تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید

یار اگر چشمی به این سائل کند

فدیه اش این جان ناقابل کند


دانهء عشقش به جان بنهفته ایم

کِشته ای جز این چه را حاصل کند


عالمی را سوی خود صحرا کشد

یار ما چون پای در محمِل کند


داغ عشقش آنزمان از دل رود

کاین وجودم در عدم منزل کند


آنکه غیر از عشق رویش نرد باخت

گنج عمرش را یقین عاطل کند


تا نهان از دیدگان گردید یار

اشک ما را در عیان وابل کند


فتنهء چشمان هاروتی تو

فنّ سِحر سامری باطل کند


چاه شهرآشوبت ای ماروت جان

روی گیتی را همه بابل کند


از خدا خواهم به صد سوز و نیاز

دست ما بر دامنش واصل کند


سر ز سجده برندارم روز و شب

گر مرا الطاف خود شامل کند


درد و غم از حد فزون شد باک نیست

با نگاهی یک شبی زایل کند


هفت اقلیم سعادت طی کنم

ظلّ دولت گر به من مایل کند


خون ما ریزد نگار خون پرست

اینچنین ظلمی کجا قاتل کند


گرچه قابل گشته ام از کار خویش

لیک عشقم پاک وش هابل کند


با همه بی توشه گی و مفلسی

فضل حق ما را بدو نائل کند


حاش لله لعل یار و ترک مِی

گر چنین کاری کند عاقل کند


نشئهء مِی تا ابد یار منست

لطف مِی نطقم چنین قائل کند


گوهر شعرش ز شه بگرفته است

این دلم کی مدح ناقابل کند

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.