تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
روزی حکیم به همراه تعدادی از مریدان، به بازار بزرگ شهر روانه شدند. هر یک را به سویی از بازار فرستاد و نشان آنچه می خواست داد تا بجویند و بپویند. آنگاه در گوشه ای به انتظار نشست. جمعی از بازاریان چون این حال بدیدند، نزد حکیم آمدند و گفتند: «گشته ایم ما، یافت می نشود» حکیم درحالیکه نگاهش به سوی تیمچه ی حاجب الدوله دوخته شده بود، گفت: «آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست». این گذشت و ساعتی دیگر هم. حکیم اما آرام نشسته بود. ناگهان ولوله ای در بازار به پا شد. یکی از مریدان به سرعت می دوید و فریاد می زد: «یافتم، یافتم!» و باقی به دنبال او. جوانک ظرفی که در دست داشت به حکیم داد. نقش و نگاری دلربا با رنگ هایی جادویی داشت. حکیم به پشت ظرف نگاه کرد و درست همان جایی که انتظار می رفت حک شده بود “Made In Iran” ( ساخت ایران )، برق شعف در نگاهش هویدا شد. چون برخاست گفت: «سال ها بود که این ندیده بودم اما همیشه ایمان داشتم که هنوز هم می توانیم بسازیم…» مریدان که این سخن بشنیدند، نعره ها زده و هر آنچه نام ایران بر آن نبود بدریدند… «س.م.ط.بالا» پی نوشت: حکیم و مریدان با چند زبان زنده ی دنیا، از جمله زبان انگلیسی، آشنا هستند.
این نوشته را بشنوید

این نوشته را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط نوشته با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.