تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
روی مبل نشسته بودم، روبروی تلویزیون. کانال ها را می چرخاندم. لانه ی شیطان ثابت بود و شیطان ها رنگ عوض می کردند. صدای در آمد. سرم را چرخاندم. پدر بود. سلام کردم. پدر نفسی تازه کرد و گفت: «علیک سلام». دو تا نون بربری تازه و داغ در دستان پدر خودنمایی می کرد. اما وجدانم آزرده بود. با خودم فکر می کردم که واقعا نسل پدر من، “نسل سوخته” هستند. تا زمانی که در خانه ی پدری بودند کار می کردند تا کمک خرج خانواده باشند. وقتی صاحب زن و فرزند شدند، باز کار می کنند و فرمانبر زن و بچه. ما هم که تا سی و پنج سالگی مشغول کنگر خوردن و لنگر انداختنیم. صدای پدر مرا را از فکر بیرون آورد؛ همانطور که داشت نان ها را توی سفره می پیچید می گفت:«پسرم! من واقعا برای نسل شما نگرانم. نسل “پدر سوخته” ای هستید.» «س.م.ط.بالا»
این نوشته را بشنوید

این نوشته را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط نوشته با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.