عبارات مورد جستجو در ۱۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزاست و چه خوب است چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم ازین عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده‌ی همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامی‌ست نه زنجیر همه بسته چراییم؟
چه بند است چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشی‌ست چه نقشی‌ست درین تابه‌ی دل‌ها
غریب است غریب است ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفته‌ست چپ و راست خدایا
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما
نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت می‌کشد
کز سحرخیزان آن صبح بناگوشیم ما
فتنهٔ صد انجمن، آشوب صد هنگامه‌ایم
گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشیم ما
نامهٔ پیچیده را چون آب خواندن حق ماست
کز سخن فهمان آن لبهای خاموشیم ما
بی تامل چون عرق بر روی خوبان می‌دویم
چون کمند زلف، گستاخ بر و دوشیم ما
از شراب ما رگ خامی است صائب، موج زن
گر چه عمری شد درین میخانه در جوشیم ما
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
شوریده برون جست نه هشیار و نه مست
آوازه درافتاد که دیوانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۶
شور عجبی در سر ما میگردد
دل مرغ شده است و در هوا میگردد
هر ذرهٔ ما جدا جدا میگردد
دلدار مگر در همه جا میگردد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۷۶
شیرازه نگیرد به خود اوراق حواسم
برهم‌زدهٔ زلف نگارم چه توان کرد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۷
ساغر ای عشق به اندازهٔ مخمور بیار
خون به جوش آمده ما را، می منصور بیار
داغ گرمی که کند بر سر خورشید خراج
به قیامتکدهٔ سینهٔ پرشور بیار
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است و آن عبارت است از: حالت نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی و از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام می شود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می شود که از آن حرکت، حرارتی مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تیره ای برمی خیزد و دماغ و رگها را ممتلی می سازد، و نور عقل را می پوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعیف می کند.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۲
بر دماغم دویده شیدایی
خردم را نمانده گنجایی
از جگر دود می رود به سرم
شعله ام حشک مغز و سودایی
شور عشقم دریده پرده عقل
سر برآورده ام به رسوایی
نتوان شهر را به طوفان داد
می شوم همچو سیل صحرایی
عشوه ای کرده اند در کارم
خانمان می دهم به یغمایی
گاه دستم کشد گهی دامان
کششی برتر از تقاضایی
عشق همراه خویش می آرد
سازگاری و دل پذیرایی
صد سماعم به دست افشاندن
صد نوایم به مجلس آرایی
همچو گل می گدازم از رقت
چند نازک دلی و رعنایی
منصب آفتاب می گیرم
سده بوسی و جبهه فرسایی
کشف علم ازل «نظیری » کرد
نیست نوری چو نور دانایی
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
شوریست عجب در سر شوریده سران باز
یارب چه خبر میرسد از بیخبران باز
زد نوبتی چرخ مگر نوبت عشرت
بر درگه آن خسرو زرین کمران باز
بر دوش و سرم خرقه و دستار گران است
این هر دو گرونه بیکی رطل گران باز
چون قطره مگر روبسوی بحر نهادند
یک قافله دل گمشده بی پا و سران باز
شاید که بروی تو دگر باز نبیند
هر دیده که گردیده بروی دگران باز
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۹
کس چه داند آنچه من ز آن شوخ رعنا می‌کشم
می‌نمایم قطره‌ای در جام و دریا می‌کشم
طاقتم لبریز شد آهی ز دل سر می‌دهم
پرده از رخسار یک عالم تمنّا می‌کشم
در محبّت انتقام جمله اعضا بر دلست
ریشة دل می‌کنم گر خاری از پا می‌کشم
کرده‌ام عزم سفر و ز بیم تنهایی کنون
مدّتی شد انتظار راه عنقا می‌کشم
تاب دیدارش ندارد دیدة بی‌تاب من
سرمة حیرانی‌یی در چشم بینا می‌کشم
گر به صد تکلیف بگشایم نظر بر سرو باغ
میل حسرت بی‌تو در چشم تماشا می‌کشم
اخترم همسایة عیسی مریم گو مباش
من ترا دارم چرا ناز مسیحا می‌کشم!
عشق چون می‌باخت چشم کامجوی مصر گفت
انتقام پیر کنعان از زلیخا می‌کشم
من کجا و آه پی در پی کجا کز ضعف دل
ناله را با صد کمند از سینه بالا می‌کشم
بیم هجران برد از کام دلم ذوق وصال
می‌کشد امشب خماری را که فرا می‌کشم
با چنین بی‌قوّتی فیّاض عمری شد که من
بارهای خلق بر دوش مدار می‌کشم
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش بى تابى
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ لَمْ يُنْجِهِ اَلصَّبْرُ أَهْلَكَهُ اَلْجَزَعُ