۷۲ بار خوانده شده

خطبه الزهراء

و من خطبة له عليه‌السلام في بيان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث
109 و از خطبه‌هاى آن حضرت است

قدرة اللّه

كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ
هر چيز برابر او فرو افتاده و خوار است

وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ
و همه بدو ايستاده و برقرار

غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ
بى‌نيازى هر تهيدست است

وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ
و عزّت هر خوار

وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ
نيروى هر ناتوان

وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ
و پناه هر اندوهبار

مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ
هر كه سخن گويد، سخن او شنود

وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ
و هر كه خاموش باشد نهان او داند

وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ
هر كه زنده باشد، روزيش با اوست

وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ
و هر كه بميرد، بازگشتش بدوست

لَمْ تَرَكَ اَلْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ
ديده‌ها تو را نديده است تا از تو خبر دهد

بَلْ كُنْتَ قَبْلَ اَلْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ
كه تو پيش از هر آفريده‌اى كه خواهد وصف تو را سر دهد

لَمْ تَخْلُقِ اَلْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ
بيم تنهايى نداشتى تا خلق را بيافرينى

وَ لاَ اِسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ
و آنان را نيافريدى تا از ايشان سودى بينى

وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ
آن را كه بجويى از تو پيش نيفتد

وَ لاَ يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ
و آن را كه بگيرى از دستت نرهد

وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ
و آن كه فرمان تو نبرد از قدرتت نكاهد

وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ
و آن كه تو را مطيع باشد، بر ملك تو نيفزايد

وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ
امر تو را بازنگرداند، آن كه بر قضاى تو خشم گيرد

وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ
و بى‌نياز از تو نبود، آن كه فرمانت نپذيرد .

كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ
هر رازى نزد تو آشكار است

وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ
و هر نهانى نزد تو پديدار

أَنْتَ اَلْأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ
تو هميشه‌اى و بى‌پايان

وَ أَنْتَ اَلْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ
تو پايان هر چيزى، و گريز از تو نتوان

وَ أَنْتَ اَلْمَوْعِدُ فَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ
وعده‌گاه محضر توست، و رهايى از تو جز به تو نيست

بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ
و در دست قدرت تو زمام هر جنبنده‌اى است

وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ
و به سوى تو بازگشت هر آفريده‌اى است

سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ
پاك خدايا! چه بزرگ است آنچه مى‌بينيم از خلقت تو

سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ

وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ
و چه خرد است، بزرگى آن در كنار قدرت تو

وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ
و چه با عظمت است آنچه مى‌بينيم از ملكوت تو

وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ
و چه ناچيز است برابر آنچه بر ما نهان است از سلطنت تو

وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي اَلدُّنْيَا
و چه فراگير است نعمت تو در اين جهان

وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ اَلْآخِرَةِ
و چه اندك است در كنار نعمتهاى آن جهان

الملائكة الكرام

و منها مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ
از اين خطبه است: از فرشتگانى كه در آسمانهايت جايشان دادى

وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ
و از زمين خود برترشان بردى

هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ
آنان از ديگر آفريدگانت تو را بهتر شناسند

وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ
و از عقاب تو بيشتر مى‌هراسند

وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ
و به تو نزديكترند لا جرم پيوسته در حمد و سپاسند

لَمْ يَسْكُنُوا اَلْأَصْلاَبَ
نه در پشتهاى پدران بوده‌اند

وَ لَمْ يُضَمَّنُوا اَلْأَرْحَامَ
نه درون زهدانهاى مادران

وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ
نه از نطفۀ ناچيز آفريده‌اند

وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ اَلْمَنُونِ
و نه پراكندۀ گردش زمان

وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ
آنان با مرتبتى كه از آن برخوردارند

وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ
و منزلتى كه نزد تو دارند

وَ اِسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ
و يكدله تو را دوست دارند

وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ
و تو را فراوان طاعت مى‌گزارند

وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ
و اندك غفلتى در فرمان تو نيارند

لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ
اگر آنچه بر آنان پوشيده است چنانكه بايد دانند، كارهاى خود را خرد بينند

وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ
و بر خويشتن خرده گيرند

وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ
و بدانند كه تو را نپرستيدند، چنانكه بايد

وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ
و طاعت نگزاردند آنسان كه شايد

عصيان الخلق

سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً
ستودن تو راست كه آفريننده و معبودى

بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ
بندگانت را نيك آزمودى

خَلَقْتَ دَاراً
خانه‌اى آفريدى

وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً
و خوانى گستردى

مَشْرَباً وَ مَطْعَماً
نوشيدنى، و خوردنى

وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً
و جفتها، و خدمتكاران در آن فراهم آوردى، و كاخها و نهرهاى روان، و كشتزارها و ميوه‌هاى فراوان

ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا
سپس دعوت كننده پيامبران فرستادى تا بندگانت را بدان خانه بخواند، خانه‌اى كه به آسايش در آن بماند .

فَلاَ اَلدَّاعِيَ أَجَابُوا
نه دعوت كننده را پاسخ گفتند

وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا
و نه آنچه را ترغيب كردى پذيرفتند

وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اِشْتَاقُوا
و نه بدانچه تشويقشان كردى آرزومند شدند

أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ اِفْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا
مردارى را پذيره گرديدند، و به خوردن آن رسوايى به خود خريدند

وَ اِصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا
و در دوستى آن با هم به سازش گراييدند

وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ
و هر كه عاشق چيزى شود، ديده‌اش را كور سازد

وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ
و دلش را رنجور سازد

فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ
پس به ديدۀ بيمار بنگرد

وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ
و به گوش بيمار بشنود

قَدْ خَرَقَتِ اَلشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ
خواهشهاى جسمانى پردۀ خردش را دريده

وَ أَمَاتَتِ اَلدُّنْيَا قَلْبَهُ
دوستى دنيا دلش را ميرانيده

وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ
جان او شيفتۀ دنياست

فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا
و او بندۀ آن است

وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا
و به سوى هر كه چيزى از دنيا در دست دارد، نگران است

حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا
هر جا كه دنيا برگردد، در پى آن رود

وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا
و هر جا روى آرد، روى بدانجا كند

لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اَللَّهِ بِزَاجِرٍ
نه به گفتۀ بازدارنده از سوى خدا خود را بازدارد

وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ
و نه پند آن كس را كه از سوى او پند دهد در گوش آرد

وَ هُوَ يَرَى اَلْمَأْخُوذِينَ عَلَى اَلْغِرَّةِ
حالى كه فريفتگان دنيا را مى‌بيند كه دستگيرند و در چنگال مرگ اسير

حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَ لاَ رَجْعَةَ
نه جاى درگذشت از خطا، و نه راه بازگشت به دنيا

كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ
چگونه بر آنان فرود آمد آنچه نمى‌دانستند ،

وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ
و چگونه فراق دنيا را ديدند و از آن ايمن نشستند

وَ قَدِمُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ
و به آخرت در آمدند، و از آنچه بيمشان مى‌دادند نرستند

فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ
آنچه به آنان فرود آمد وصف ناشدنى است :

اِجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ اَلْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ اَلْفَوْتِ
از فراهم آمدن سختى مردن، و بر دنياى از دست شده دريغ خوردن

فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ
اندامها از آن سختى سست، و از اختيار برون

وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ
و رنگهاشان از بيم مرگ، دگرگون

ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً
پس مرگ بيشتر به درون تن‌شان روى آرد

فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ
تا آنكه به سخن گفتنشان نگذارد

وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ
و او ميان كسانش خاموش به بيند

وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ
و به گوشش مى‌شنود

عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ
با عقل درست

وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ
و خرد برجا

يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ
مى‌انديشد كه عمرش را در چه تباه كرده

وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ
و روزگارش را در چه كار به سر آورده

وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا
به ياد مالهايى افتد كه فراهم كرد

أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا
و ننگريست كه از حلال و يا از حرام به دست آورد

وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا
از هر جاى گرفت كه توانست، و حلال آن را از شبهه‌ناك ندانست

قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا
و بال گرد كردن آن مالش در گردن

وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا
و هنگام جدايى و ترك آن كردن

تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا
مانده براى وارثان تا خوش زيند

وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا
و بهره گيرند از آن

فَيَكُونُ اَلْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ
براى جز او گوارا و نوش

وَ اَلْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ
و او را سنگينى بار گرد آوردن بر دوش

وَ اَلْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا
خود سخت در گرو آن مانده و ديگرى بدان كام دل رانده ،

فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ اَلْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ
دست پشيمانى مى‌خايد از آنچه به هنگام مرگ بدو رخ نمايد

وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ
و آن را كه در زندگانى خواستار بود، اكنون ناخواهان

وَ يَتَمَنَّى أَنَّ اَلَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ
و كمتر آن را كه حسرتش مى‌خورد، و رشك آن مى‌برد آرزوكنان

فَلَمْ يَزَلِ اَلْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ
پس مرگ پيوسته در تن او پيش راند، تا زبانش چون گوش از كار بازماند

فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ
پس ميان كسان خود خاموش بيفتد، نه زبانش سخنى گويد

وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ
نه گوشش چيزى شنود

يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ
نگاه خود را از چهرۀ اين به رخ آن مى‌افكند

يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ
گردش زبانشان را مى‌بيند

وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ
امّا نمى‌شنود كه سخن آنان چيست، و در بارۀ كيست

ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ اِلْتِيَاطاً بِهِ
سپس، مرگ بيشتر بدو روى آرد

فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ
و چشم او را چون گوشش از كار باز دارد

وَ خَرَجَتِ اَلرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ
و جان از تنش برون رود

فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ
و مردارى ميان كسان خود شود

قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ
آنان در كنارش ترسان

وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ
و از نزديك شدن بدو گريزان

لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً
نه با نوحه‌گرى همآواز

وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً
و نه با كسى كه او را خواند دمساز

ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي اَلْأَرْضِ
سپس او را به نقطه‌اى از زمين برند و در سپارند

فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ
و با كرده‌اش واگذارند

وَ اِنْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ
و ديده از ديدار او بردارند

القيامة حَتَّى إِذَا بَلَغَ اَلْكِتَابُ أَجَلَهُ
تا آنكه موعد نهاده سر رسد

وَ اَلْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ
و قضاى الهى در رسد.

وَ أُلْحِقَ آخِرُ اَلْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ
و آخر آفريدگان به آغاز آن پيوندد و مرگ تومار همه را بربندد ،

وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ
و ارادۀ خدا خواهد كه خلق را نو گرداند و براى كيفر و پاداش برانگيزاند .

أَمَادَ اَلسَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا
آسمان را بشكافد و بخماند

وَ أَرَجَّ اَلْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا
و زمين را بجنباند و سخت بلرزاند

وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا
كوهها را از بن بركند

وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ
چنانكه از هيبت جلال، و بيم سطوت او برخى به برخى زند

وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا
و آنچه در زمين است برون آرد

فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهِمْ
و از پس كهنگى تازه‌شان گرداند

وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ
و پس از پراكندگى فراهمشان كند

ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا اَلْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا اَلْأَفْعَالِ
و براى آنچه خواهد از هم جداشان دارد. از كردارهاى پنهان و كارهاى كرده در نهان

وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ
و آنان را دو گروه سازد

أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلاَءِ
بر گروهى نعمت بخشيده

وَ اِنْتَقَمَ مِنْ هَؤُلاَءِ
و گروه ديگر را در عتاب كشيده

فَأَمَّا أَهْلُ اَلطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ
امّا طاعت پيشگان، پاداش آنان را جوار خود ارزانى دارد و در خانۀ خويش جاودانى

حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ اَلنُّزَّالُ
جايى كه فرود آمدگان از آن رخت نبندند

وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ اَلْحَالُ
و دگرگون حال نگردند

وَ لاَ تَنُوبُهُمُ اَلْأَفْزَاعُ
نه بيم آنان را فرا گيرد

وَ لاَ تَنَالُهُمُ اَلْأَسْقَامُ
و نه بيمارى بدانها روى آورد

وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْأَخْطَارُ
نه خطرى‌شان پيش آيد

وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ اَلْأَسْفَارُ
و نه سفرى‌شان از جاى بركند

وَ أَمَّا أَهْلُ اَلْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ
امّا نافرمانان، آنان را در بدترين جاى فرود آرد

وَ غَلَّ اَلْأَيْدِيَ إِلَى اَلْأَعْنَاقِ
و دستهاشان را با غل در گردن در آرد

وَ قَرَنَ اَلنَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ
و پيشانيهاشان را تا به قدمها فرو دارد

وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ اَلْقَطِرَانِ
و بر آنان بپوشاند جامۀ قطران

وَ مُقَطَّعَاتِ اَلنِّيرَانِ
و پاره آتشهاى سوزان .

فِي عَذَابٍ قَدِ اِشْتَدَّ حَرُّهُ
در عذابى كه سخت در گداز است

وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ
و خانه‌اى در آن به روى ساكنانش فراز

فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ
در آتشى زبانه زن و غرّنده

وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ
با زبانه‌اى سوزان

وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ
و آوايى ترساننده

لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا
باشندۀ آن رخت نتواند بست، و اسير آن با سربها نتواند رست

وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا
و قيدهاى آن را نتوان شكست

لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى
نه ماندن را مدّتى است كه سر رسد

وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى
و نه مردم را اجلى تا در رسد

زهد النبي

و منها في ذكر النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله
از اين خطبه است در ذكر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله)

قَدْ حَقَّرَ اَلدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا
دنيا را خوار ديد، و كوچكش شمرد

وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا
سبكش گرفت و هيچش به حساب آورد

وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اِخْتِيَاراً
و دانست كه خدا دنيا را از او گرفت چون چنين خواسته بود

وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ اِحْتِقَاراً
و ديگرى را ارزانى داشت چون حقير مى‌بود

فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ
پس، به دل از آن روى برگرداند

وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ
و يادش را در خاطر خويش ميراند

وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ
و دوست داشت كه زينت دنيا از ديده‌اش نهان شود

لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً
تا از آن رختى گرانبها نگزيند

أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً
و اميد ماندن در آن به دلش ننشيند

بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً
رسالت پروردگار را چنان رساند، كه براى كسى جاى عذر نماند

وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً
و امّت خود را اندرز گفت و ترساند

وَ دَعَا إِلَى اَلْجَنَّةِ مُبَشِّراً
و مژدۀ بهشتشان داد، و بدان خواند

وَ خَوَّفَ مِنَ اَلنَّارِ مُحَذِّراً

أهل البيت نَحْنُ شَجَرَةُ اَلنُّبُوَّةِ
ما درخت نبوّتيم

وَ مَحَطُّ اَلرِّسَالَةِ
و فرود آمد نگاه رسالت

وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ
و جاى آمد شد فرشتگان رحمت

وَ مَعَادِنُ اَلْعِلْمِ
و كانهاى دانش

وَ يَنَابِيعُ اَلْحُكْمِ
و چشمه‌سارهاى بينش

نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ اَلرَّحْمَةَ
ياور و دوست ما، اميد رحمت مى‌برد

وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ اَلسَّطْوَةَ
و دشمن و كينه‌جوى ما، انتظار قهر و سطوت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خبر از حوادث سخت آينده
گوهر بعدی:خطبه ديباج
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.