۶۵ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام عند خروجه لقتال أهل البصرة
33 و از خطبههاى آن حضرت است كه هنگام بيرون شدن براى جنگ بصره خواند
و فيها حكمة مبعث الرسل
ثم يذكر فضله و يذم الخارجين
قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ
عبد اللّه پسر عبّاس گويد: در «ذوقار» نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم و او نعلين خود را پينه مىزد
فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا اَلنَّعْلِ
پرسيد «بهاى اين نعلين چند است؟»
فَقُلْتُ لاَ قِيمَةَ لَهَا
گفتم «بهايى ندارد»
فَقَالَ عليهالسلام وَ اَللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً
فرمود: «به خدا اين را از حكومت شما دوستتر دارم مگر آنكه حقّى را بر پا سازم يا باطلى را براندزم»
ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ اَلنَّاسَ فَقَالَ
سپس بيرون شد و فرمود:
حكمة بعثة النبي إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله
خدا محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را برانگيخت
وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً
و از عرب كسى كتابى نخوانده بود
وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً
و دعوى پيامبرى نكرده بود
فَسَاقَ اَلنَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ
محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) مردم را به راهى كه بايست كشاند، و در جايى كه بايد نشاند
وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ
و به رستگارى رساند
فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ
تا آنكه كارشان استوار
وَ اِطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ
و جمعيّتشان پايدار گرديد.
فضل علي أَمَا وَ اَللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا
به خدا كه من در آن صف پيكار بودم
حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا
تا سپاه جاهليّت درماند، و يكباره روى بگرداند
مَا عَجَزْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ
نه ناتوان بودم و نه ترسان
وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا
امروز هم من همانم و آنان همان
فَلَأَنْقُبَنَّ اَلْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ اَلْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ
باطل را مىشكافم تا حق از كنار آن به در آيد
توبيخ الخارجين عليه مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ
مرا چه با قريش
وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ
اگر با من به جنگ برآيد . به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار نمودم، و اكنون كه فريب خوردهاند آمادۀ كارزارم
وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ اَلْيَوْمَ
من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمىگذارم
وَ اَللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلاَّ أَنَّ اَللَّهَ اِخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ
به خدا قريش از ما كينه نكشيد، جز براى آنكه خدا ما را بر آنان گزيد
فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا
آنان را پرورديم و در زمرۀ خود در آورديم
فَكَانُوا كَمَا قَالَ اَلْأَوَّلُ
پس چنان بودند كه شاعر گفته است
أَدَمْتَ لَعَمْرِي شُرْبَكَ اَلْمَحْضَ صَابِحاً
بجانم سوگند بامدادان پيوسته شير بىآميغ نوشيدى
وَ أَكْلَكَ بِالزُّبْدِ اَلْمُقَشَّرَةَ اَلْبُجْرَا
و سرشير و خرماى بىهسته خوردى
وَ نَحْنُ وَهَبْنَاكَ اَلْعَلاَءَ وَ لَمْ تَكُنْ عَلِيّاً
ما اين رتبت را به تو داديم و تو بلند مرتبه نبودى
وَ حُطْنَا حَوْلَكَ اَلْجُرْدَ وَ اَلسُّمْرَا
ما گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزهها را فراهم كرديم.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
33 و از خطبههاى آن حضرت است كه هنگام بيرون شدن براى جنگ بصره خواند
و فيها حكمة مبعث الرسل
ثم يذكر فضله و يذم الخارجين
قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ
عبد اللّه پسر عبّاس گويد: در «ذوقار» نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم و او نعلين خود را پينه مىزد
فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا اَلنَّعْلِ
پرسيد «بهاى اين نعلين چند است؟»
فَقُلْتُ لاَ قِيمَةَ لَهَا
گفتم «بهايى ندارد»
فَقَالَ عليهالسلام وَ اَللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً
فرمود: «به خدا اين را از حكومت شما دوستتر دارم مگر آنكه حقّى را بر پا سازم يا باطلى را براندزم»
ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ اَلنَّاسَ فَقَالَ
سپس بيرون شد و فرمود:
حكمة بعثة النبي إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله
خدا محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را برانگيخت
وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً
و از عرب كسى كتابى نخوانده بود
وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً
و دعوى پيامبرى نكرده بود
فَسَاقَ اَلنَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ
محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) مردم را به راهى كه بايست كشاند، و در جايى كه بايد نشاند
وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ
و به رستگارى رساند
فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ
تا آنكه كارشان استوار
وَ اِطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ
و جمعيّتشان پايدار گرديد.
فضل علي أَمَا وَ اَللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا
به خدا كه من در آن صف پيكار بودم
حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا
تا سپاه جاهليّت درماند، و يكباره روى بگرداند
مَا عَجَزْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ
نه ناتوان بودم و نه ترسان
وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا
امروز هم من همانم و آنان همان
فَلَأَنْقُبَنَّ اَلْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ اَلْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ
باطل را مىشكافم تا حق از كنار آن به در آيد
توبيخ الخارجين عليه مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ
مرا چه با قريش
وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ
اگر با من به جنگ برآيد . به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار نمودم، و اكنون كه فريب خوردهاند آمادۀ كارزارم
وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ اَلْيَوْمَ
من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمىگذارم
وَ اَللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلاَّ أَنَّ اَللَّهَ اِخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ
به خدا قريش از ما كينه نكشيد، جز براى آنكه خدا ما را بر آنان گزيد
فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا
آنان را پرورديم و در زمرۀ خود در آورديم
فَكَانُوا كَمَا قَالَ اَلْأَوَّلُ
پس چنان بودند كه شاعر گفته است
أَدَمْتَ لَعَمْرِي شُرْبَكَ اَلْمَحْضَ صَابِحاً
بجانم سوگند بامدادان پيوسته شير بىآميغ نوشيدى
وَ أَكْلَكَ بِالزُّبْدِ اَلْمُقَشَّرَةَ اَلْبُجْرَا
و سرشير و خرماى بىهسته خوردى
وَ نَحْنُ وَهَبْنَاكَ اَلْعَلاَءَ وَ لَمْ تَكُنْ عَلِيّاً
ما اين رتبت را به تو داديم و تو بلند مرتبه نبودى
وَ حُطْنَا حَوْلَكَ اَلْجُرْدَ وَ اَلسُّمْرَا
ما گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزهها را فراهم كرديم.
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شناخت أنواع انسانهای فاسد
گوهر بعدی:برانگیختن مردم برای نبرد با شامیان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.