۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۰

دلی که عشق بود در طبیعتش مجبول
کجا عدول نماید بحکمت معقول

گرم چو شمع بسوزی من آن نخواهم بود
که با حضور تو خاطر کنم بخود مشغول

گهی بمردم و گه زنده گشتمی ورنه
خبر نبود مرا هیچ از خروج و دخول

خبر نداش زاسرار یار ما جبریل
میان عاشق و معشوق عشق بود رسول

زخونبها نزند دم بحشر کشته عشق
که رمزهاست نهان پیش قاتل و مقتول

مسلم است دو عالم بعشق و بس زازل
که تا ابد نشود از زسلطنت معزول

حدیث دلبر خود با دگر بتان چکنم
اگر تمیز نداری زفاصل و مفضول

میانه علی و دیگران همین فرق است
که تیغ چوبی و سیف مهند مسلول

حدیث زلف تو می گفت دوش آشفته
ندا رسید که بس کن که الحدیث یطول
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.