۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۴

بخور مجلس عاشق نه از عود است و نه عنبر
که یاد زلف و خالش عود و عنیر سینه اش مجمر

بهشت ماست میخانه در او مغبچه ی ساقی
که حورش هست خدمتکار و غلمانش بود چاکر

بیمن عشق در منظر بهشتی طلعتی دارم
بلطف جنت و حورا برنگ طوبی و کوثر

چه ترکی در کدامین خیل کاندر رزم جانبازان
گه از نافه زره پوشی گه از عنبر کنی مغفر

نخواهد پارسا ماندن بتی در پارس ای بت رو
اگر لعلت فروشد باده و چشمت دهد ساغر

بجز زلف دلاویزت که بر آن چهره مایل شد
که بر مه سلسله بندد که بر خور مینهد چنبر

تو را تا غیر آمد ایگل نوخیز بر بالین
گه ازخارم بود بالین گه از خارا کنم بستر

نوای عشق عاشق را بوجد آرد نه چنگ و نی
چه سود ار زهره ی چنگی بود در بزم خنیاگر

ندارم منت از رضوان که بخشد کوثر و حورم
که ما را پیر میخانه بجامی کرده مستظهر

علی آن مظهر رحمت مقیم خلوت وحدت
که باشد سلسبیل و کوثرش در جام می مضمر

نه تو آشفته ی در حلقه زلفش بزن چنگی
اگر آسوده گی خواهی بیازین سلسله مگذر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.