۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۶

عشق کرد آدم از ملک ممتاز
نبود مردمی بدیده باز

گل بستان ندارد این همه لطف
سرو را می نباشد این همه ناز

مرغ روحم بگرد شمع رخت
همچو پروانه میکند پرواز

تا بغیر از توام نظر نبود
در چشم از جهان نموده فراز

هر کس از بانگ عشق زنده نشد
مرده آسا بر او کنند نماز

کیستم من کهن سمندر عشق
امتحان کن در آتشم بگداز

عشق و تقوی مخالفند بهم
کفر و ایمان کجا شود انباز

بعد از آلایشست آسایش
بحقیقت رساندت زمجاز

مردم دیده گفت راز درون
پرده خلق میدرد غماز

هر که بر دار رفت چون منصور
نیستش فرق در نشیب و فراز

ناز او را خریدم آشفته
چهره سودم بر آستان نیاز

روح من طوف میکند به نجف
قالبم اوفتاده در شیراز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.