تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید




نور مهرت وامگیر از جان ما

ای جمالت چشمهء تابان ما


از فراقت جوی خون جاری کند

روز و شب این چشم خون افشان ما


کان غم را ما بکندیم از مژه

حاصل آمد گوهر غلطان ما


زهر هجرت می چشد چون انگبین

کام دلخون دل نالان ما


روز اول قرعهء عشقت زدیم

تا چه باشد بعد از آن پایان ما


تا رسم روزی به وصل آباد تو

وادی هجر و دل حیران ما


سوختی چون کورهء آتشفشان

از تمنای لبانت جان ما


مشعل خورشید با آن آب و تاب

شعله ای شد زآتش سوزان ما


مطرب دل نغمهء عشقت نواخت

شد جهان پرنغمه از دستان ما


زندهء جاوید مِی نوشِ لبت

ای دو لعلت چشمهء حیوان ما


جرعه ای نوشان ز لعلت تا کنی

مست جاوید این دل عطشان ما


سروِ قد را سنبل افشان روی خد

ای سراپای تنت بستان ما


وانزمان بگذار تا چیند گلی

از بهاران رخت چشمان ما


شاهد عشقم به رویت ای صنم

این دل دیوانه و هذیان ما


گر الف ب ت ز عشق آموزیم

دلنشان گردد ز تو دیوان ما


مُهر مِهرت را بزن بر چامه ام

من #غریبُ چون تویی سلطان ما




نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.