۱۰۰ بار خوانده شده

خطبه شقشقيه

و من خطبة له عليه‌السلام و هي المعروفة بالشقشقية و تشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلاَنٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى
3 و از خطبه‌هاى اوست كه به شقشقيه معروف است هان! به خدا سوگند فلان جامۀ خلافت را پوشيد و مى‌دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آيد.

يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ
كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قلّه‌ام گريزان .

فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
چون چنين ديدم دامن از خلافت در چيدم، و پهلو از آن پيچيدم ،

وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم‌؟ كه جهانى تيره است و بلا بر همگان چيره

يَهْرَمُ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير .

ترجيح الصبر فَرَأَيْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه ترديدم ،

فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا
و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شكسته .

أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
ميراثم ربودۀ اين و آن، و من بدان نگران .

حَتَّى مَضَى اَلْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلاَنٍ بَعْدَهُ
تا آنكه نخستين راهى را كه بايد پيش گرفت و ديگرى را جانشين خويش گرفت .

ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ اَلْأَعْشَى شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
سپس امام مثلى بر زبان راند و اين بيت أعشى برخواند كه: «روز مرا با حيّان، برادر جابر، چه مشابهت‌؟ و اين دو را با هم چه مناسبت‌؟ من، همه روز در گرماى سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده .»

فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
شگفتا! كسى كه در زندگى مى‌خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگرى در آرد.

لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند، و سخت دوشيدند، و تا توانستند نوشيدند

فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ اَلْعِثَارُ فِيهَا وَ اَلاِعْتِذَارُ مِنْهَا
سپس آن را به راهى در آورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار، كه رونده در آن هر دم به سر در آيد، و پى در پى پوزش خواهد، و از ورطه به در نيايد.

فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ اَلصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
سوارى را مانست كه بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بكشد، بينى آن آسيب بيند، و اگر رها كند سرنگون افتد و بميرد .

فَمُنِيَ اَلنَّاسُ لَعَمْرُ اَللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اِعْتِرَاضٍ
به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسى بر اسب سركش نشيند، و آن چارپا به پهناى راه رود و راه راست را نبيند .

فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ اَلْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ اَلْمِحْنَةِ
من آن مدّت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم .

حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
چون زندگانى او به سر آمد، گروهى را نامزد كرد، و مرا در جملۀ آنان در آورد .

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اِعْتَرَضَ اَلرَّيْبُ فِيَّ مَعَ اَلْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ اَلنَّظَائِرِ
خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم، كه مرا در پايۀ او نپنداشتند، و در صف اينان داشتند ،

لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم .

فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ اَلْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
امّا يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد، و اين دوخت و آن بريد ،

إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ اَلْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
تا سوّمين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت، و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت، و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت .

وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اَللَّهِ خِضْمَةَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ
خويشاوندانش با او ايستادند، و بيت المال را خوردند و برباد دادند. چون شتر كه مهار برد، و گياه بهاران چرد ،

إِلَى أَنِ اِنْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
چندان اسراف ورزيد كه كار به دست و پايش بپيچيد و پرخورى به خوارى، و خوارى به نگونسارى كشيد ،

مبايعة علي فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ وَ اَلنَّاسُ كَعُرْفِ اَلضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
و ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند، و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند ،

حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ اَلْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
چندان كه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده

مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ اَلْغَنَمِ
به گرد من فراهم و چون گلۀ گوسفند سر نهاده به هم .

فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته شكستند، و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم را خستند .

كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لاٰ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند يا شنيدند و كار نبستند ، كه فرمايد: «سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمى‌جويند و راه تبه كارى نمى‌پويند، و پايان كار، ويژۀ پرهيزگاران است»

بَلَى وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ اَلدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
آرى به خدا دانستند، ليكن دنيا در ديدۀ آنان زيبا بود، و زيور آن در چشمهايشان خوشنما.

أَمَا وَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِيَامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
به خدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند، و ياران، حجّت بر من تمام نمى‌نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتۀ اين كار را از دست مى‌گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى‌انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى‌داشتم، و مى‌ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى‌شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى‌گذارم.

قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا اَلْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ اَلْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قَالَ لَهُ اِبْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَوِ اِطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
اين هنگام مردى عراقى به پاخاست، و نامه‌اى به دست او داد، و امام در آن به نگريستن ايستاد، چون از خواندن نامه بپرداخت، پسر عبّاس گفت: «اى امير مؤمنان چه شود كه به خطبه بپردازى، و سخن را از آنجا كه ماند بياغازى‌؟» فرمود: پسر عبّاس، هرگز! آنچه شنيدى شعلۀ غم بود كه سركشيد، و تفت بازگشت و در جاى آرميد .

قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلاَمٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا اَلْكَلاَمِ أَلاَّ يَكُونَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
پسر عبّاس گويد: به خدا سوگند، هرگز بر هيچ گفتارى چنان دريغ نخوردم كه بر اين گفتار اندوه بردم، كه چرا امير المؤمنين نتوانست سخن را بدانجا رساند كه بايست.

قال الشريف رضي اللّه عنه قوله عليه‌السلام كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه عليه‌السلام قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام
معنى گفتۀ امام «كراكب الصّعبة ان أشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم» اين است كه: اگر سواركار مهار آن شتر سركش را سخت بكشد و او سر باز زند، بينى وى بشكافد، و اگر با سرسختى كه دارد اندكى مهارش را سست كند، سر بپيچد و بازداشتن آن براى وى ميسّر نباشد. گويند «اشنق النّاقه» هنگامى كه شتر مهار شده، سر را بكشد و بالا برد، و «شنقها» نيز گفته‌اند كه روايت ابن سكيّت است در اصلاح المنطق، و فرمود «اشنق لها» و نگفت «اشنقها» چرا كه اين كلمه را مقابل «اسلس لها» نهاده. گويى فرمايد اگر سر او را بالا نگه دارد يعنى، آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:توصیف مردم پیش از بعثت پیامبرص و گروهی از مردم
گوهر بعدی:پند و اندرز به مردم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.