عبارات مورد جستجو در ۲۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۴۵ - بیان آنک ایمان مقلد خوفست و رجا
داعی هر پیشه اومید است و بوک
گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
بامدادان چون سوی دکان رود
بر امید و بوک روزی میدود
بوک روزی نبودت چون میروی؟
خوف حرمان هست تو چونی قوی؟
خوف حرمان ازل در کسب لوت
چون نکردت سست اندر جست و جوت
گویی گرچه خوف حرمان هست پیش
هست اندر کاهلی این خوف بیش
هست در کوشش امیدم بیش تر
دارم اندر کاهلی افزون خطر
پس چرا در کار دین ای بدگمان
دامنت میگیرد این خوف زیان؟
یا ندیدی کاهل این بازار ما
در چه سودند انبیا و اولیا؟
زین دکان رفتن چه کانشان رو نمود
اندرین بازار چون بستند سود؟
آتش آن را رام چون خلخال شد
بحر آن را رام شد حمال شد
آهن آن را رام شد چون موم شد
باد آن را بنده و محکوم شد
گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
بامدادان چون سوی دکان رود
بر امید و بوک روزی میدود
بوک روزی نبودت چون میروی؟
خوف حرمان هست تو چونی قوی؟
خوف حرمان ازل در کسب لوت
چون نکردت سست اندر جست و جوت
گویی گرچه خوف حرمان هست پیش
هست اندر کاهلی این خوف بیش
هست در کوشش امیدم بیش تر
دارم اندر کاهلی افزون خطر
پس چرا در کار دین ای بدگمان
دامنت میگیرد این خوف زیان؟
یا ندیدی کاهل این بازار ما
در چه سودند انبیا و اولیا؟
زین دکان رفتن چه کانشان رو نمود
اندرین بازار چون بستند سود؟
آتش آن را رام چون خلخال شد
بحر آن را رام شد حمال شد
آهن آن را رام شد چون موم شد
باد آن را بنده و محکوم شد
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۹۶ - ناپسندیدن روباه گفتن خر را کی من راضیم به قسمت
گفت روبه جستن رزق حلال
فرض باشد از برای امتثال
عالم اسباب و چیزی بیسبب
مینباید پس مهم باشد طلب
وابتغوا من فضل الله است امر
تا نباید غصب کردن همچو نمر
گفت پیغامبر که بر رزق ای فتا
در فرو بستهست و بر در قفل ها
جنبش و آمد شد ما و اکتساب
هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید این در گشادن راه نیست
بیطلب نان سنت الله نیست
فرض باشد از برای امتثال
عالم اسباب و چیزی بیسبب
مینباید پس مهم باشد طلب
وابتغوا من فضل الله است امر
تا نباید غصب کردن همچو نمر
گفت پیغامبر که بر رزق ای فتا
در فرو بستهست و بر در قفل ها
جنبش و آمد شد ما و اکتساب
هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب
بیکلید این در گشادن راه نیست
بیطلب نان سنت الله نیست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۴۰۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۰۹۷
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۳۲
یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات عزیز چگونه میگذرد گفت همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات.
ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او بر خیزد.
ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم
ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او بر خیزد.
ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۴ - بوسعیدیان شهر لحسا
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم.
نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند.
ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نیکو جهت ساختهاند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم.
اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هرکار که باشد به کنکاج یکدیگر میسازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی میکردند و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی بیش ازماةیه او طلب نکردندی، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات میگفتند و وزرای ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی آن جا مسجدی ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول و حاجیان که بدان شهر رسیدندی او تعهد کردی، و در آن شهر خرید و فروخت و داد و ستد به سرب میکردند و سرب در زنبیلها بود در هر زنبیلی شش هزار درم سنگ. چون معامله کردندی زنبیل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقد کسثی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های نیکو بافند و به بصره برند و به دیگر بلاد.
اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند.
نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند.
ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نیکو جهت ساختهاند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم.
اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هرکار که باشد به کنکاج یکدیگر میسازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی میکردند و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی بیش ازماةیه او طلب نکردندی، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات میگفتند و وزرای ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی آن جا مسجدی ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول و حاجیان که بدان شهر رسیدندی او تعهد کردی، و در آن شهر خرید و فروخت و داد و ستد به سرب میکردند و سرب در زنبیلها بود در هر زنبیلی شش هزار درم سنگ. چون معامله کردندی زنبیل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقد کسثی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های نیکو بافند و به بصره برند و به دیگر بلاد.
اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ، یعنى النبوة و الرسالة، قال مقاتل: معناه: أ بأیدیهم مفاتیح الرسالة، فیضعونها حیث یشاءون، این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ میگوید کلید رسالت و نبوت بدست ایشانست تا آنجا نهند که خود خواهند؟. آن گه گفت: نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، فجعلنا هذا غنیا و هذا فقیرا و هذا مالکا و هذا مملوکا، فکما فضّلنا بعضهم على بعض فى الرزق کما شئنا، کذلک اصطفینا بالرسالة من شئنا، قسمت معیشت و رزق بندگان در دنیا با ایشان نگذاشتیم و با اختیار ایشان نیفکندیم، که خود کردیم، بعلم و حکمت خویش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى مالک، یکى مملوک. چون قسمت معیشت و رزق باختیار ایشان نیست کرامت نبوت و رسالت اولىتر که باختیار ایشان نبود، حکمت اقتضاء آن کرد که در معیشت و رزق، بعضى را بر بعضى افزونى دادیم، چنانک خواستیم، و کسى را بر حکم ما اعتراض نه، هم چنان قومى را برسالت و نبوت برگزیدیم بخواست خویش، و کسى را روى اعتراض نه. آن گه بیان کرد که تفاوت ارزاق از بهر چیست؟
گفت: لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا این لام لام غرض گویند، اى لیستخدم بعضهم بعضا، فیسخر الاغنیاء باموالهم الفقراء بالعمل فیکون بعضهم لبعض سبب المعاش، هذا بماله و هذا بعمله، فیلتئم قوام امر العالم، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنى النبوة، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ من المال، میفرماید توانگرى نبوت، به است از توانگرى مال، و آنکه توانگرى مال در دست شما و باختیار شما نیست، کرامت نبوت و توانگرى رسالت اولیتر که در دست شما و باختیار شما نبود، و قیل معناه: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ، عباده بالایمان و الاسلام، خَیْرٌ من الاموال التی یجمعونها، مؤمنانرا ایمان و اسلام به است از خواسته دنیا که جمع میکنند، زیرا که خواسته دنیا، اگر حلالست، حسابست، و اگر حرامست، عذابست، و قیل: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنى الجنة، خَیْرٌ، للمؤمنین، مِمَّا یَجْمَعُونَ یجمع الکفار من الاموال.
وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً، اى لو لا قضاء اللَّه السابق فى الخلق، ان یکونوا اغنیاء و فقراء، لجعلنا الکفار کلّهم اغنیاء، لیعلموا انه لا قیمة للدنیا، این هم جواب ایشانست که گفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ ایشان ظن چنان بردند که استحقاق نبوت و رسالت، بمال و خواسته دنیاست. و تا مال نباشد، سزاوارى نبوت نباشد.
رب العالمین و ایشان نمود که این دنیا و مال دنیا محلى و قیمتى نیست، اگر نه حکم رفته و سابقه ازل بودى که خلق باید که چون هم باشند بتوانگرى و درویشى، ما این کافران را همه توانگر آفریدى و خانههاى ایشان سیمین و زرین کردى، از خوارى و ناچیزى دنیا.
و فى الخبر: لو کان الدنیا تزن عند اللَّه جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة ماء و عن المستور دبن شدّاد احد بنى فهر قال: کنت فى الرکب الذین وقفوا مع رسول اللَّه (ص) على السخلة المیتة، فقال رسول اللَّه: أ ترون هذه هانت على اهلها حین القوها، قالوا: من هوانها القوها. قال رسول اللَّه: الدنیا اهون على اللَّه من هذه على اهلها.
و قال الحسن. معنى الایة لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً مجتمعین على الکفر و على اختیار الدنیا على الآخرة، لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ و ذلک، لهوان الدنیا على اللَّه. قرء ابن کثیر و ابو عمرو سقفا بفتح السین و سکون القاف على الواحد و معناه الجمع، کقوله: فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ و قرء الآخرون سقفا بضم السین و القاف على الجمع، و هى جمع السقف مثل رهن و رهن و قیل: هى جمع السقیف و قیل: هى جمع الجمع سقف و سقوف و سقف و قیل: سقیفة و سقائف و سقف، وَ مَعارِجَ اى مصاعد و مراقى و قرء: معاریج و هما لغتان، واحدهما: معراج مثل مفتاح و مفاتح و مفاتیح.
عَلَیْها یَظْهَرُونَ اى یعلون و یرتقون، یقال: ذهبت على السطح اذا علوته، قال النابغة:
بلغنا أ لستما فى مجدنا و علونا
اى: مصعدا، اى: جعلنا معارج من فضة علیها یعلون.
و انا لنرجو فوق ذلک مظهرا
وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً من فضة عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ، یجلسون و ینامون.
وَ زُخْرُفاً الزخرف فى اللغة، الزینة، قال اللَّه عز و جل: حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها و قال: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً و المزخرف المزین و المراد به هاهنا الذهب و هو معطوف على محل مِنْ فِضَّةٍ، یعنى سقفا من فضة و زخرف اى: ذهب. و قیل: معنى الایة: لو فعلنا ذلک بالکفار، لافتتن بهم غیرهم و توهّموا ان ذلک لفضیلة فى الکفار فیکفرون و یکونون فى الکفر أمة واحدة. قوله: وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا. قرء عاصم و حمزة: لما بالتشدید بمعنى الا اى: و ما کل ذلک الا متاع الحیاة الدنیا و قرء الباقون لما بالتخفیف. و الوجه انّ، ان على هذا هى المخففة من الثقیلة، و زائدة، و التقدیر: و ان کل ذلک لمتاع الحیاة الدنیا، یزول و یذهب، وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ اى ثواب الآخرة خیر للمتقین.
و قیل معناه: و الجنة عند ربک للمتقین خاصة.
روى ان عمر کان یقول: لو ان رجلا هرب من رزقه لا تبعه حتى یدرکه کما ان الموت یدرک من هرب منه، له اجل هو بالغه و اثر هو واطئه و رزق هو آکله و حتف هو قاتله، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء شیء من الرزق ان تطلبوه بمعصیة اللَّه فان اللَّه عز و جل لا ینال ما عنده الا بطاعته و لن یدرک ما عنده بمعصیته، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب.
وَ مَنْ یَعْشُ، اى: یعرض عن ذکر الرحمن فلم یخف عتابه و لم یرج ثوابه، تقول عشوت الى کذا، اى: ملت الیه و عشوت عنه، اى: ملت عنه کما تقول، عدلت الى فلان و عدلت عنه.
و قرء ابن عباس: و من یعش بفتح الشین اى یعم یقال عشى یعشى عشى اذا عمى، فهو اعشى و امراة عشواء و قیل: عن ذکر الرحمن، اى: عن معرفته و طاعته لانه لا یذکره الا من عرفه و اطاعه. و قیل یحتمل ان المراد به، من نزل فیهم قوله: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ نظیر الایة قوله: الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً اى نهیئ له و نسبب له شیطانا و نضمه الیه و نسلطه علیه فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ لا یفارقه یزین له العمى و یخیل الیه انه على الهدى.
و قیل ذلک فى القیامة یقرن کل انسى بالشیطان الذى کان یدعوه، قرء یعقوب و حماد عن عاصم یقیض له بالیاى على ضمیر الرحمن و قرء الباقون: نقیض بالنون على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بالتقییض. وَ إِنَّهُمْ یعنى الشیاطین لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ اى: یصدون الکافرون عن الاسلام و یمنعونهم على الهدى وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ اى یحسب الکفار انهم على هدى و انهم محقون فى قولهم و عملهم. حَتَّى إِذا جاءَنا قرء اهل العراق غیر ابى بکر على الواحد یعنون الکافر و قرء الآخرون جاءانا على التثنیة یعنون الکافر و قرینه جعلا فى سلسلة واحدة، فقال الکافر لقرینه یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ اى: بعد ما بین المشرق و المغرب فغلب اسم احدهما على الآخر کما یقال للشمس و القمر، القمران و لابى بکر و عمر العمران، فَبِئْسَ الْقَرِینُ کنت فى الدنیا و قیل فَبِئْسَ الْقَرِینُ انت فى النار قال ابو سعید الخدرى اذا بعث الکفار، زوّج کل واحد منهم بقرینه من الشیاطین فلا یفارقه حتى یصیر الى النار وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ اشرکتم فى الدنیا أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ اى لن ینفعکم الیوم اشتراککم فى العذاب، این سخن جواب آن کس است که بدى میکند و میگوید که این نه همه من میکنم که دیگران نیز مىکنند، یعنى که اشتراک در عذاب، شما را سود ندارد و در عذاب تخفیف نیارد که در دوزخ، تأسى و تسلى بیکدیگر نبود، هر کسى بخود مشغول بود و در عذاب خود گرفتار.
و قال مقاتل معناه لن ینفعکم الاعتذار و الندم الیوم لانکم انتم و قرناؤکم مشترکون الیوم فى العذاب کما کنتم فى الدنیا مشترکین فى الکفر، عذر و پشیمانى امروز شما را سود ندارد که شما امروز با قرناء خویش در عذاب مشترک خواهید بود، چنان که در دنیا در کفر مشترک بودید.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ. هذا خطاب للنبى (ص) اى لا یضیق صدرک فان من سبق علم اللَّه بکفره لا یسمع و لا یهتدى. فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ بان نمیتک قبل ان نعذبهم، فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ بالقتل بعدک.
أَوْ نُرِیَنَّکَ فى حیاتک الَّذِی وَعَدْناهُمْ من العذاب فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ متى شئنا عذبناهم و اراد به مشرکى مکة انتقم منهم یوم بدر. هذا قول اکثر المفسرین و قال الحسن و قتاده عنى به اهل الاسلام من امّة محمد، و قد کان بعد النبى نقمة شدیدة فى امته، فاکرم اللَّه نبیه و ذهب به و لم یر فى امته الا الذى تقر عینه به و ابقى النقمة بعده.
و روى ان النبى ارى ما یصیب امته بعده فما رؤى ضاحکا متبسما حتى قبضه اللَّه.
فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ اى تمسک بالقرآن و اتله حق تلاوته و امتثل اوامره، و اجتنب نواهیه، إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اى على الدین الذى لا عوج له و إِنَّهُ یعنى قرآن لَذِکْرٌ لَکَ اى شرف لک و لقومک قریش، نظیره: لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اى شرفکم وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ عن حقه و اداء شکره.
روى الضحاک عن ابن عباس: ان النبى (ص) اذا سئل: لمن هذا الامر بعدک لم یخبر بشیء حتى نزلت هذه الایة و کان بعد ذلک اذا قال: لقریش.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه لا یزال هذا الامر فى قریش ما بقى اثنان.
و قال ان هذا الامر فى قریش لا یعادیهم احد الا اکبّه اللَّه على وجهه ما اقاموا الدین و قال (ص) من یرد هوان قریش اهانه اللَّه.
و قال مجاهد: القوم هم العرب فالقرآن لهم شرف اذ نزل بلغتهم ثم یختص بذلک الشرف، الاخص فالاخص من العرب حتى یکون الاکثر لقریش و لبنى هاشم.
و عن ابى بردة قال قال رسول اللَّه الامراء من قریش لى علیهم حق و لهم علیکم حق ما حکموا، فعدلوا. و استرحموا، فرحموا. و عاهدوا، فوفوا، فمن لم یفعل ذلک، فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا، لهذا الکلام وجهان، احدهما ان اللَّه عز و جل جمع رسله لیلة اسرى برسوله فى مسجد بیت المقدس فاذن جبرئیل ثم اقام و قال یا محمد: تقدم فصل بهم فتقدم و صلى بهم فلما فرغ من الصلاة قال له جبرئیل «سل» یا محمد مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ فقال رسول اللَّه (ص) لا اسئل قد اکتفیت و هذا قول الزهرى و سعید بن جبیر و ابن زید قالوا: جمع له الرسل لیلة اسرى به و أمر أن یسئلهم فلم یشکّ و لم یسئل و هذه الایة عدّت مکیة لان رسول اللَّه (ص) لم یکن هاجرا لیلتئذ بعد و کل ما نزل من القرآن بعد مهاجرة رسول اللَّه بمکة فى عمرة القضاء و فى الفتح فى اسفاره.
فانه یعد مدنیّة و الوجه الثانى: و سئل من ارسلنا الیهم من قبلک رسولا من رسلنا، یعنى سل مؤمنى اهل الکتاب الذین ارسلنا الیهم الانبیاء هل جاءتهم الرسل الا بالتوحید و المراد بالسئوال، التقریر لمشرکى قریش انه لم یأت رسول و لا کتاب بعبادة غیر اللَّه عز و جل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ آیاته العصا و الید البیضاء فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ استهزءوا بها و قالوا انها سحر و تخییل و هذا تسلیة للنبى (ص) وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها این آنست که پارسیان گویند که همه از یکدیگر نیکوتر، همه از یکدیگر بهتر و مهتر، اکبر من اختها اى قریبها و صاحبتها التی کانت قبلها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ یعنى بالسنین و نقص من الثمرات و الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و الطمس فکانت هذه دلالات لموسى و عذابا لهم و کانت کل واحدة اکبر من التی قبلها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم وَ قالُوا لموسى لما عاینوا العذاب، یا أَیُّهَا السَّاحِرُ یا ایها العالم الکامل الحاذق و انما قالوا هذا توقیرا و تعظیما له لان السحر عندهم کان علما عظیما و صفة ممدوحة ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما اخبرتنا عن عهده الیک، انّا ان آمنّا کشف عنا العذاب فسله بکشف العذاب عنا إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ مؤمنون، فدعا موسى فکشف عنهم العذاب فلم یؤمنوا فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ اى ینقضون عهدهم و یصرّون على کفرهم.
وَ نادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ چون موسى دعا کرد و رب العزة بدعاء وى عذاب از قبطیان باز برد، فرعون ترسید که ایشان بموسى ایمان آرند همه را جمع کرد و ملک خود و قوت خود فرا یاد ایشان داد و ضعف موسى فرا نمود تا نپندارند که کشف عذاب بدعاء موسى بود که اگر بدعاء وى بودى و او بدعوى صادق بودى، ملک وى را بودى و دعاء از بهر خود کردى تا آن لثغة که بر زبان وى است زائل گشتى، گفت: أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی نه ملک زمین مصر مرا است و اینک جویهاى نیل زیر قصر من و در بوستان ورزان من میرود بفرمان من، و آن جویهاى نیل سیصد و شصت بودند، اصل آن و معظم آن چهارند: یکى نهر ملک، دیگرى نهر طولون سوم نهر دمیاط، چهارم طنیس أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ سخن اینجا تمام است یعنى أ فلا تبصرون ام تبصرون، نمىبینید یا مىبینید آن گه گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ و قیل معناه ا فلا تبصرون شدة ملکى و عجز موسى. ثم قال: ام انا خیر بل انا خیر من هذا الذى هو مهین اى: فقیر لا حشم معه وَ لا یَکادُ یُبِینُ اى لا یکاد یفصح بکلامه للثغة التی فى لسانه، کان موسى (ع) بلیغا فصیحا و کانت علیه حلاوة و مهابة و ملاحة غیر ان لسانه کانت به عقدة فلما قال: وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی قیل له أُوتِیتَ سُؤْلَکَ فبقیت منها لثغة. فرعون خود را فضل نهاد بر موسى و گفت طاعت من اولیتر که مرا ملک است و فرمان و حشم من برم، از این موسى حقیر ضعیف و درویش که او را نه حشم است و نه مال و نه معیشت که بدان زیش کند و نه فصاحتى که بیان سخن کند.
فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ ان کان صادقا أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ جمع الاسورة و هى جمع الجمع قرء حفص و یعقوب اسورة و هى جمع سوار قال مجاهد کانوا اذا سوّدوا رجلا سوروه بسوار و طوقوه بطوق من ذهب یکون ذلک دلالة لسیادته و علامة لریاسته فقال فرعون هلّا القى رب موسى علیه اسورة من ذهب ان کان سیدا یجب طاعته أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ متتابعین یقارن بعضهم بعضا یشهدون له بصدقه و یعینونه على امره قال اللَّه تعالى فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ، اى استخف فرعون قومه القبط یعنى وجدهم جهالا و استخف عقولهم و قیل طلب منهم الخفة فى الطاعة و هى الاسراع الیها فاطاعوه یقال اخف الى کذا اى اسرع الیه و استخفه غیره دعاه الى ذلک، اى: و استخفهم بهذا الکلام المزخرف فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ خارجین عن دین اللَّه.
فَلَمَّا آسَفُونا اى اغضبونا و الاسف اشد الغضب، انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، اى احللنا بهم النقمة و العذاب فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ.
فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً قرأ حمزة و الکسائى سلفا بضم السین و اللام جمع سلیف من سلف اى تقدم و قرأ الباقون سلفا بفتح السین و اللام على جمع السالف مثل حارس و حرس و خادم و خدم و راصد و رصد و هم الماضون المتقدمون من الامم، و المعنى، جعلناهم متقدمین لیتعظ بهم الآخرون وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ اى عبرة وعظة. و قیل سلفا لکفار هذه الامة الى النار اى مقدمة کفار هذه الامة الى النار وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ اى یضرب بهم الامثال فیما بینهم.
وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا مفسران اندرین آیت مختلف القولاند بر سه گروه: قومى گفتند الضارب للمثل عبد اللَّه بن الزبعرى کان من مردة قریش قبل ان یسلم این مثل عبد اللَّه الزبعرى زد که آمد برسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت تو مىگویى انکم و ما تعبدون من دون اللَّه حصب جهنم شما و هر چه فرود از اللَّه مىپرستید (عیسى) هیزم دوزخ است و تو مىگویى عیسى برادر منست و پیغامبر خداى. چون وى چنین گفت، مصطفى صلى اللَّه و السلام (ص) خاموش گشت منتظر وحى تا از حق جواب چه آید عبد اللَّه الزبعرى گفت خصمته و اللات و العزى، قریش که حاضر بودند دست زدند و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند. اینست که رب العالمین فرمود إِذا قَوْمُکَ یعنى قریشا مِنْهُ یَصِدُّونَ اى یضجون و یصیحون و یضحکون و قیل یعرضون عن القرآن و عن التصدیق.
وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ گفتند این خدایان ما بهتر یا عیسى اگر عیسى بآتش شاید بتان، هم شاید. قول دوم آنست که این مثل مشرکان زدند ایشان که ملائکه را دختران گفتند یعنى اذا جاز أن یکون عیسى ابن اللَّه، جاز أن تکون الملائکة بنات اللَّه. باین قول، إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ مؤمناناند که این سخن بر ایشان صعب آمد از آن برگشتند و دیگران را از آن برگردانیدند قال قتادة: یصدون اى یخرجون و قال القرظى: یضجرون. قول سوم آنست که الضارب للمثل هو اللَّه عز و جل این مثل آنست که اللَّه زد در قرآن که إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ. مثل عیسى بنزدیک اللَّه چون مثل آدم است آدم را بیافرید از خاک بىپدر و بىمادر، عیسى را بیافرید از باد بىپدر. در تخلیف بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چون این آیت فرو آمد کافران گفتند محمد مىخواهد که ما او را خداى خوانیم و او را پرستیم چنانک ترسایان عیسى را پرستیدند: باین قول إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ مشرکان قریشاند که از ضرب مثل برمیگشتند و مىخندیدند وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ، یعنون محمدا خدایان ما بهاند پرستیدن را یا محمد یعنى که خدایان خود فرونگذاریم و او را پرستیم، یَصِدُّونَ بضم صاد قرائت نافع و ابن عامر و کسایى است و باقى بکسر صاد خوانند هما لغتان مثل یعرشون و یعرشون ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا اى انهم قد علموا انک لا ترید منهم ان ینزلوک منزلة المسیح و ما قالوا هذا القول الّا جدلا اى خصومة بالباطل و على القول الاول ما ضربوا هذا المثل لک الا جدلا بالباطل لانهم علموا ان المراد من قوله إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ هؤلاء الاصنام دون عیسى (ع) بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ حاذقون فى الخصومه.
عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص) ما ضل قوم بعد هدى کانوا علیه، الا اوتوا الجدل ثم قرأ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ ثم ذکر عیسى علیه السلام فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ بالتقوى وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا اى آیة و عبرة لبنى اسرائیل یعرفون قدرة اللَّه على ما یشاء حیث خلقه من غیر اب وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً اى لو نشاء لاهلکناکم و جعلنا بدلکم و مکانکم ملائکة فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ یکونون خلفاء منکم یعمرون الارض و یعبدونى و یطیعونى. و قیل یخلفون اى یخلف بعضهم بعضا و قیل معنى الایة: لو نشاء لجعلنا من الانس ملائکة و ان لم تجر العادة کما خلقنا عیسى من غیر اب و انه لعلم للساعة اى ان عیسى نزوله من اشراط الساعة یعلم بنزوله، قربها و ثبوتها و قیل ان عیسى کان یحیى الموتى فعلم به الساعة و البعث و قراء ابن عباس و ابو هریرة و انه لعلم للساعة بفتح العین و اللام اى علامة و اماره للساعة فَلا تَمْتَرُنَّ بِها یعنى اذا انزل فلا تشکن فى قیامها. یقولها لقریش
قال النبى صلى اللَّه علیه و اله سلم لیوشکن ان ینزل فیکم ابن مریم حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیة و یهلک فى زمانه الملک کلها، الا الاسلام.
و یروى انه ینزل على ثنیة بالارض المقدسة یقال لها افیق و علیه ممصران یعنى ثوبین مصبوغین بالصفرة و شعر راسه دهین و بیده حربة یقتل بها الدجال فیاتى بیت المقدس و الناس فى صلاة العصر و الامام یؤمّ بهم فیتاخر الامام فیتقدمه عیسى و یصلى خلفه على شریعة محمد (ص) ثم یقتل الخنازیر و یکسر الصلیب و یخرب البیع و الکنانس و یقتل النصارى الّا من آمن به.
و قال الحسن و جماعة و انه یعنى و ان القرآن لعلم للساعة یعلمکم قیامها و یخبرکم باحوالها و اهوالها فَلا تَمْتَرُنَّ بِها اى لا تشکن فیها قال ابن عباس اى لا تکذبوا بها وَ اتَّبِعُونِ القول هاهنا مضمر اى قل یا محمد اتبعونى على التوحید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ اى هذا دین قیم و قال الحسن هذا القرآن صراطه الى الجنة مستقیم.
وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ عن الایمان بالساعة و القرآن إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة وَ لَمَّا جاءَ عِیسى بِالْبَیِّناتِ اى بالحجج و المعجزات قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ اى بالنبوة و قیل بالانجیل وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ من احکام التوریة قال قتاده یعنى اختلاف الفرق الذین تحزبوا على امر عیسى و قیل: لابین لکم ما کان بینکم من الاختلاف فى الدین قال. الزجّاج الذى جاء به عیسى فى الانجیل انما هو بعض الذى اختلفوا فیه و بین لهم فى غیر الانجیل ما احتاجوا الیه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ خالقى و رازقى و انا عبد مخلوق محتاج الى الرزق فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ، فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ اى فیما بینهم و هم احزاب النصارى تحزبوا فى عیسى ثلث فرق الملکائیة و النسطوریة و الیعقوبیة فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اى قالوا فى عیسى ما کفروا به مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ العذاب.
هَلْ یَنْظُرُونَ اى ینتظرون إِلَّا السَّاعَةَ یعنى انها تاتیهم لا محالة، فکانهم ینتظرونها، یعنى القاعدین عن الایمان أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فجأة وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ بمجیئها.
گفت: لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا این لام لام غرض گویند، اى لیستخدم بعضهم بعضا، فیسخر الاغنیاء باموالهم الفقراء بالعمل فیکون بعضهم لبعض سبب المعاش، هذا بماله و هذا بعمله، فیلتئم قوام امر العالم، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنى النبوة، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ من المال، میفرماید توانگرى نبوت، به است از توانگرى مال، و آنکه توانگرى مال در دست شما و باختیار شما نیست، کرامت نبوت و توانگرى رسالت اولیتر که در دست شما و باختیار شما نبود، و قیل معناه: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ، عباده بالایمان و الاسلام، خَیْرٌ من الاموال التی یجمعونها، مؤمنانرا ایمان و اسلام به است از خواسته دنیا که جمع میکنند، زیرا که خواسته دنیا، اگر حلالست، حسابست، و اگر حرامست، عذابست، و قیل: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ یعنى الجنة، خَیْرٌ، للمؤمنین، مِمَّا یَجْمَعُونَ یجمع الکفار من الاموال.
وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً، اى لو لا قضاء اللَّه السابق فى الخلق، ان یکونوا اغنیاء و فقراء، لجعلنا الکفار کلّهم اغنیاء، لیعلموا انه لا قیمة للدنیا، این هم جواب ایشانست که گفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ ایشان ظن چنان بردند که استحقاق نبوت و رسالت، بمال و خواسته دنیاست. و تا مال نباشد، سزاوارى نبوت نباشد.
رب العالمین و ایشان نمود که این دنیا و مال دنیا محلى و قیمتى نیست، اگر نه حکم رفته و سابقه ازل بودى که خلق باید که چون هم باشند بتوانگرى و درویشى، ما این کافران را همه توانگر آفریدى و خانههاى ایشان سیمین و زرین کردى، از خوارى و ناچیزى دنیا.
و فى الخبر: لو کان الدنیا تزن عند اللَّه جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة ماء و عن المستور دبن شدّاد احد بنى فهر قال: کنت فى الرکب الذین وقفوا مع رسول اللَّه (ص) على السخلة المیتة، فقال رسول اللَّه: أ ترون هذه هانت على اهلها حین القوها، قالوا: من هوانها القوها. قال رسول اللَّه: الدنیا اهون على اللَّه من هذه على اهلها.
و قال الحسن. معنى الایة لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً مجتمعین على الکفر و على اختیار الدنیا على الآخرة، لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ و ذلک، لهوان الدنیا على اللَّه. قرء ابن کثیر و ابو عمرو سقفا بفتح السین و سکون القاف على الواحد و معناه الجمع، کقوله: فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ و قرء الآخرون سقفا بضم السین و القاف على الجمع، و هى جمع السقف مثل رهن و رهن و قیل: هى جمع السقیف و قیل: هى جمع الجمع سقف و سقوف و سقف و قیل: سقیفة و سقائف و سقف، وَ مَعارِجَ اى مصاعد و مراقى و قرء: معاریج و هما لغتان، واحدهما: معراج مثل مفتاح و مفاتح و مفاتیح.
عَلَیْها یَظْهَرُونَ اى یعلون و یرتقون، یقال: ذهبت على السطح اذا علوته، قال النابغة:
بلغنا أ لستما فى مجدنا و علونا
اى: مصعدا، اى: جعلنا معارج من فضة علیها یعلون.
و انا لنرجو فوق ذلک مظهرا
وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً من فضة عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ، یجلسون و ینامون.
وَ زُخْرُفاً الزخرف فى اللغة، الزینة، قال اللَّه عز و جل: حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها و قال: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً و المزخرف المزین و المراد به هاهنا الذهب و هو معطوف على محل مِنْ فِضَّةٍ، یعنى سقفا من فضة و زخرف اى: ذهب. و قیل: معنى الایة: لو فعلنا ذلک بالکفار، لافتتن بهم غیرهم و توهّموا ان ذلک لفضیلة فى الکفار فیکفرون و یکونون فى الکفر أمة واحدة. قوله: وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا. قرء عاصم و حمزة: لما بالتشدید بمعنى الا اى: و ما کل ذلک الا متاع الحیاة الدنیا و قرء الباقون لما بالتخفیف. و الوجه انّ، ان على هذا هى المخففة من الثقیلة، و زائدة، و التقدیر: و ان کل ذلک لمتاع الحیاة الدنیا، یزول و یذهب، وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ اى ثواب الآخرة خیر للمتقین.
و قیل معناه: و الجنة عند ربک للمتقین خاصة.
روى ان عمر کان یقول: لو ان رجلا هرب من رزقه لا تبعه حتى یدرکه کما ان الموت یدرک من هرب منه، له اجل هو بالغه و اثر هو واطئه و رزق هو آکله و حتف هو قاتله، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء شیء من الرزق ان تطلبوه بمعصیة اللَّه فان اللَّه عز و جل لا ینال ما عنده الا بطاعته و لن یدرک ما عنده بمعصیته، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب.
وَ مَنْ یَعْشُ، اى: یعرض عن ذکر الرحمن فلم یخف عتابه و لم یرج ثوابه، تقول عشوت الى کذا، اى: ملت الیه و عشوت عنه، اى: ملت عنه کما تقول، عدلت الى فلان و عدلت عنه.
و قرء ابن عباس: و من یعش بفتح الشین اى یعم یقال عشى یعشى عشى اذا عمى، فهو اعشى و امراة عشواء و قیل: عن ذکر الرحمن، اى: عن معرفته و طاعته لانه لا یذکره الا من عرفه و اطاعه. و قیل یحتمل ان المراد به، من نزل فیهم قوله: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ نظیر الایة قوله: الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً اى نهیئ له و نسبب له شیطانا و نضمه الیه و نسلطه علیه فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ لا یفارقه یزین له العمى و یخیل الیه انه على الهدى.
و قیل ذلک فى القیامة یقرن کل انسى بالشیطان الذى کان یدعوه، قرء یعقوب و حماد عن عاصم یقیض له بالیاى على ضمیر الرحمن و قرء الباقون: نقیض بالنون على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بالتقییض. وَ إِنَّهُمْ یعنى الشیاطین لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ اى: یصدون الکافرون عن الاسلام و یمنعونهم على الهدى وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ اى یحسب الکفار انهم على هدى و انهم محقون فى قولهم و عملهم. حَتَّى إِذا جاءَنا قرء اهل العراق غیر ابى بکر على الواحد یعنون الکافر و قرء الآخرون جاءانا على التثنیة یعنون الکافر و قرینه جعلا فى سلسلة واحدة، فقال الکافر لقرینه یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ اى: بعد ما بین المشرق و المغرب فغلب اسم احدهما على الآخر کما یقال للشمس و القمر، القمران و لابى بکر و عمر العمران، فَبِئْسَ الْقَرِینُ کنت فى الدنیا و قیل فَبِئْسَ الْقَرِینُ انت فى النار قال ابو سعید الخدرى اذا بعث الکفار، زوّج کل واحد منهم بقرینه من الشیاطین فلا یفارقه حتى یصیر الى النار وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ اشرکتم فى الدنیا أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ اى لن ینفعکم الیوم اشتراککم فى العذاب، این سخن جواب آن کس است که بدى میکند و میگوید که این نه همه من میکنم که دیگران نیز مىکنند، یعنى که اشتراک در عذاب، شما را سود ندارد و در عذاب تخفیف نیارد که در دوزخ، تأسى و تسلى بیکدیگر نبود، هر کسى بخود مشغول بود و در عذاب خود گرفتار.
و قال مقاتل معناه لن ینفعکم الاعتذار و الندم الیوم لانکم انتم و قرناؤکم مشترکون الیوم فى العذاب کما کنتم فى الدنیا مشترکین فى الکفر، عذر و پشیمانى امروز شما را سود ندارد که شما امروز با قرناء خویش در عذاب مشترک خواهید بود، چنان که در دنیا در کفر مشترک بودید.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ. هذا خطاب للنبى (ص) اى لا یضیق صدرک فان من سبق علم اللَّه بکفره لا یسمع و لا یهتدى. فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ بان نمیتک قبل ان نعذبهم، فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ بالقتل بعدک.
أَوْ نُرِیَنَّکَ فى حیاتک الَّذِی وَعَدْناهُمْ من العذاب فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ متى شئنا عذبناهم و اراد به مشرکى مکة انتقم منهم یوم بدر. هذا قول اکثر المفسرین و قال الحسن و قتاده عنى به اهل الاسلام من امّة محمد، و قد کان بعد النبى نقمة شدیدة فى امته، فاکرم اللَّه نبیه و ذهب به و لم یر فى امته الا الذى تقر عینه به و ابقى النقمة بعده.
و روى ان النبى ارى ما یصیب امته بعده فما رؤى ضاحکا متبسما حتى قبضه اللَّه.
فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ اى تمسک بالقرآن و اتله حق تلاوته و امتثل اوامره، و اجتنب نواهیه، إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اى على الدین الذى لا عوج له و إِنَّهُ یعنى قرآن لَذِکْرٌ لَکَ اى شرف لک و لقومک قریش، نظیره: لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اى شرفکم وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ عن حقه و اداء شکره.
روى الضحاک عن ابن عباس: ان النبى (ص) اذا سئل: لمن هذا الامر بعدک لم یخبر بشیء حتى نزلت هذه الایة و کان بعد ذلک اذا قال: لقریش.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه لا یزال هذا الامر فى قریش ما بقى اثنان.
و قال ان هذا الامر فى قریش لا یعادیهم احد الا اکبّه اللَّه على وجهه ما اقاموا الدین و قال (ص) من یرد هوان قریش اهانه اللَّه.
و قال مجاهد: القوم هم العرب فالقرآن لهم شرف اذ نزل بلغتهم ثم یختص بذلک الشرف، الاخص فالاخص من العرب حتى یکون الاکثر لقریش و لبنى هاشم.
و عن ابى بردة قال قال رسول اللَّه الامراء من قریش لى علیهم حق و لهم علیکم حق ما حکموا، فعدلوا. و استرحموا، فرحموا. و عاهدوا، فوفوا، فمن لم یفعل ذلک، فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا، لهذا الکلام وجهان، احدهما ان اللَّه عز و جل جمع رسله لیلة اسرى برسوله فى مسجد بیت المقدس فاذن جبرئیل ثم اقام و قال یا محمد: تقدم فصل بهم فتقدم و صلى بهم فلما فرغ من الصلاة قال له جبرئیل «سل» یا محمد مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ فقال رسول اللَّه (ص) لا اسئل قد اکتفیت و هذا قول الزهرى و سعید بن جبیر و ابن زید قالوا: جمع له الرسل لیلة اسرى به و أمر أن یسئلهم فلم یشکّ و لم یسئل و هذه الایة عدّت مکیة لان رسول اللَّه (ص) لم یکن هاجرا لیلتئذ بعد و کل ما نزل من القرآن بعد مهاجرة رسول اللَّه بمکة فى عمرة القضاء و فى الفتح فى اسفاره.
فانه یعد مدنیّة و الوجه الثانى: و سئل من ارسلنا الیهم من قبلک رسولا من رسلنا، یعنى سل مؤمنى اهل الکتاب الذین ارسلنا الیهم الانبیاء هل جاءتهم الرسل الا بالتوحید و المراد بالسئوال، التقریر لمشرکى قریش انه لم یأت رسول و لا کتاب بعبادة غیر اللَّه عز و جل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ آیاته العصا و الید البیضاء فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ استهزءوا بها و قالوا انها سحر و تخییل و هذا تسلیة للنبى (ص) وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها این آنست که پارسیان گویند که همه از یکدیگر نیکوتر، همه از یکدیگر بهتر و مهتر، اکبر من اختها اى قریبها و صاحبتها التی کانت قبلها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ یعنى بالسنین و نقص من الثمرات و الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و الطمس فکانت هذه دلالات لموسى و عذابا لهم و کانت کل واحدة اکبر من التی قبلها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم وَ قالُوا لموسى لما عاینوا العذاب، یا أَیُّهَا السَّاحِرُ یا ایها العالم الکامل الحاذق و انما قالوا هذا توقیرا و تعظیما له لان السحر عندهم کان علما عظیما و صفة ممدوحة ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما اخبرتنا عن عهده الیک، انّا ان آمنّا کشف عنا العذاب فسله بکشف العذاب عنا إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ مؤمنون، فدعا موسى فکشف عنهم العذاب فلم یؤمنوا فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ اى ینقضون عهدهم و یصرّون على کفرهم.
وَ نادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ چون موسى دعا کرد و رب العزة بدعاء وى عذاب از قبطیان باز برد، فرعون ترسید که ایشان بموسى ایمان آرند همه را جمع کرد و ملک خود و قوت خود فرا یاد ایشان داد و ضعف موسى فرا نمود تا نپندارند که کشف عذاب بدعاء موسى بود که اگر بدعاء وى بودى و او بدعوى صادق بودى، ملک وى را بودى و دعاء از بهر خود کردى تا آن لثغة که بر زبان وى است زائل گشتى، گفت: أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی نه ملک زمین مصر مرا است و اینک جویهاى نیل زیر قصر من و در بوستان ورزان من میرود بفرمان من، و آن جویهاى نیل سیصد و شصت بودند، اصل آن و معظم آن چهارند: یکى نهر ملک، دیگرى نهر طولون سوم نهر دمیاط، چهارم طنیس أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ سخن اینجا تمام است یعنى أ فلا تبصرون ام تبصرون، نمىبینید یا مىبینید آن گه گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ و قیل معناه ا فلا تبصرون شدة ملکى و عجز موسى. ثم قال: ام انا خیر بل انا خیر من هذا الذى هو مهین اى: فقیر لا حشم معه وَ لا یَکادُ یُبِینُ اى لا یکاد یفصح بکلامه للثغة التی فى لسانه، کان موسى (ع) بلیغا فصیحا و کانت علیه حلاوة و مهابة و ملاحة غیر ان لسانه کانت به عقدة فلما قال: وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی قیل له أُوتِیتَ سُؤْلَکَ فبقیت منها لثغة. فرعون خود را فضل نهاد بر موسى و گفت طاعت من اولیتر که مرا ملک است و فرمان و حشم من برم، از این موسى حقیر ضعیف و درویش که او را نه حشم است و نه مال و نه معیشت که بدان زیش کند و نه فصاحتى که بیان سخن کند.
فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ ان کان صادقا أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ جمع الاسورة و هى جمع الجمع قرء حفص و یعقوب اسورة و هى جمع سوار قال مجاهد کانوا اذا سوّدوا رجلا سوروه بسوار و طوقوه بطوق من ذهب یکون ذلک دلالة لسیادته و علامة لریاسته فقال فرعون هلّا القى رب موسى علیه اسورة من ذهب ان کان سیدا یجب طاعته أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ متتابعین یقارن بعضهم بعضا یشهدون له بصدقه و یعینونه على امره قال اللَّه تعالى فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ، اى استخف فرعون قومه القبط یعنى وجدهم جهالا و استخف عقولهم و قیل طلب منهم الخفة فى الطاعة و هى الاسراع الیها فاطاعوه یقال اخف الى کذا اى اسرع الیه و استخفه غیره دعاه الى ذلک، اى: و استخفهم بهذا الکلام المزخرف فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ خارجین عن دین اللَّه.
فَلَمَّا آسَفُونا اى اغضبونا و الاسف اشد الغضب، انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، اى احللنا بهم النقمة و العذاب فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ.
فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً قرأ حمزة و الکسائى سلفا بضم السین و اللام جمع سلیف من سلف اى تقدم و قرأ الباقون سلفا بفتح السین و اللام على جمع السالف مثل حارس و حرس و خادم و خدم و راصد و رصد و هم الماضون المتقدمون من الامم، و المعنى، جعلناهم متقدمین لیتعظ بهم الآخرون وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ اى عبرة وعظة. و قیل سلفا لکفار هذه الامة الى النار اى مقدمة کفار هذه الامة الى النار وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ اى یضرب بهم الامثال فیما بینهم.
وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا مفسران اندرین آیت مختلف القولاند بر سه گروه: قومى گفتند الضارب للمثل عبد اللَّه بن الزبعرى کان من مردة قریش قبل ان یسلم این مثل عبد اللَّه الزبعرى زد که آمد برسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت تو مىگویى انکم و ما تعبدون من دون اللَّه حصب جهنم شما و هر چه فرود از اللَّه مىپرستید (عیسى) هیزم دوزخ است و تو مىگویى عیسى برادر منست و پیغامبر خداى. چون وى چنین گفت، مصطفى صلى اللَّه و السلام (ص) خاموش گشت منتظر وحى تا از حق جواب چه آید عبد اللَّه الزبعرى گفت خصمته و اللات و العزى، قریش که حاضر بودند دست زدند و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند. اینست که رب العالمین فرمود إِذا قَوْمُکَ یعنى قریشا مِنْهُ یَصِدُّونَ اى یضجون و یصیحون و یضحکون و قیل یعرضون عن القرآن و عن التصدیق.
وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ گفتند این خدایان ما بهتر یا عیسى اگر عیسى بآتش شاید بتان، هم شاید. قول دوم آنست که این مثل مشرکان زدند ایشان که ملائکه را دختران گفتند یعنى اذا جاز أن یکون عیسى ابن اللَّه، جاز أن تکون الملائکة بنات اللَّه. باین قول، إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ مؤمناناند که این سخن بر ایشان صعب آمد از آن برگشتند و دیگران را از آن برگردانیدند قال قتادة: یصدون اى یخرجون و قال القرظى: یضجرون. قول سوم آنست که الضارب للمثل هو اللَّه عز و جل این مثل آنست که اللَّه زد در قرآن که إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ. مثل عیسى بنزدیک اللَّه چون مثل آدم است آدم را بیافرید از خاک بىپدر و بىمادر، عیسى را بیافرید از باد بىپدر. در تخلیف بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چون این آیت فرو آمد کافران گفتند محمد مىخواهد که ما او را خداى خوانیم و او را پرستیم چنانک ترسایان عیسى را پرستیدند: باین قول إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ مشرکان قریشاند که از ضرب مثل برمیگشتند و مىخندیدند وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ، یعنون محمدا خدایان ما بهاند پرستیدن را یا محمد یعنى که خدایان خود فرونگذاریم و او را پرستیم، یَصِدُّونَ بضم صاد قرائت نافع و ابن عامر و کسایى است و باقى بکسر صاد خوانند هما لغتان مثل یعرشون و یعرشون ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا اى انهم قد علموا انک لا ترید منهم ان ینزلوک منزلة المسیح و ما قالوا هذا القول الّا جدلا اى خصومة بالباطل و على القول الاول ما ضربوا هذا المثل لک الا جدلا بالباطل لانهم علموا ان المراد من قوله إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ هؤلاء الاصنام دون عیسى (ع) بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ حاذقون فى الخصومه.
عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص) ما ضل قوم بعد هدى کانوا علیه، الا اوتوا الجدل ثم قرأ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ ثم ذکر عیسى علیه السلام فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ بالتقوى وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا اى آیة و عبرة لبنى اسرائیل یعرفون قدرة اللَّه على ما یشاء حیث خلقه من غیر اب وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً اى لو نشاء لاهلکناکم و جعلنا بدلکم و مکانکم ملائکة فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ یکونون خلفاء منکم یعمرون الارض و یعبدونى و یطیعونى. و قیل یخلفون اى یخلف بعضهم بعضا و قیل معنى الایة: لو نشاء لجعلنا من الانس ملائکة و ان لم تجر العادة کما خلقنا عیسى من غیر اب و انه لعلم للساعة اى ان عیسى نزوله من اشراط الساعة یعلم بنزوله، قربها و ثبوتها و قیل ان عیسى کان یحیى الموتى فعلم به الساعة و البعث و قراء ابن عباس و ابو هریرة و انه لعلم للساعة بفتح العین و اللام اى علامة و اماره للساعة فَلا تَمْتَرُنَّ بِها یعنى اذا انزل فلا تشکن فى قیامها. یقولها لقریش
قال النبى صلى اللَّه علیه و اله سلم لیوشکن ان ینزل فیکم ابن مریم حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیة و یهلک فى زمانه الملک کلها، الا الاسلام.
و یروى انه ینزل على ثنیة بالارض المقدسة یقال لها افیق و علیه ممصران یعنى ثوبین مصبوغین بالصفرة و شعر راسه دهین و بیده حربة یقتل بها الدجال فیاتى بیت المقدس و الناس فى صلاة العصر و الامام یؤمّ بهم فیتاخر الامام فیتقدمه عیسى و یصلى خلفه على شریعة محمد (ص) ثم یقتل الخنازیر و یکسر الصلیب و یخرب البیع و الکنانس و یقتل النصارى الّا من آمن به.
و قال الحسن و جماعة و انه یعنى و ان القرآن لعلم للساعة یعلمکم قیامها و یخبرکم باحوالها و اهوالها فَلا تَمْتَرُنَّ بِها اى لا تشکن فیها قال ابن عباس اى لا تکذبوا بها وَ اتَّبِعُونِ القول هاهنا مضمر اى قل یا محمد اتبعونى على التوحید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ اى هذا دین قیم و قال الحسن هذا القرآن صراطه الى الجنة مستقیم.
وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ عن الایمان بالساعة و القرآن إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة وَ لَمَّا جاءَ عِیسى بِالْبَیِّناتِ اى بالحجج و المعجزات قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ اى بالنبوة و قیل بالانجیل وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ من احکام التوریة قال قتاده یعنى اختلاف الفرق الذین تحزبوا على امر عیسى و قیل: لابین لکم ما کان بینکم من الاختلاف فى الدین قال. الزجّاج الذى جاء به عیسى فى الانجیل انما هو بعض الذى اختلفوا فیه و بین لهم فى غیر الانجیل ما احتاجوا الیه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ خالقى و رازقى و انا عبد مخلوق محتاج الى الرزق فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ، فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ اى فیما بینهم و هم احزاب النصارى تحزبوا فى عیسى ثلث فرق الملکائیة و النسطوریة و الیعقوبیة فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اى قالوا فى عیسى ما کفروا به مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ العذاب.
هَلْ یَنْظُرُونَ اى ینتظرون إِلَّا السَّاعَةَ یعنى انها تاتیهم لا محالة، فکانهم ینتظرونها، یعنى القاعدین عن الایمان أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فجأة وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ بمجیئها.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٣
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۹
ملا احمد نراقی : باب چهارم
حقیقت دنیا در حق بندگان
و اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آنچه پیش از مردان از برای ایشان حاصل می شود و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است پس هر چه پیش از مردن از برای بنده در آن بهره و حظی و غرضی و لذتی است آن دنیاست در حق او و از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است یکی علاقه دل، که دوستی آن است و دیگری گرفتاری بدن، که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است، تا استیفای حظ خود را از آن کند.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فقر و غنا و حالتهای آنها
دانستی که دنیا عبارت است از هر چیزی که در آن از برای بنده پیش از مردن نصیبی هست خواه نعمت ومال باشد، یا منصب و جاه، یا متابعت شهوت شکم و فرج، یا طلب علو و برتری و تکبر و انتقام و غضب و تشفی غیظ یا غیر اینها و بالجمله از برای دنیا شعب و فروعی بی حد است و لیکن اعظم آفات آن که متعلق به قوه شهویه است مال است، زیرا که هر زنده ای محتاج به آن است.
و از برای مال، فواید بسیار، و آفات و غوایل بی شماری است و تمیز خوب و بد آن در نهایت صعوبت و اشکال است، زیرا که از نبودن مال، صفت فقر و احتیاج به هم می رسد و از وجود آن، وصف غنا و ثروت حاصل می شود و این هر دو صفتی است که خدا بندگان خود را به آنها امتحان می فرماید.
و از برای فقیر، دو حالت متصور است: حرص و قناعت که یکی محمود و دیگری مذموم است.
و حریص بر دو قسم است: یکی: حریصی است که حرص آن به کسب و صنعت کردن است، بدون طمع در مال مردم و دیگری آنکه حرص او به گرفتن مال مردم به زور و ظلم، یا به تکدی و سوال است و هر دو طایفه هلاک اند گو طایفه آخر بدتر از اولی باشد.
و از برای غنی نیز دو حالت است: امساک و بذل یکی ممدوح و دیگری مذموم.
و بذل هم بر دو نوع است: میانه روی و اسراف اول محمود و ثانی مذموم و غیر اینها از جمیع این امور، اموری هستند که فهمیدن آنها مشکل است و کسی که طالب مال باشد باید اول تمیز میان نیک و بد این حالت بکند و طریقه نیک آن را پیشنهاد خود سازد تا نجات یابد.
و از برای مال، فواید بسیار، و آفات و غوایل بی شماری است و تمیز خوب و بد آن در نهایت صعوبت و اشکال است، زیرا که از نبودن مال، صفت فقر و احتیاج به هم می رسد و از وجود آن، وصف غنا و ثروت حاصل می شود و این هر دو صفتی است که خدا بندگان خود را به آنها امتحان می فرماید.
و از برای فقیر، دو حالت متصور است: حرص و قناعت که یکی محمود و دیگری مذموم است.
و حریص بر دو قسم است: یکی: حریصی است که حرص آن به کسب و صنعت کردن است، بدون طمع در مال مردم و دیگری آنکه حرص او به گرفتن مال مردم به زور و ظلم، یا به تکدی و سوال است و هر دو طایفه هلاک اند گو طایفه آخر بدتر از اولی باشد.
و از برای غنی نیز دو حالت است: امساک و بذل یکی ممدوح و دیگری مذموم.
و بذل هم بر دو نوع است: میانه روی و اسراف اول محمود و ثانی مذموم و غیر اینها از جمیع این امور، اموری هستند که فهمیدن آنها مشکل است و کسی که طالب مال باشد باید اول تمیز میان نیک و بد این حالت بکند و طریقه نیک آن را پیشنهاد خود سازد تا نجات یابد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۲۳ - باب اول
بدان که خود و عیال خود را از روی خلق بی نیاز داشتن و کفایت ایشان را حلال کسب کردن از جمله جهاد است در راه دین و از بسیاری عبادات فاضلتر است که روزی رسول (ص) با اصحاب نشسته بود، برنایی با قوت، بامداد پگاه بر ایشان بگذشت و به دکان می شد، صحابه گفتند، «دریغا اگر این پگاه خاستن در راه دین بودی»، رسول (ص) گفت، «چنین مگویید که اگر از برای آن می رود تا خود را از روی خلق بی نیاز دارد، یا پدر و مادر خود را یا فرزند و اهل خود را، وی در راه تعالی است و اگر از برای تفاخر و لاف و توانگری می شود در راه شیطان است.» و رسول (ص) گفت، «هرکه دنیای حلال طلب کند تا از خلق بی نیاز شود و یا با همسایه و خویشاوندان نیکویی کند، روز قیامت می آید و روی وی چون ماه شب چهارده بود»و رسول (ص) گفت، «بازرگانان راستگوی روز قیامت با صدیقان و شهیدان برخیزند.» و گفت، «خدای تعالی مومن پیشه ور را دوست دارد»و گفت، «حلال ترین چیزی کسب پیشه ور است، چون نصیحت به جای آرد» و گفت، «تجارت کنید که روزی خلق از ده نه در تجارت است» و رسول (ص) گفت، «هرکه در سوال بر خود گشاده کند، خدای تعالی هفتاد در درویشی بر وی گشاده کند» و عیسی (ع) مردی را دید. گفت، «تو چه کار کنی؟» گفت، «عبادت کنم.» گفت، «قوت از کجا خوری؟» گفت، «مرا برادری است که وی قوت من راست دارد.» گفت، «پس برادرت از تو عابدتر است.»
و عمر گوید که دست از کسب بازمدارید و مگویید خدای تعالی روز دهد که خدای تعالی از آسمان زر و سیم نفرستند. و لقمان فرزند خود را وصیت کرد و گفت، «دست از کسب بازمدارید که هرکه درویش و حاجتمند شود به خلق، دین وی تنگ شود و عقل وی ضعیف و مروت وی باطل شود و خلق به چشم حقارت بدو نگرند.»
و یکی از بزرگان را پرسیدند که عابد فاضلتر یا بازرگان با امانت؟ گفت، «بازرگان با امانت که وی در جهاد است که شیطان از راه ترازو و دادن و ستدن قصد وی کند و وی را خلاف می کند.» و عمر گفت، «هیچ جای که مرا مرگ آید دوست تر از آن ندارم که در بازار باشم وبرای عیال خویش طلب حلال کنم.» و احمد بن حنبل را پرسیدند که چه گویی در مردی که در مسجد بنشیند به عبادت و گوید خدای تعالی روزی پدید آرد؟ گفت، «آن مردی جاهل باشد و شرع نمی داند، که رسول (ص) می گوید خدای عزوجل روزی من در سایه نیزه من بسته است، یعنی غزا کردن.»
و اوزاعی، ابراهیم ادهم را دید با حزمه ای هیزم بر گردن نهاده. گفت، «تا کی خواهد بود این کسب تو؟ برادران تو این کسب از تو کفایت کنند»، گفت، «خاموش که در خبر است که هرکه در موقف مذلت بایستد در طلب حلال، بهشت وی را واجب شود.»
سوال: اگر کسی گوید که رسول (ص) می گوید، «ما اوحی الی ان اجمع المال و کن من التاجرین، لکن الی ان: سبح بحمد ربک و کن من الساجدین و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین گفت، مرا نگفتند مال جمع کن و از بازرگانان باشد، بلکه گفتند تسبیح کن و از ساجدان باش و عبادت کن خدای تعالی تا به آخر عمر. و این دلیل است بر آن که عبادت از کسب فاضلتر است.» جواب آن است که بدانی که هرکه کفایت خویش و عیال خویش دارد، بی خلاف وی را عبادت از کسب فاضلتر. هرکسی برای زیادت از کفایت بود در وی هیچ فضیلت نبود، بلکه نقصان بود و دل در دنیا بستن باشد و این سر همه گناهان است. و آن کس که مال ندارد، ولیکن کفایت وی از مال مصالح و اوقاف به وی می رسد، وی را کسب ناکردن اولیتر، و این چهار کس را باشد: یا کسی را که به علمی مشغول بود که خلق را از آن منفعتی دینی بود چون علوم شریعت یا منفعت دنیایی چون علم طب یا کسی که به ولایت قضا و اوقاف و مصالح خلق مشغول بود یا کسی که وی را در باطن راهی باشد به مکاشفات صوفیان یا کسی که به اوراد و عبادت ظاهر مشغول بود در خانقاه که وقف باشد، پس چنین مردمان را ناکردن اولیتر.
پس اگر قوت ایشان از دست مردمان خواهد بود و روزگاری بود که مردمان در چنین خیر راغب باشند بی آن که به سوال حاجت آید و منتی قبول باید کردن، هم ناکردن اولیتر که کسی بوده است از بزرگان که وی را سیصد و شصت دوست بوده است، میشه به عبادت مشغول بودی و هر شبی مهمان یکی بودی و سبب این عبادت دوستان وی بودندی که وی را فارغ داشتندی و این سببی بود که در خیر بر خلق گشاده گرداند و کسی بوده است که وی را سی دوست بوده است، در ماهی هر شبی نزدیکی یکی بودی. اما چون روزگار چنان بود که مردمان بی سوال کردن و مذلت احتمال کردن رغبت نکنند در کفایت وی، کسب کردن اولیتر که سوال از جمله فواحش است و به ضرورت حلال شود، مگر کسی که درجه وی بزرگ بود، علم وی را فایده بسیار بود و مذلت وی در طلب قوت اندک بود، آن گاه باشد که گوییم کسب ناکردن اولیتر مر وی را. و اما کسی که از وی جز عبادت ظاهر نیاید، وی را کسب اولیتر که حقیقت همه عبادات ذکر حق تعالی است و در میان کسب دل با خدای تعالی توان داشت.
و عمر گوید که دست از کسب بازمدارید و مگویید خدای تعالی روز دهد که خدای تعالی از آسمان زر و سیم نفرستند. و لقمان فرزند خود را وصیت کرد و گفت، «دست از کسب بازمدارید که هرکه درویش و حاجتمند شود به خلق، دین وی تنگ شود و عقل وی ضعیف و مروت وی باطل شود و خلق به چشم حقارت بدو نگرند.»
و یکی از بزرگان را پرسیدند که عابد فاضلتر یا بازرگان با امانت؟ گفت، «بازرگان با امانت که وی در جهاد است که شیطان از راه ترازو و دادن و ستدن قصد وی کند و وی را خلاف می کند.» و عمر گفت، «هیچ جای که مرا مرگ آید دوست تر از آن ندارم که در بازار باشم وبرای عیال خویش طلب حلال کنم.» و احمد بن حنبل را پرسیدند که چه گویی در مردی که در مسجد بنشیند به عبادت و گوید خدای تعالی روزی پدید آرد؟ گفت، «آن مردی جاهل باشد و شرع نمی داند، که رسول (ص) می گوید خدای عزوجل روزی من در سایه نیزه من بسته است، یعنی غزا کردن.»
و اوزاعی، ابراهیم ادهم را دید با حزمه ای هیزم بر گردن نهاده. گفت، «تا کی خواهد بود این کسب تو؟ برادران تو این کسب از تو کفایت کنند»، گفت، «خاموش که در خبر است که هرکه در موقف مذلت بایستد در طلب حلال، بهشت وی را واجب شود.»
سوال: اگر کسی گوید که رسول (ص) می گوید، «ما اوحی الی ان اجمع المال و کن من التاجرین، لکن الی ان: سبح بحمد ربک و کن من الساجدین و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین گفت، مرا نگفتند مال جمع کن و از بازرگانان باشد، بلکه گفتند تسبیح کن و از ساجدان باش و عبادت کن خدای تعالی تا به آخر عمر. و این دلیل است بر آن که عبادت از کسب فاضلتر است.» جواب آن است که بدانی که هرکه کفایت خویش و عیال خویش دارد، بی خلاف وی را عبادت از کسب فاضلتر. هرکسی برای زیادت از کفایت بود در وی هیچ فضیلت نبود، بلکه نقصان بود و دل در دنیا بستن باشد و این سر همه گناهان است. و آن کس که مال ندارد، ولیکن کفایت وی از مال مصالح و اوقاف به وی می رسد، وی را کسب ناکردن اولیتر، و این چهار کس را باشد: یا کسی را که به علمی مشغول بود که خلق را از آن منفعتی دینی بود چون علوم شریعت یا منفعت دنیایی چون علم طب یا کسی که به ولایت قضا و اوقاف و مصالح خلق مشغول بود یا کسی که وی را در باطن راهی باشد به مکاشفات صوفیان یا کسی که به اوراد و عبادت ظاهر مشغول بود در خانقاه که وقف باشد، پس چنین مردمان را ناکردن اولیتر.
پس اگر قوت ایشان از دست مردمان خواهد بود و روزگاری بود که مردمان در چنین خیر راغب باشند بی آن که به سوال حاجت آید و منتی قبول باید کردن، هم ناکردن اولیتر که کسی بوده است از بزرگان که وی را سیصد و شصت دوست بوده است، میشه به عبادت مشغول بودی و هر شبی مهمان یکی بودی و سبب این عبادت دوستان وی بودندی که وی را فارغ داشتندی و این سببی بود که در خیر بر خلق گشاده گرداند و کسی بوده است که وی را سی دوست بوده است، در ماهی هر شبی نزدیکی یکی بودی. اما چون روزگار چنان بود که مردمان بی سوال کردن و مذلت احتمال کردن رغبت نکنند در کفایت وی، کسب کردن اولیتر که سوال از جمله فواحش است و به ضرورت حلال شود، مگر کسی که درجه وی بزرگ بود، علم وی را فایده بسیار بود و مذلت وی در طلب قوت اندک بود، آن گاه باشد که گوییم کسب ناکردن اولیتر مر وی را. و اما کسی که از وی جز عبادت ظاهر نیاید، وی را کسب اولیتر که حقیقت همه عبادات ذکر حق تعالی است و در میان کسب دل با خدای تعالی توان داشت.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۶ - پیدا کردن ادب مرید اندر اندک خوردن
بدان که در طعام پس از آن که حلال بود، بر مرید فریضه بود که سه احتیاط نگاه دارد.
احتیاط اول (در اندک خوردن)
و نشاید که به یک بار از بسیار خوردن به اندک خوردن شود که طاقت آن ندارد و زیانکار بود، بلکه بتدریج باید مثلا چون یک نان از طعام کمتر خواهد کرد یک روز باید یک لقمه کمتر کند و دیگر روز دو لقمه، و سیم روز سه لقمه تا در مدت یک ماه از نانی دست بدارد. چون چنین کند آسان بود و از آن نقصان نبیند و طمع بر آن راست بایستد، آنگاه آن مقدار که بر آن قرار گیرد چهار درجه دارد:
درجه اول عظیمترین درجه صدیقان است و آن آن است که به مقدار ضرورت قناعت کند و این اختیار سهل تستری است که وی گفت به عبادت حیات است و به عقل و قوت تا از نقصان قوت نترسی طعام مخور که نماز نشسته کسی که از گرسنگی ضعیف بود فاضل تر از نماز برپای کسی که سیر بود. اما چون ترسی که نفس را یا عقل را خللی بود، نباید خوردن که بی عقل بندگی نتوان کرد و جان خود اصل است. و وی را پرسیدند که تو چون خوری گفت، «هرسال سه درم خرج من بوده است، به یک درم برنج و به یک درم روغن و به یک درم انگبین جمع کردمی و به سیصد و شصت گروهه کردمی و هر شبی یکی افطار کردمی، اکنون چون همی کنی؟ گفت، «چندان که افتد و اندر میان رهبانان هستند که در روزی یک درم سنگ طعام بیش نخوردند و خویشتن بتدریج بازآن آورده اند.
درجه دوم آن که بر نیم مد اقتصار کند و آن نانی و سیکی است از آن نان که چهار منی بود و همانا که این سیک شکم باشد، چنان که رسول (ص) گفت، «ثلث للطعام و ثلث للشرب و ثلث للنفس» و به روایتی دیگر «و ثلث للذکر» و این آن است که رسول (ص) گفت لقمه ای چند کفایت است و این کم از ده لقمه بود. عمررضی الله عنه بیشتر از نه لقمه نخوردی.
درجه سوم آن که بر مد اقتصار کند و آن به سه گرده نان نزدیک بود. همانا اندر حق بیشتر این از سیک معده اندر گذشته بود و به حد نیم رسید.
درجه چهارم آن که یک من تمام بود و ممکن است که آنچه زیادت از مد بود اسراف بود و اندر این آیت که در قرآن گفته است «و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین» ولیکن به وقت و به کالبد و به کار بگردد.
و اندر جمله باید که دست از طعام بازگیرد، چنان که هنوز گرسنگی در وی بود و گروهی تقدیر نکرده اند ولیکن جهد کرده اند تا طعام نخورند الا گرسنه شده و دست باز گیرند چنان که هنوز گرسنگی مقداری مانده بود. و نشان گرسنگی آن باشد که بر نان بی خورش حریص باشد و نان جوین و گاوَرسین همه به حرص تواند خورد، چون نان خورش جوید گرسنگی صادق نبود.
و صحابه بیشترین از نیم مد اندر نگذشته اند. و جماعتی بوده اند که طعام ایشان هر هفته صاعی بوده است و صاعی چهار مد باشد. و چون خرما خوردندی صاعی و نیم! نیم به سبب دانه که بیفتد. و بوذر رحمهم الله می گوید، «طعام من از آدینه تا آدینه صاعی از جو بوده است اندر عهد رسول (ص)، و به خدای که از این بنگردم تا آنگاه که به وی رسم». و بر گروهی تشنیع همی زد که شما بگردیده اید. و رسول (ص) گفته بود که درست ترین و نزدیک ترین به من کسی باشد که هم بر این بمیرد که هست بر آن امروز. آنگاه بوذر گفت، «بگردیدید و آرد جو به پرویزن فرو کردید و نان تنک پختید و دو نان خورش به یک بار بر سفره می نهید و پیراهن روز از پیراهن شب جدا داشتید و اندر عهد وی چنین نبودید. و قوت اهل صفه بر مدی خرما بودی میان دو تن و دانه بیفتادی».
سهل تستری رحمهم الله می گوید که اگر همه عالم خون گیرد، قوت مومن از حلال بود و آن آن است که مومن جز قدر ضرورت نخورد، نه آن که این اباحتیان همی گویند که حرام که فرا وی رسد حلال شود که یک خرما از صدقات فرا رسول (ص) می رسید و حلال نمی شد.
احتیاط دوم (اندر وقت خوردن)
و این سه درجه است:
درجه اول آن است که زیادت سه روز هیچ چیز نخورد. و کس بوده است که یک هفته و زیادت شده است از ده و دوازده و کس بوده است از تابیان که خویشتن بدان درجه رسانیده بود که چهل روز نخوردی و صدیق رضی الله عنه بسیار بود که شش روز هیچ نخورد و ابراهیم ادهم و ثوری هر سه روز خوردندی.
و گفته اند که هر چهل روز هیچ نخورد لابد چیزهای عجایب بر وی آشکار شود و یکی از صحابه با راهبی مناظره همی کرد. گفت، «چرا به محمد (ص) ایمان نیاوردی؟» گفت، «زیرا که عیسی (ع) چهل روز هیچ نخورد و این جز پیغامبری صادق نتوان کرد. پیغامبر شما این نکرده است». گفت، «من یکی ام از امت وی. اگر چهل روز بنشینم و هیچ نخورم ایمان آوری؟» گفت، «آورم». پنجاه روز بنشست، گفت، «زیادت کن». به شصت روز کرد تمام که هیچ چیز نخورد. و آن راهب ایمان آورد. و این درجه ای عظیم است، الا کسی نتواند کرد که وی را کاری بیرون از این عالم پدید آمده باشد که آن قوت وی را نگاه می دارد و مشغول همی گرداند که آگاهی نیابد.
و درجه دوم آن که دو روز هیچ نخورد و این ممکن است و چنین بسیار بوده است.
درجه سوم آن که هر روز یک بار خورد و این کمترین درجات است، چون فرا دوبار سوم باشد به اسراف رسد که هیچ وقت گرسنه نباشد، و رسول (ص) چون بامداد خوردی شبانگاه نخوردندی و چون شبانگاه خوردی بامداد نخوردندی. و رسول (ص) عایشه را گفت، «تا اسراف نکنی، که دو بار اندر یک روز خوردن اسراف بود». و چون یک بار خواهد خورد، اولیتر آن بود که سحر خورد تا اندر نماز شام سبکتر بود و دل صافی گردد. و اگر چنان است که به طعام التفات بخواهد کرد، یک بار وقت افطار بخورد و یک بار به سحر.
احتیاط سیم (اندر جنس طعام)
و اعلی آن گندم است بیخته، و کمترین جو نابیخته و میانه جو بیخته و مهین نان خورش گوشت و شیرینی است و کمترین سرکه و نمک و میانه مزوره به روغن و عادت کسانی که به راه آخرت رفتند آن است که از نان خورش پرهیز کردند و هرچه اندر آن شهوت خویش دیدند نفس را مخالفت کرده اند، و چنین گفته اند که نفس چون شهوت خویش بیابد اندر وی غرور و غفلت پدید آید و بودن اندر دنیا دوست دارد و مرگ دشمن دارد و باید که دنیا بر خویشتن تنگ گرداند تا زندان وی شود و مرگ خلاص وی بود از زندان.
و اندر خبر است که، اشرار امتی الذین یاکلون مخ الحنطه، بدترین امت من آن باشند که مغز گندم خورند و آن حرام نیست که گاه گاه خوردن را روا بود، اما چون بر دوام عادت کنند تنعم بر طبع غالب شود و بیم آن بود که به غفلت و بطر کشد. و گفت،(ص) «بدترین امت من گروهی اند که تن ایشان بر تنعم راست بایستاده باشد و همه همت ایشان الوان طعام و الوان جامه بود و سخن مزاح گویند».
و به موسی (ع) وحی آمد که یا موسی! بدان که قرارگاه تو گور است، باید که تن را از شهوت بازداری. و سلف هرکه را اسباب تنعم مساعدت کرده است و هرچه آرزوی وی بوده است میسر شده است نیک ندانسته اند. وهب بن منبه گوید، «در آسمان چهارم دو فرشته فراهم رسیدند. یکی گفت، «می روم تا ماهی به دام صیاد افکنم که فلان جهود آرزوی آن کرده است». دیگر گفت، «می روم تا کاسه روغن بریزم که فلان عابد آرزو کرده است و به نزدیک وی آورده اند».
و قدحی آب سرد به انگبین شیرین کرده فرا عمر دادند. نخورد و گفت، «حساب این از من دور دارید». ابن عمر بیمار بود. او را ماهی بریان کرده آرزو بود. نافع گفت در مدینه به دست نیامد الا به بسیاری رنج. به درهمی و نیم نقره بخریدم و بریان کردم و پیش وی بردم. درویش بر در آمد، گفت، «برگیر و به وی ده»، گفتم، «این آرزوی توست و به بسیاری رنج به دست آوردم. بگذار تا بهای این به وی دهم.» گفت، «نه، این به وی ده». به وی دادم و از پس وی بشدم و باز خریدم و بها به وی دادم. چون بازآمدم و بیاوردم گفت، «با وی ده و بها نیز بگذار به وی که من شنیده ام از رسول (ص) که گفت، «هرکه را آرزویی باشد و بخرد و آنگاه دست بدارد برای حق تعالی، حق تعالی وی را بیامرزد».
عتبه الغلام رضی الله عنه خمیر اندر آفتاب کردی و بخوردی و نگذاشتی که بپختندی تا لذت آن نیاید و آب از آفتاب برنگرفتی و همچنان گرم بخوردی.
مالک دینار را شیر آرزو می کرد چهل سال و نخورد. و کسی او را رطب آورد، اندر دست بگردانید بسیار و آنگاه گفت که شما بخورید که چهل سال است تا من نخوردم.
و احمد بن ابی الجوزی مرید بوسلیمان دارانی بود. وی را نان گرم آرزو کرد تا با نمک بخورد. بیاوردیم. لقمه ای باز کرد و پس بنهاد و گریستن گرفت و گفت، «بارخدایا آرزوی من در پیش من نهادی. مگر عقوبت من است؟ توبه کرده ام. مرا عفو کن».
مالک بن ضیغم می گوید، «در بازار بصره می شدم، تره دیدم. شهوت آن در دل من بجنبید. سوگند خوردم که نخورم. چهل سال اندر آن صبر کردم.
مالک دینار گفت، «پنجاه سال است تا دنیا را طلاق داده ام اندر آرزوی یک شربت شیر و نخورده ام و نخواهم خورد تا آنگه که به خدای رسم».
حماد بن حنیفه همی گوید، «به در خانه داوود طایی رسیدم. آوازی شنیدم که همی گفت که، «یک بار گرز خواستی بدادم، اکنون آرزوی خرما همی کنی. هرگز نیابی و نخوری». چون اندر شدم هیچ کس با وی نبود. دانستم که با خود همی گفت.
عتبه الغلام فرا عبدالواحد بین زید گفت، «فلان از دل خود حالتی صفت همی کند ه مرا آن نیست». گفت، «از آن که او نان تهی خورد و تو نان و خرما خوری». گفت، «اگر دست بدارم بدان درجه رسم؟ گفت، رسی، بدار». دست بداشت و بگریست. گفتند، «فلان برای خرما همی گریی؟» عبدالواحد گفت، «نفس وی خرما دوست دارد و صدق عزم او داند که هرگز بیش نخورد، از آن می گرید».
ابو بکر جلاء رضی الله عنه همی گوید که من کسی دانم که نفس وی را چیزی آرزوست. همی گوید ده روز چیزی نخورم و صبر کنم مرا آن آرزو بده. می گوید که نخواهم که ده روز چیزی نخوری، دست از این شهوت بدار. این است راه سالکان و بزرگان. چون کسی به این درجه نرسد، باری کمتر از آن نبود که از بعضی شهوات دست بدارد و ایثار کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند که علی رضی الله عنه می گوید که هرکه چهل روز بر دوام گوشت خورد، دل وی سخت شود و هرکه چهل روز نخورد بدخو شود و معتدل آن است که عمر رضی الله عنه گفت پسر خویش را که یک راه گوشت و یک راه روغن و یک راه شیر و یک راه سرکه و یک راه نان تهی. و مستحب آن است که بر سیری نخسبد که میان دو غفلت جمع کرده باشد.
و در خبر است که طعام را بگذارید به نماز و ذکر و بر آن مخسبید که دل سیاه شود. و گفته اند که پس از طعام باید که چهار رکعت نماز کند یا صد بار تسبیح کند و یا جزوی قرآن بخواند. سفیان ثوری رحمهم الله هرگاه که سیر بخوردی آن شب را زنده نگاه داشتی و گفتی، «چون ستور را سیر بکردی کار سخت باید فرمود» و یکی از بزرگان مریدان را گفتی، «شهوات را مخورید و اگر خورید مجویید و اگر جویید دوست مدارید».
احتیاط اول (در اندک خوردن)
و نشاید که به یک بار از بسیار خوردن به اندک خوردن شود که طاقت آن ندارد و زیانکار بود، بلکه بتدریج باید مثلا چون یک نان از طعام کمتر خواهد کرد یک روز باید یک لقمه کمتر کند و دیگر روز دو لقمه، و سیم روز سه لقمه تا در مدت یک ماه از نانی دست بدارد. چون چنین کند آسان بود و از آن نقصان نبیند و طمع بر آن راست بایستد، آنگاه آن مقدار که بر آن قرار گیرد چهار درجه دارد:
درجه اول عظیمترین درجه صدیقان است و آن آن است که به مقدار ضرورت قناعت کند و این اختیار سهل تستری است که وی گفت به عبادت حیات است و به عقل و قوت تا از نقصان قوت نترسی طعام مخور که نماز نشسته کسی که از گرسنگی ضعیف بود فاضل تر از نماز برپای کسی که سیر بود. اما چون ترسی که نفس را یا عقل را خللی بود، نباید خوردن که بی عقل بندگی نتوان کرد و جان خود اصل است. و وی را پرسیدند که تو چون خوری گفت، «هرسال سه درم خرج من بوده است، به یک درم برنج و به یک درم روغن و به یک درم انگبین جمع کردمی و به سیصد و شصت گروهه کردمی و هر شبی یکی افطار کردمی، اکنون چون همی کنی؟ گفت، «چندان که افتد و اندر میان رهبانان هستند که در روزی یک درم سنگ طعام بیش نخوردند و خویشتن بتدریج بازآن آورده اند.
درجه دوم آن که بر نیم مد اقتصار کند و آن نانی و سیکی است از آن نان که چهار منی بود و همانا که این سیک شکم باشد، چنان که رسول (ص) گفت، «ثلث للطعام و ثلث للشرب و ثلث للنفس» و به روایتی دیگر «و ثلث للذکر» و این آن است که رسول (ص) گفت لقمه ای چند کفایت است و این کم از ده لقمه بود. عمررضی الله عنه بیشتر از نه لقمه نخوردی.
درجه سوم آن که بر مد اقتصار کند و آن به سه گرده نان نزدیک بود. همانا اندر حق بیشتر این از سیک معده اندر گذشته بود و به حد نیم رسید.
درجه چهارم آن که یک من تمام بود و ممکن است که آنچه زیادت از مد بود اسراف بود و اندر این آیت که در قرآن گفته است «و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین» ولیکن به وقت و به کالبد و به کار بگردد.
و اندر جمله باید که دست از طعام بازگیرد، چنان که هنوز گرسنگی در وی بود و گروهی تقدیر نکرده اند ولیکن جهد کرده اند تا طعام نخورند الا گرسنه شده و دست باز گیرند چنان که هنوز گرسنگی مقداری مانده بود. و نشان گرسنگی آن باشد که بر نان بی خورش حریص باشد و نان جوین و گاوَرسین همه به حرص تواند خورد، چون نان خورش جوید گرسنگی صادق نبود.
و صحابه بیشترین از نیم مد اندر نگذشته اند. و جماعتی بوده اند که طعام ایشان هر هفته صاعی بوده است و صاعی چهار مد باشد. و چون خرما خوردندی صاعی و نیم! نیم به سبب دانه که بیفتد. و بوذر رحمهم الله می گوید، «طعام من از آدینه تا آدینه صاعی از جو بوده است اندر عهد رسول (ص)، و به خدای که از این بنگردم تا آنگاه که به وی رسم». و بر گروهی تشنیع همی زد که شما بگردیده اید. و رسول (ص) گفته بود که درست ترین و نزدیک ترین به من کسی باشد که هم بر این بمیرد که هست بر آن امروز. آنگاه بوذر گفت، «بگردیدید و آرد جو به پرویزن فرو کردید و نان تنک پختید و دو نان خورش به یک بار بر سفره می نهید و پیراهن روز از پیراهن شب جدا داشتید و اندر عهد وی چنین نبودید. و قوت اهل صفه بر مدی خرما بودی میان دو تن و دانه بیفتادی».
سهل تستری رحمهم الله می گوید که اگر همه عالم خون گیرد، قوت مومن از حلال بود و آن آن است که مومن جز قدر ضرورت نخورد، نه آن که این اباحتیان همی گویند که حرام که فرا وی رسد حلال شود که یک خرما از صدقات فرا رسول (ص) می رسید و حلال نمی شد.
احتیاط دوم (اندر وقت خوردن)
و این سه درجه است:
درجه اول آن است که زیادت سه روز هیچ چیز نخورد. و کس بوده است که یک هفته و زیادت شده است از ده و دوازده و کس بوده است از تابیان که خویشتن بدان درجه رسانیده بود که چهل روز نخوردی و صدیق رضی الله عنه بسیار بود که شش روز هیچ نخورد و ابراهیم ادهم و ثوری هر سه روز خوردندی.
و گفته اند که هر چهل روز هیچ نخورد لابد چیزهای عجایب بر وی آشکار شود و یکی از صحابه با راهبی مناظره همی کرد. گفت، «چرا به محمد (ص) ایمان نیاوردی؟» گفت، «زیرا که عیسی (ع) چهل روز هیچ نخورد و این جز پیغامبری صادق نتوان کرد. پیغامبر شما این نکرده است». گفت، «من یکی ام از امت وی. اگر چهل روز بنشینم و هیچ نخورم ایمان آوری؟» گفت، «آورم». پنجاه روز بنشست، گفت، «زیادت کن». به شصت روز کرد تمام که هیچ چیز نخورد. و آن راهب ایمان آورد. و این درجه ای عظیم است، الا کسی نتواند کرد که وی را کاری بیرون از این عالم پدید آمده باشد که آن قوت وی را نگاه می دارد و مشغول همی گرداند که آگاهی نیابد.
و درجه دوم آن که دو روز هیچ نخورد و این ممکن است و چنین بسیار بوده است.
درجه سوم آن که هر روز یک بار خورد و این کمترین درجات است، چون فرا دوبار سوم باشد به اسراف رسد که هیچ وقت گرسنه نباشد، و رسول (ص) چون بامداد خوردی شبانگاه نخوردندی و چون شبانگاه خوردی بامداد نخوردندی. و رسول (ص) عایشه را گفت، «تا اسراف نکنی، که دو بار اندر یک روز خوردن اسراف بود». و چون یک بار خواهد خورد، اولیتر آن بود که سحر خورد تا اندر نماز شام سبکتر بود و دل صافی گردد. و اگر چنان است که به طعام التفات بخواهد کرد، یک بار وقت افطار بخورد و یک بار به سحر.
احتیاط سیم (اندر جنس طعام)
و اعلی آن گندم است بیخته، و کمترین جو نابیخته و میانه جو بیخته و مهین نان خورش گوشت و شیرینی است و کمترین سرکه و نمک و میانه مزوره به روغن و عادت کسانی که به راه آخرت رفتند آن است که از نان خورش پرهیز کردند و هرچه اندر آن شهوت خویش دیدند نفس را مخالفت کرده اند، و چنین گفته اند که نفس چون شهوت خویش بیابد اندر وی غرور و غفلت پدید آید و بودن اندر دنیا دوست دارد و مرگ دشمن دارد و باید که دنیا بر خویشتن تنگ گرداند تا زندان وی شود و مرگ خلاص وی بود از زندان.
و اندر خبر است که، اشرار امتی الذین یاکلون مخ الحنطه، بدترین امت من آن باشند که مغز گندم خورند و آن حرام نیست که گاه گاه خوردن را روا بود، اما چون بر دوام عادت کنند تنعم بر طبع غالب شود و بیم آن بود که به غفلت و بطر کشد. و گفت،(ص) «بدترین امت من گروهی اند که تن ایشان بر تنعم راست بایستاده باشد و همه همت ایشان الوان طعام و الوان جامه بود و سخن مزاح گویند».
و به موسی (ع) وحی آمد که یا موسی! بدان که قرارگاه تو گور است، باید که تن را از شهوت بازداری. و سلف هرکه را اسباب تنعم مساعدت کرده است و هرچه آرزوی وی بوده است میسر شده است نیک ندانسته اند. وهب بن منبه گوید، «در آسمان چهارم دو فرشته فراهم رسیدند. یکی گفت، «می روم تا ماهی به دام صیاد افکنم که فلان جهود آرزوی آن کرده است». دیگر گفت، «می روم تا کاسه روغن بریزم که فلان عابد آرزو کرده است و به نزدیک وی آورده اند».
و قدحی آب سرد به انگبین شیرین کرده فرا عمر دادند. نخورد و گفت، «حساب این از من دور دارید». ابن عمر بیمار بود. او را ماهی بریان کرده آرزو بود. نافع گفت در مدینه به دست نیامد الا به بسیاری رنج. به درهمی و نیم نقره بخریدم و بریان کردم و پیش وی بردم. درویش بر در آمد، گفت، «برگیر و به وی ده»، گفتم، «این آرزوی توست و به بسیاری رنج به دست آوردم. بگذار تا بهای این به وی دهم.» گفت، «نه، این به وی ده». به وی دادم و از پس وی بشدم و باز خریدم و بها به وی دادم. چون بازآمدم و بیاوردم گفت، «با وی ده و بها نیز بگذار به وی که من شنیده ام از رسول (ص) که گفت، «هرکه را آرزویی باشد و بخرد و آنگاه دست بدارد برای حق تعالی، حق تعالی وی را بیامرزد».
عتبه الغلام رضی الله عنه خمیر اندر آفتاب کردی و بخوردی و نگذاشتی که بپختندی تا لذت آن نیاید و آب از آفتاب برنگرفتی و همچنان گرم بخوردی.
مالک دینار را شیر آرزو می کرد چهل سال و نخورد. و کسی او را رطب آورد، اندر دست بگردانید بسیار و آنگاه گفت که شما بخورید که چهل سال است تا من نخوردم.
و احمد بن ابی الجوزی مرید بوسلیمان دارانی بود. وی را نان گرم آرزو کرد تا با نمک بخورد. بیاوردیم. لقمه ای باز کرد و پس بنهاد و گریستن گرفت و گفت، «بارخدایا آرزوی من در پیش من نهادی. مگر عقوبت من است؟ توبه کرده ام. مرا عفو کن».
مالک بن ضیغم می گوید، «در بازار بصره می شدم، تره دیدم. شهوت آن در دل من بجنبید. سوگند خوردم که نخورم. چهل سال اندر آن صبر کردم.
مالک دینار گفت، «پنجاه سال است تا دنیا را طلاق داده ام اندر آرزوی یک شربت شیر و نخورده ام و نخواهم خورد تا آنگه که به خدای رسم».
حماد بن حنیفه همی گوید، «به در خانه داوود طایی رسیدم. آوازی شنیدم که همی گفت که، «یک بار گرز خواستی بدادم، اکنون آرزوی خرما همی کنی. هرگز نیابی و نخوری». چون اندر شدم هیچ کس با وی نبود. دانستم که با خود همی گفت.
عتبه الغلام فرا عبدالواحد بین زید گفت، «فلان از دل خود حالتی صفت همی کند ه مرا آن نیست». گفت، «از آن که او نان تهی خورد و تو نان و خرما خوری». گفت، «اگر دست بدارم بدان درجه رسم؟ گفت، رسی، بدار». دست بداشت و بگریست. گفتند، «فلان برای خرما همی گریی؟» عبدالواحد گفت، «نفس وی خرما دوست دارد و صدق عزم او داند که هرگز بیش نخورد، از آن می گرید».
ابو بکر جلاء رضی الله عنه همی گوید که من کسی دانم که نفس وی را چیزی آرزوست. همی گوید ده روز چیزی نخورم و صبر کنم مرا آن آرزو بده. می گوید که نخواهم که ده روز چیزی نخوری، دست از این شهوت بدار. این است راه سالکان و بزرگان. چون کسی به این درجه نرسد، باری کمتر از آن نبود که از بعضی شهوات دست بدارد و ایثار کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند که علی رضی الله عنه می گوید که هرکه چهل روز بر دوام گوشت خورد، دل وی سخت شود و هرکه چهل روز نخورد بدخو شود و معتدل آن است که عمر رضی الله عنه گفت پسر خویش را که یک راه گوشت و یک راه روغن و یک راه شیر و یک راه سرکه و یک راه نان تهی. و مستحب آن است که بر سیری نخسبد که میان دو غفلت جمع کرده باشد.
و در خبر است که طعام را بگذارید به نماز و ذکر و بر آن مخسبید که دل سیاه شود. و گفته اند که پس از طعام باید که چهار رکعت نماز کند یا صد بار تسبیح کند و یا جزوی قرآن بخواند. سفیان ثوری رحمهم الله هرگاه که سیر بخوردی آن شب را زنده نگاه داشتی و گفتی، «چون ستور را سیر بکردی کار سخت باید فرمود» و یکی از بزرگان مریدان را گفتی، «شهوات را مخورید و اگر خورید مجویید و اگر جویید دوست مدارید».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۴۹ - اصل ششم
بدان که شاخه های دنیا بسیار است و یکی از شاخه های وی مال و نعمت هاست و یکی جاه و حشمت و هم شاخه های دیگر دارد، اما فتنه مال عظیم است و عظیم ترین فتنه وی است و خدای سبحانه و تعالی وی را عقبه خوانده است و گفته است، «فلا اقتحم العقب و ما ادریک ما العقبه؛ فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسغبه» و هیچ عقبه سخت تر از این نیست از آن که از وی چاره نیست که وی با آن که سبب قضای شهوت است زاد آخرت است که از قوت و لباس و مسکن چاره نیست و این عین مال است و به مال به دست توان آورد، پس اندر نایافت وی صبر نیست و اندر وی سلامت نیست. اگر نباشد درویشی بود که از وی به وی بیم کفر است و. اگر باشد توانگری باشد که اندر وی خطر بطر است و درویش را دو حالت است یکی حرص و یکی قناعت. و قناعت محمود است و حریص را دو حالت است یکی طمع به مردمان و یکی کسب به دست خویش این محمود است و توانگر را نیز دو حالت است یکی بخل و امساک و دیگر دادن و سخاوت کردن و دهنده را دو حالت است یکی اسراف و دیگر اقتصار. و از این دو حالت یکی مذموم است و بدان دیگر آمیخته است و شناختن این هم مهم است. اندر جمله، مال از فایده و از آفات خالی نیست و فریضه است هردو را به شناختن تا از آفات وی حذر کنند و طلب وی به قدر فایده وی کنند.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲۲ - فصل (روا بود که چیزی در حق کسی نعمت بود و در حق دیگری بلا)
بدان که اسباب دنیا بیشتر آمیخته بود که در وی هم شر بود و هم خیر، ولکن هرچه منفعت به وی بیشتر از ضرر بود آن نعمت است و این به مردمان بگردد که مال به قدر کفایت منفعت وی بیشتر از ضرر و زیادت از کفایت ضرر آن بیشتر در حق بیشتر مردمان و کس باشد که اندک نیز وی را زیان دارد که سبب آن بود که حرص زیادت بر وی غالب شود و اگر هیچ نخواستی و کس بود که کامل بود و بسیار را زیان ندارد که به وقت حاجت تواند داد، پس بدانی که روا بود که چیزی در حق کسی نعمت بود و همان در حق دیگری بلا بود.
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۹۹
تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند
مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
در جواب او
تا ز گندم به جهان گرده نان ساخته اند
جای او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
سر اسرار محبت که نهان در گیپاست
در رخ کله نگر نیک عیان ساخته اند
قد رناج بلائی است که در روی زمین
ظاهرا فتنه این خلق جهان ساخته اند
زلبیا خاتم حوران بهشتی است مگر
به جهان بهر دل خلق روان ساخته اند
دعوتی هست دگر، قتلمه او را نام است
دل مجروح مرا مرهم از آن ساخته اند
دل مسکین مرا بر رخ جانپرور نان
چه کنم آه که این دم نگران ساخته اند
همه کس را نشود دولت بریان روزی
همچو صوفی ستم دیده به نان ساخته اند
مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
در جواب او
تا ز گندم به جهان گرده نان ساخته اند
جای او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
سر اسرار محبت که نهان در گیپاست
در رخ کله نگر نیک عیان ساخته اند
قد رناج بلائی است که در روی زمین
ظاهرا فتنه این خلق جهان ساخته اند
زلبیا خاتم حوران بهشتی است مگر
به جهان بهر دل خلق روان ساخته اند
دعوتی هست دگر، قتلمه او را نام است
دل مجروح مرا مرهم از آن ساخته اند
دل مسکین مرا بر رخ جانپرور نان
چه کنم آه که این دم نگران ساخته اند
همه کس را نشود دولت بریان روزی
همچو صوفی ستم دیده به نان ساخته اند
نهج البلاغه : خطبه ها
يارى خواستن از خدا در مشكلات اقتصادی
و من دعاء له عليهالسلام يلتجئ إلى اللّه أن يغنيه اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به زياد بن ابيه در سفارش به ميانه روى
و من كتاب له عليهالسلام إلى زياد أيضا فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ اَلْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ
أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ
وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ
أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ
وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش میانه روی
نهج البلاغه : حکمت ها
اهمیت مال برای انسان