است
مرهم درد دل من نبود جز کشکک
«این چه دردی است که در سینه مرا پنهان است»
نیست بی یاد برنج و حبشی یک نفسم
ور بر آید به من دل شده صد تاوان است
هر که جان داد و دلی، بره بریان بخرید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
خسرو اطعمه ها گوشت بود در عالم
باد پاینده در آفاق چو او سلطان است
دوش می برد یکی صحن برنجی ز غمش
وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است
بوی حلوای برنج و نخوداب آمد دوش
صوفی امروز ازین واقعه سرگردان است