وقتی آثارم توسط مختار وطن پرست و سایر اسادان به سرقت رفت اثر جدیدم را چاپ کردم تا سرقت نرود


جز سر کوی تو منزل نکنم جای دگر

منزلت زانکه بود جنَّت الاعلای دگر


گرچه در شهر دلآرام و پریزاد بسیست

نروم جز تو پی یار دلآرای دگر


هر قَدَر دلبر فتّانه بیاید به جهان

کم نماید که تویی دلبر والای دگر


مهر تو گرچه شفق‌وار کند چشم مرا

ماه‌وَش چون تو نباشد رخ زیبای دگر


تا تو بخشی به دلم گوهر نایاب هنر

نستاند ز کسی لولوء لالای دگر







نور مهرت وامگیر از جان ما

ای جمالت چشمهء تابان ما


از فراقت جوی خون جاری کند

روز و شب این چشم خون افشان ما


کان غم را ما بکندیم از مژه

حاصل آمد گوهر غلطان ما


زهر هجرت می چشد چون انگبین

کام دلخون دل نالان ما


روز اول قرعهء عشقت زدیم

تا چه باشد بعد از آن پایان ما


تا رسم روزی به وصل آباد تو

وادی هجر و دل حیران ما


سوختی چون کورهء آتشفشان

از تمنای لبانت جان ما


مشعل خورشید با آن آب و تاب

شعله ای شد زآتش سوزان ما


مطرب دل نغمهء عشقت نواخت

شد جهان پرنغمه از دستان ما


زندهء جاوید مِی نوشِ لبت

ای دو لعلت چشمهء حیوان ما


جرعه ای نوشان ز لعلت تا کنی

مست جاوید این دل عطشان ما


سروِ قد را سنبل افشان روی خد

ای سراپای تنت بستان ما


وانزمان بگذار تا چیند گلی

از بهاران رخت چشمان ما


شاهد عشقم به رویت ای صنم

این دل دیوانه و هذیان ما


گر الف ب ت ز عشق آموزیم

دلنشان گردد ز تو دیوان ما


مُهر مِهرت را بزن بر چامه ام

من #غریبُ چون تویی سلطان ما







ما را اسیر زلف دوتا آفریده اند

زنجيريان قيد جفا آفریده اند


هرگز رها نگردم از آن زلف تابدار

آن حلقه را ز قید بلا آفریده اند


درگاهیان ملک ازل را ز فضل خویش

بهر وصال کوی خدا آفریده اند


ما تشنگان جام زلال حقیقتیم

کوثر برای دفع سِقا آفریده اند


شکر خدا که حلقه بگوشان درگهیم

ما را غلام قول بلی' آفریده اند


دلداده را ز یار نیازیست ناگزیر

دلبر برای ناز و اَدا آفریده اند


مجنون برای عهد و وفا خلق کرده اند

لیلا ز بهر جور و جفا آفریده اند


از گوهر یگانهء شهوار روزگار

ما را چنین سلم و رضا آفریده اند






#عرض_ارادت_به_محضر

#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام




ما مریدان امام اکبریم

ما غلامان مرام اکبریم


رُو سخن ‌با ما ز میخانه مگو

ما همه سرمست جام اکبریم


گرچه مرغ زیرکیم از لطف دوست،

ای عجب پابست دام اکبریم


ما صبوحی از مِی وحدت زدیم

مست جامِ لعلْ فام اکبریم


لیلیِ لیلا بُوَد لیلای ما

ما جنونِ زلف ِ شام اکبریم


گر جهان همچون عروسان دلرباست

ما غلام کوی مام اکبریم


تخت و تاج این جهان زانِ شما

ما غبار زیر گام اکبریم


دعوی حرمت کجا و ما کجا

محترم از احترام اکبریم


پادشاهیّ ِ جهان از آنِ ماست

الله الله ما غلام اکبریم


واَعتصم فرمود یزدان حبل خویش

معتصم از اعتصام اکبریم


گر جهان صدها بلا بارد به خشم

ما مقاوم از قِوام اکبریم


روز و شب اندر منام و یقظه ها

مُحرِم بیت الحرام اکبریم


بی کلاه و بی کمر بی تخت و تاج

محتشم از احتشام اکبریم


ننگ‌ بادا نام اگر جوییم ما

مفتخر از فخرِ نام اکبریم


گر جهان ریزد بهم از بیخ و بن

منتظَم از انتظام اکبریم


انتظار از حد گذشت ای منتظَر

منتظِر بر انتقام اکبریم


ذوالفقار جانشکارت گر کشی

ما چو تیغی در نیام اکبریم


ای #غریبت فخر شاهان جهان

بندگان ذُو انتقام‌ اکبریم





گرچه خاک و مملکت بر باد رفت

ورچه تا اوج فلک فریاد رفت


گرچه نمرودان بسی بتخانه ساخت

گرچه فرعون زمان بر ما بتاخت


دست حق لیکن فراز دست هاست

فوق ایدیهم گواه حرف ماست


دست حق چون تیغ کین گیرد به دست

با جلالش همچو خاکی اوج و پست







دیوانه تر از جان خودم دلبر جانست

کو سلسله جنبان دل بیدلِ من هست


من مست از آن لعل لب و عارض و قامت

او از من دلدادهء شوریده شده مست


تنها نه من از جام لبش مست و خمارم

پیمانه و خمخانه از او هست سیه مست


پیوند زد از گیسوی پرحلقهء پرچین

پیوند خطا با همگان یکسره بگسست


گویند فرادست زیاد است به هر دست

لیکن به رخ یارِ منش نیست فرادست


هر آنکه فتد در خم آن زلف کمندش

گر زور تهمتن بُوَدش نیست وِرا رَست


از دیو و دد و اَهرمنش حرزِ امان یافت

هر آنکه بر آن شاه مَلَک موکبه پیوست


هر برج وجاهت که قد خویش برافراشت

در پیش جمال مه من هست یقین پست





از سواد کفر زلفش مِهر ایمان یافتم

قبله‌گاه مؤمن و ترسا و رُهبان یافتم


یک دمش را با مسیح زنده‌دل کردم قیاس

صد چو عیسا را به پیشش جمله بی‌جان یافتم


من که ظلمت‌پوی صحرای جهالت بوده‌ام

با بیانش وادی تبیین و تبیان یافتم


شهرِ یاران شهریاران گرچه افزون دیده است

از غبار شهریارم تاج شاهان یافتم


یک نظر بر پهنهء دریای عشق انداختم

کشتی نوح نبی را غرق طوفان یافتم


عالمانِ علم ِ اعصار و قرون ماسلف

پای مکتب‌خانه‌اش طفل دبستان یافتم


نی غلط شد، علم مرسولان به پیش علم او

حرفی از صدها علوم علم قرآن یافتم


تا ضیافتخانه‌اش دیدم کران تا بیکران

حاتم طی را طُفیلی بر سرِ خوان یافتم


ای که گویی عرش در بالا بُوَد هذیان چرا

در حریم کوی جانان عرش رحمان یافتم


سایهء طوبی نجویم زانکه در باغ نگار

معتکف صدها جنان و خُلدِ رضوان یافتم


گلشن جاوید و انهار روان را در عیان

زیر پای آن سهی سرو خرامان یافتم


عاشقان را در وصال و در فراقش بی امان

دیده‌گریان خاک‌بیزان جمله نالان یافتم


چهرشان فغفور و قیصر، شاه اورنگ عجم

سوده بر خاک حریمش همچو خاقان یافتم


از تشعشع‌های مهرانگیز خورشید‌آفرین

ذرّه‌ها را اَلله‌اَلله شمس رخشان یافتم


فاش گویم در حریم حضرت ثاراللَّهی

صف‌به‌صف خیل سلاطین را چو دربان یافتم


ماه عالمتاب برج هاشمی از نور شاه

بر همه اشراقیان چون مهر تابان یافتم


آن ستاره کو به دست شه اُفول خود بدید

سینه‌آرای شه بی رأس ِ عطشان یافتم


طلعت پیغمبر رحمت به زیر پای شاه

قطعه قطعه، ریز ریز از تیغ بُرّان یافتم


آن سیه‌چرده که شاهان بندهء درگاه اوست

شاةِ مذبوحِ قدومِ شاهِ امکان یافتم


موسفیدِ عشق جانان را به درگاه امیر

با تفاخر چون غلامانِ نگهبان یافتم


قاسم نوکدخدا آن تازه داماد بلا

پیش‌مرگِ نوعروسِ سورِ ویران یافتم


اهلبیت مصطفی و کودکان بی‌پناه

زیر پای اسب صیّادان و دونان یافتم


نالهء أمّن‌یجیب و شیون مستورگان

در میان دشمنان با چشم برهان یافتم


نعرهء گیر‌ و‌ ببندِ نهبیِ شیطان‌صفت

در میان بانوان با آه و افغان یافتم


نوعروس باحیایی خون ز گوشش می چکید

گوشواری را به دستِ چیرِ خصمان یافتم


ساربان بی‌خدا و بی‌مروّت را به شب

در کنار شاهِ منهوبِ پریشان یافتم


خاتم و انگشتر شه را به دست ساربان

مو‌پریشان اشک‌بیزان دیده‌گریان یافتم


نائب مرضیه در کنج خیام نیم‌سوخت

چون پرستارانِ دلسوزِ یتیمان یافتم


نالهء لالائی آن مادر بی‌طفل را

دلخراش و سینه‌افروز و گدازان یافتم


زلفک گیسوپریشانان آن جمع پریش

روی خاک کربلا بگسسته، اَفشان یافتم


در خزانِ بیکسی چشمانِ دخت مرتضی

در فراق گلْسِتان، ابر بهاران یافتم


نرگس ِ مخمورِ باغِ مصطفی را از جفا

در دُراَفشانی بسان چشم نیسان یافتم


حمدلله از عطا و بخشش شاه ولا

کلکِ آتشبارِ محنت را زرافشان یافتم


بنده‌ای ناچیزم و موری ضعیف امّا به فضل

از #غریبِ خاتمش جاه سلیمان یافتم





الهی عشق ما را آتشین کن

نوای جان و دل را دلنشین کن


دل و دست و سر و پایم تمامی

فدای دلبر لیلا جبین کن






الا ای روزگار آشنایی

تویی ما را بهین روز ولایی


همان دم که به جانم مهرش افتاد

شدی دل را همان روزِ خدایی






نکویارا نکویی بر تو مشتاق

تویی تو شهرهء اکناف و آفاق


اگر چه خوب رویان بیشمارند

ولیکن بین خوبان خود تویی طاق