۶۱ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام عظمة اللّه
160 و از خطبههاى آن حضرت است
أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ
فرمان او قضاى حتم است، و از روى حكمت
وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ
و خشنودى او امان است و موجب رحمت
يَقْضِي بِعِلْمٍ
از روى علم، حكم فرمايد
وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ
و از در حلم ببخشايد
حمد اللّه اَللَّهُمَّ لَكَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي
خدايا! سپاس تو راست بر آنچه مىگيرى، و عطا فرمايى
وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي
و بهبودى مىبخشى، و مبتلا فرمايى
حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَكَ
سپاسى كه تو را پسنديدهتر است و محبوبتر و فاضلتر
وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَيْكَ
وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَكَ
حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ
سپاسى كه پر كند آنچه را آفريدهاى ،
وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ
و بدان حدّ رسد كه اراده فرمودهاى
حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ
سپاسى كه از تو پوشيده نماند، و به تو رسيدن تواند
حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ
سپاسى كه شمارش آن نبرد و افزايش آن سپرى نشود
فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ
كه ما نمىدانيم حقيقت بزرگىات را
إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ
جز كه مىدانيم تو زندهاى و به خود بر پا. و خواب سبك يا گران فرا نگيرد تو را .
لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ
هيچ انديشهاى به تو نرسد
وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ
و هيچ ديدهاى تو را ديدن نتواند .
أَدْرَكْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ
ديدهها را تو بينى، و عمرها را تو شمار كردن توانى
وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ
و نافرمانان را بگيرى به گامها و موى پيشانى .
وَ مَا اَلَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ
چيست آنچه از آفرينش تو مىبينيم و از قدرتت شگفتى مىنماييم
وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ
و بدان بزرگى قدرتت را مىستاييم
وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ
حالى كه آنچه از آن بر ما پوشيده گرديده، و ديدههاى ما آن را نديده
وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ
و خردهاى ما بدان نرسيده
وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ
و پردههاى غيب ميان ما و آن گستريده، بزرگتر است
فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ
پس كسى كه دل خود را تهى سازد، و انديشهاش را بكار اندازد، تا بداند چگونه عرشت را بر پا داشتهاى
وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ
و چسان تخم خلقت را كاشتهاى
وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ
و چسان آسمانهايت را در هوا آويختهاى
وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَكَ
و زمينت را بر موج آب گستردهاى
رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً
نگاهش خيره بازگردد
وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً
و خردش سرگردان
وَ سَمْعُهُ وَالِهاً
شنوايىاش آشفته شود
وَ فِكْرُهُ حَائِراً
و انديشهاش حيران
كيف يكون الرجاء
منها يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اَللَّهَ كَذَبَ وَ اَلْعَظِيمِ
از اين خطبه است: به گمان خود دعوى دارد كه به خدا اميدوار است. به خداى بزرگ، كه دروغ گويد
مَا بَالُهُ لاَ يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ
پس چرا اميدوارى او در كردارش ناپديدار است
فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ
هر كه اميدوار است، اميد او در كردارش آشكار است
وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلاَّ رَجَاءَ اَللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ
جز اميد به خدا كه ناخالص است و شناختن آن دشوار است ،
وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلاَّ خَوْفَ اَللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ
و هر ترس جز ترس از خدا محقّق است و شناختن آن آسان ، جز ترس از خدا كه نيازمند است به برهان و بايد ديده شود در كردار و بيان .
يَرْجُو اَللَّهَ فِي اَلْكَبِيرِ وَ يَرْجُو اَلْعِبَادَ فِي اَلصَّغِيرِ
در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته است، و در كارهاى خرد به بندگان
فَيُعْطِي اَلْعَبْدَ مَا لاَ يُعْطِي اَلرَّبَّ
پس حقّ بنده را ادا مىكند، و حقّ خدا را نه چنان
فَمَا بَالُ اَللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ
چه شده كه بايد در حقّ خدا كوتاهى شود، و كمتر از حقّ بندگان رعايت گردد
أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً
آيا مىترسى دروغگو باشى در اميدى كه بدو دارى
أَوْ تَكُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً
يا او را در خور اميد بستن نپندارى
وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ يُعْطِي رَبَّهُ
نيز اگر او از يكى از بندگان خدا بيم دارد، حقّ او را چنان گزارد كه حقّ پروردگار خود را به جا نيارد
فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ اَلْعِبَادِ نَقْداً
پس ترس خود را از بندگان خدا آماده و نقد ساخته
وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً
و ترس از آفريدگار را به عهدۀ وعدۀ بىپرداخت انداخته
وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ اَلدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ
همچنين است كسى كه دنيا در ديدهاش كلان نمايد
وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ
و ارزش و اعتبار آن در دل وى فراوان نمايد
آثَرَهَا عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى
آن را بر خدا مقدّم سازد
فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا
و جز آن به چيزى نپردازد، و بندۀ او شود و دل ببازد .
رسول اللّه وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله كَافٍ لَكَ فِي اَلْأُسْوَةِ
براى تو بسنده است رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) را مقتدا گردانى
وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ اَلدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا
و راهنماى شناخت بدى، و عيبهاى دنيا
وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا
و خوارمايگى و زشتيهاى فراوانش بدانى
إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا
كه چگونه دنيا از هر سو بر او در نورديده شد
وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا
و براى ديگرى گستريده
وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا
از نوش آن نخورد ،
وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا
و از زيورهايش بهره نبرد ،
موسى وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوسلم
و اگر خواهى دوّمين را موسى (صلوات الله عليه) مثل آرم
حَيْثُ يَقُولُ رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
كه گفت: «پروردگارا من به چيزى كه برايم فرستى نيازمندم» ،
وَ اَللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ
به خدا، كه از او نخواست جز نانى كه آن را بخورد
لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ
كه موسى (عليه السلام) از سبزى زمين مىخورد
وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ اَلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ
چندان كه به خاطر لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن رنگ آن سبزى از پوست تنك شكم او نمايان بود
لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ
داود وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صلىاللهعليهوسلم صَاحِبِ اَلْمَزَامِيرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ
و اگر خواهى سوّمين را داود (عليه السلام) گويم، خداوند مزامير و زبور ، و خوانندۀ بهشتيان
فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ اَلْخُوصِ بِيَدِهِ
كه به دست خود از برگ خرما زنبيلها مىبافت
وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا وَ يَأْكُلُ قُرْصَ اَلشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا
و مجلسيان خويش را مىگفت: كدام يك از شما در فروختن آن، مرا يارى مىكند؟ و از بهاى آن زنبيل گردهاى نان جوين مىخورد
عيسى وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ عليهالسلام
و اگر خواهى از عيسى بن مريم (عليه السلام) گويم
فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ اَلْحَجَرَ
كه سنگ را بالين مىكرد
وَ يَلْبَسُ اَلْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ اَلْجَشِبَ
و جامۀ درشت به تن داشت، و خوراك ناگوار مىخورد
وَ كَانَ إِدَامُهُ اَلْجُوعَ
و. نانخورش او گرسنگى بود
وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ اَلْقَمَرَ
و چراغش در شب ماه
وَ ظِلاَلُهُ فِي اَلشِّتَاءِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا
و در زمستان مشرق و مغرب زمين او را سايبان بود
وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ
و جاى پناه، و ميوه و ريحان او آنچه زمين براى چهار پايان روياند از گياه
وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ
زنى نداشت تا او را فريفتۀ خود سازد، فرزندى نداشت تا غم وى را خورد، و نه مالى كه او را مشغول كند
وَ لاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ
و نه طمعى كه او را به خوارى در اندازد
دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ
مركب او دو پايش بود و خدمتگزار وى دستهايش
الرسول الأعظم فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ صلىاللهعليهوآله
پس به پيامبر پاكيزه و پاك (صلّى اللّه عليه و آله) خود اقتدا كن
فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى
كه در رفتار او خصلتى است آن را كه زدودن اندوه خواهد
وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى
و مايۀ شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد
وَ أَحَبُّ اَلْعِبَادِ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ اَلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ
و دوست داشتهترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند، و به دنبال او رود
قَضَمَ اَلدُّنْيَا قَضْماً
از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند
وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً
و بدان ننگريست چندان كه گوشۀ چشم بدان افكند
أَهْضَمُ أَهْلِ اَلدُّنْيَا كَشْحاً
تهيگاه او از همه مردم دنيا لاغرتر بود
وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ اَلدُّنْيَا بَطْناً
و شكم او از همه خالىتر
عُرِضَتْ عَلَيْهِ اَلدُّنْيَا
دنيا را بدو نشان دادند
فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ
آن را نپذيرفت. و چون دانست خدا چيزى را دشمن مىدارد، آن را دشمن داشت و ترك آن گفت ، و چيزى را كه خوار شمرده آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه كوچك شمرده، آن را كوچك داشت
وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ
و اگر در ما نبود جز دوستى آنچه خدا و رسول، آن را دشمن مىدارد، و بزرگ ديدن آنچه خدا و رسول، آن را خرد مىشمارد
لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ
براى نشان دادن مخالفت ما با خدا كافى بود و سرپيچى ما را از فرمانهاى او آشكارا مىنمود
وَ لَقَدْ كَانَ صلىاللهعليهوآلهوسلم يَأْكُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ
او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مىخورد
وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ
و چون بندگان مىنشست
وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ
و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مىبست
وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ
و جامۀ خود را خود وصله مىنمود
وَ يَرْكَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِيَ
و بر خر بىپالان سوار مىشد
وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ
و ديگرى را بر ترك خود سوار مىفرمود
وَ يَكُونُ اَلسِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ اَلتَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلاَنَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ اَلدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا
پردهاى بر در خانۀ او آويخته بود، كه تصويرهايى داشت، يكى از زنان خويش را گفت: «اين پرده را از من پنهان كن، كه هرگاه بدان مىنگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مىآورم» .
فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ
پس به دل خود از دنيا روى گرداند
وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ
و ياد آن را در خاطر خود ميراند
وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ
و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند
لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً
تا زيورى از آن برندارد. دنيا را پايدار نمىدانست
وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً
و در آن اميد ماندن نداشت
فَأَخْرَجَهَا مِنَ اَلنَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ اَلْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ اَلْبَصَرِ
پس آن را از خود برون كرد، و دل از آن برداشت، و ديده از آن برگاشت
وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ
آرى چنين است، كسى كه چيزى را دشمن داشت، خوش ندارد بدان بنگرد يا نام آن نزد وى بر زبان رود
وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ اَلدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا
و در زندگانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) براى تو نشانههايى است كه تو را به زشتيها و عيبهاى دنيا راهنماست
إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ
چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مىبرد، و با منزلتى بزرگ كه داشت زينتهاى دنيا از ديدۀ او دور ماند و آن را خوار شمرد .
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اَللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ
پس نگرنده با خرد خويش بنگرد كه: آيا خدا، محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را به داشتن چنين صفتها اكرام فرمود، يا او را خوار نمود
فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ
اگر بگويد: او را خوار كرد، به خداى بزرگ دروغ گفته است
وَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ اَلْعَظِيمِ
و بهتانى بزرگ آورده است
وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اَللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ اَلدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ اَلنَّاسِ مِنْهُ
و اگر بگويد: خدا او را اكرام كرد، پس بداند خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى وى گستريد، و آن را از كسى كه نزديكتر از همه بدوست، درنورديد
فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ
پس آن كه خواهد، بايد پيامبر خدا را پيروى كند
وَ اِقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ
و بر پى او رود، و پاى بر جاى پاى او نهد
وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ اَلْهَلَكَةَ
و گر نه از تباهى ايمن نبود
فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله عَلَماً لِلسَّاعَةِ
كه همانا خدا محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را نشانهاى ساخت براى قيامت ،
وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ
و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت
خَرَجَ مِنَ اَلدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ اَلْآخِرَةَ سَلِيماً
از دنيا برون رفت و از نعمت آن سير نخورد، به آخرت در شد، و گناهى با خود نبرد
لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ
سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت
وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ
و دعوت پروردگارش را پذيرفت
فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اَللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ
پس چه بزرگ است منّتى كه خدا بر ما نهاده، و چنين نعمتى به ما داده. پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم، و پيشوايى كه پا بر جاى پاى او نهيم
وَ اَللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اِسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا
به خدا كه اين جامۀ پشمين خود را چندان پينه كردم كه از پينه كنندۀ شرمسارى بردم
وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لاَ تَنْبِذُهَا عَنْكَ
يكى به من گفت: «آن را دور نمىافكنى؟»
فَقُلْتُ اُغْرُبْ عَنِّي
گفتم: از من دور شو
فَعِنْدَ اَلصَّبَاحِ يَحْمَدُ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَى
كه: زر كامل عيار از بوته بىغش چهره افروزد دل صاحب نظر را سرخ، روز امتحان بينى
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
160 و از خطبههاى آن حضرت است
أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ
فرمان او قضاى حتم است، و از روى حكمت
وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ
و خشنودى او امان است و موجب رحمت
يَقْضِي بِعِلْمٍ
از روى علم، حكم فرمايد
وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ
و از در حلم ببخشايد
حمد اللّه اَللَّهُمَّ لَكَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي
خدايا! سپاس تو راست بر آنچه مىگيرى، و عطا فرمايى
وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي
و بهبودى مىبخشى، و مبتلا فرمايى
حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَكَ
سپاسى كه تو را پسنديدهتر است و محبوبتر و فاضلتر
وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَيْكَ
وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَكَ
حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ
سپاسى كه پر كند آنچه را آفريدهاى ،
وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ
و بدان حدّ رسد كه اراده فرمودهاى
حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ
سپاسى كه از تو پوشيده نماند، و به تو رسيدن تواند
حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ
سپاسى كه شمارش آن نبرد و افزايش آن سپرى نشود
فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ
كه ما نمىدانيم حقيقت بزرگىات را
إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ
جز كه مىدانيم تو زندهاى و به خود بر پا. و خواب سبك يا گران فرا نگيرد تو را .
لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ
هيچ انديشهاى به تو نرسد
وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ
و هيچ ديدهاى تو را ديدن نتواند .
أَدْرَكْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ
ديدهها را تو بينى، و عمرها را تو شمار كردن توانى
وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ
و نافرمانان را بگيرى به گامها و موى پيشانى .
وَ مَا اَلَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ
چيست آنچه از آفرينش تو مىبينيم و از قدرتت شگفتى مىنماييم
وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ
و بدان بزرگى قدرتت را مىستاييم
وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ
حالى كه آنچه از آن بر ما پوشيده گرديده، و ديدههاى ما آن را نديده
وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ
و خردهاى ما بدان نرسيده
وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ
و پردههاى غيب ميان ما و آن گستريده، بزرگتر است
فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ
پس كسى كه دل خود را تهى سازد، و انديشهاش را بكار اندازد، تا بداند چگونه عرشت را بر پا داشتهاى
وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ
و چسان تخم خلقت را كاشتهاى
وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ
و چسان آسمانهايت را در هوا آويختهاى
وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَكَ
و زمينت را بر موج آب گستردهاى
رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً
نگاهش خيره بازگردد
وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً
و خردش سرگردان
وَ سَمْعُهُ وَالِهاً
شنوايىاش آشفته شود
وَ فِكْرُهُ حَائِراً
و انديشهاش حيران
كيف يكون الرجاء
منها يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اَللَّهَ كَذَبَ وَ اَلْعَظِيمِ
از اين خطبه است: به گمان خود دعوى دارد كه به خدا اميدوار است. به خداى بزرگ، كه دروغ گويد
مَا بَالُهُ لاَ يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ
پس چرا اميدوارى او در كردارش ناپديدار است
فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ
هر كه اميدوار است، اميد او در كردارش آشكار است
وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلاَّ رَجَاءَ اَللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ
جز اميد به خدا كه ناخالص است و شناختن آن دشوار است ،
وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلاَّ خَوْفَ اَللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ
و هر ترس جز ترس از خدا محقّق است و شناختن آن آسان ، جز ترس از خدا كه نيازمند است به برهان و بايد ديده شود در كردار و بيان .
يَرْجُو اَللَّهَ فِي اَلْكَبِيرِ وَ يَرْجُو اَلْعِبَادَ فِي اَلصَّغِيرِ
در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته است، و در كارهاى خرد به بندگان
فَيُعْطِي اَلْعَبْدَ مَا لاَ يُعْطِي اَلرَّبَّ
پس حقّ بنده را ادا مىكند، و حقّ خدا را نه چنان
فَمَا بَالُ اَللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ
چه شده كه بايد در حقّ خدا كوتاهى شود، و كمتر از حقّ بندگان رعايت گردد
أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً
آيا مىترسى دروغگو باشى در اميدى كه بدو دارى
أَوْ تَكُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً
يا او را در خور اميد بستن نپندارى
وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ يُعْطِي رَبَّهُ
نيز اگر او از يكى از بندگان خدا بيم دارد، حقّ او را چنان گزارد كه حقّ پروردگار خود را به جا نيارد
فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ اَلْعِبَادِ نَقْداً
پس ترس خود را از بندگان خدا آماده و نقد ساخته
وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً
و ترس از آفريدگار را به عهدۀ وعدۀ بىپرداخت انداخته
وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ اَلدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ
همچنين است كسى كه دنيا در ديدهاش كلان نمايد
وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ
و ارزش و اعتبار آن در دل وى فراوان نمايد
آثَرَهَا عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى
آن را بر خدا مقدّم سازد
فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا
و جز آن به چيزى نپردازد، و بندۀ او شود و دل ببازد .
رسول اللّه وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله كَافٍ لَكَ فِي اَلْأُسْوَةِ
براى تو بسنده است رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) را مقتدا گردانى
وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ اَلدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا
و راهنماى شناخت بدى، و عيبهاى دنيا
وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا
و خوارمايگى و زشتيهاى فراوانش بدانى
إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا
كه چگونه دنيا از هر سو بر او در نورديده شد
وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا
و براى ديگرى گستريده
وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا
از نوش آن نخورد ،
وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا
و از زيورهايش بهره نبرد ،
موسى وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوسلم
و اگر خواهى دوّمين را موسى (صلوات الله عليه) مثل آرم
حَيْثُ يَقُولُ رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
كه گفت: «پروردگارا من به چيزى كه برايم فرستى نيازمندم» ،
وَ اَللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ
به خدا، كه از او نخواست جز نانى كه آن را بخورد
لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ
كه موسى (عليه السلام) از سبزى زمين مىخورد
وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ اَلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ
چندان كه به خاطر لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن رنگ آن سبزى از پوست تنك شكم او نمايان بود
لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ
داود وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صلىاللهعليهوسلم صَاحِبِ اَلْمَزَامِيرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ
و اگر خواهى سوّمين را داود (عليه السلام) گويم، خداوند مزامير و زبور ، و خوانندۀ بهشتيان
فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ اَلْخُوصِ بِيَدِهِ
كه به دست خود از برگ خرما زنبيلها مىبافت
وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا وَ يَأْكُلُ قُرْصَ اَلشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا
و مجلسيان خويش را مىگفت: كدام يك از شما در فروختن آن، مرا يارى مىكند؟ و از بهاى آن زنبيل گردهاى نان جوين مىخورد
عيسى وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ عليهالسلام
و اگر خواهى از عيسى بن مريم (عليه السلام) گويم
فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ اَلْحَجَرَ
كه سنگ را بالين مىكرد
وَ يَلْبَسُ اَلْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ اَلْجَشِبَ
و جامۀ درشت به تن داشت، و خوراك ناگوار مىخورد
وَ كَانَ إِدَامُهُ اَلْجُوعَ
و. نانخورش او گرسنگى بود
وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ اَلْقَمَرَ
و چراغش در شب ماه
وَ ظِلاَلُهُ فِي اَلشِّتَاءِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا
و در زمستان مشرق و مغرب زمين او را سايبان بود
وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ
و جاى پناه، و ميوه و ريحان او آنچه زمين براى چهار پايان روياند از گياه
وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ
زنى نداشت تا او را فريفتۀ خود سازد، فرزندى نداشت تا غم وى را خورد، و نه مالى كه او را مشغول كند
وَ لاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ
و نه طمعى كه او را به خوارى در اندازد
دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ
مركب او دو پايش بود و خدمتگزار وى دستهايش
الرسول الأعظم فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ صلىاللهعليهوآله
پس به پيامبر پاكيزه و پاك (صلّى اللّه عليه و آله) خود اقتدا كن
فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى
كه در رفتار او خصلتى است آن را كه زدودن اندوه خواهد
وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى
و مايۀ شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد
وَ أَحَبُّ اَلْعِبَادِ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ اَلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ
و دوست داشتهترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند، و به دنبال او رود
قَضَمَ اَلدُّنْيَا قَضْماً
از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند
وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً
و بدان ننگريست چندان كه گوشۀ چشم بدان افكند
أَهْضَمُ أَهْلِ اَلدُّنْيَا كَشْحاً
تهيگاه او از همه مردم دنيا لاغرتر بود
وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ اَلدُّنْيَا بَطْناً
و شكم او از همه خالىتر
عُرِضَتْ عَلَيْهِ اَلدُّنْيَا
دنيا را بدو نشان دادند
فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ
آن را نپذيرفت. و چون دانست خدا چيزى را دشمن مىدارد، آن را دشمن داشت و ترك آن گفت ، و چيزى را كه خوار شمرده آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه كوچك شمرده، آن را كوچك داشت
وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ
و اگر در ما نبود جز دوستى آنچه خدا و رسول، آن را دشمن مىدارد، و بزرگ ديدن آنچه خدا و رسول، آن را خرد مىشمارد
لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ
براى نشان دادن مخالفت ما با خدا كافى بود و سرپيچى ما را از فرمانهاى او آشكارا مىنمود
وَ لَقَدْ كَانَ صلىاللهعليهوآلهوسلم يَأْكُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ
او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مىخورد
وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ
و چون بندگان مىنشست
وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ
و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مىبست
وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ
و جامۀ خود را خود وصله مىنمود
وَ يَرْكَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِيَ
و بر خر بىپالان سوار مىشد
وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ
و ديگرى را بر ترك خود سوار مىفرمود
وَ يَكُونُ اَلسِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ اَلتَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلاَنَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ اَلدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا
پردهاى بر در خانۀ او آويخته بود، كه تصويرهايى داشت، يكى از زنان خويش را گفت: «اين پرده را از من پنهان كن، كه هرگاه بدان مىنگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مىآورم» .
فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ
پس به دل خود از دنيا روى گرداند
وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ
و ياد آن را در خاطر خود ميراند
وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ
و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند
لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً
تا زيورى از آن برندارد. دنيا را پايدار نمىدانست
وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً
و در آن اميد ماندن نداشت
فَأَخْرَجَهَا مِنَ اَلنَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ اَلْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ اَلْبَصَرِ
پس آن را از خود برون كرد، و دل از آن برداشت، و ديده از آن برگاشت
وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ
آرى چنين است، كسى كه چيزى را دشمن داشت، خوش ندارد بدان بنگرد يا نام آن نزد وى بر زبان رود
وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ اَلدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا
و در زندگانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) براى تو نشانههايى است كه تو را به زشتيها و عيبهاى دنيا راهنماست
إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ
چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مىبرد، و با منزلتى بزرگ كه داشت زينتهاى دنيا از ديدۀ او دور ماند و آن را خوار شمرد .
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اَللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ
پس نگرنده با خرد خويش بنگرد كه: آيا خدا، محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را به داشتن چنين صفتها اكرام فرمود، يا او را خوار نمود
فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ
اگر بگويد: او را خوار كرد، به خداى بزرگ دروغ گفته است
وَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ اَلْعَظِيمِ
و بهتانى بزرگ آورده است
وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اَللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ اَلدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ اَلنَّاسِ مِنْهُ
و اگر بگويد: خدا او را اكرام كرد، پس بداند خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى وى گستريد، و آن را از كسى كه نزديكتر از همه بدوست، درنورديد
فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ
پس آن كه خواهد، بايد پيامبر خدا را پيروى كند
وَ اِقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ
و بر پى او رود، و پاى بر جاى پاى او نهد
وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ اَلْهَلَكَةَ
و گر نه از تباهى ايمن نبود
فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله عَلَماً لِلسَّاعَةِ
كه همانا خدا محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را نشانهاى ساخت براى قيامت ،
وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ
و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت
خَرَجَ مِنَ اَلدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ اَلْآخِرَةَ سَلِيماً
از دنيا برون رفت و از نعمت آن سير نخورد، به آخرت در شد، و گناهى با خود نبرد
لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ
سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت
وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ
و دعوت پروردگارش را پذيرفت
فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اَللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ
پس چه بزرگ است منّتى كه خدا بر ما نهاده، و چنين نعمتى به ما داده. پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم، و پيشوايى كه پا بر جاى پاى او نهيم
وَ اَللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اِسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا
به خدا كه اين جامۀ پشمين خود را چندان پينه كردم كه از پينه كنندۀ شرمسارى بردم
وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لاَ تَنْبِذُهَا عَنْكَ
يكى به من گفت: «آن را دور نمىافكنى؟»
فَقُلْتُ اُغْرُبْ عَنِّي
گفتم: از من دور شو
فَعِنْدَ اَلصَّبَاحِ يَحْمَدُ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَى
كه: زر كامل عيار از بوته بىغش چهره افروزد دل صاحب نظر را سرخ، روز امتحان بينى
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:خوشرفتاری حاکم با مردم
گوهر بعدی:توصیف پیامبر ص و خاندانش و پیروانش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.