۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۹

تا خم زلف بتان آمده زنار دلم
بت پرستی زمیان و پرستار دلم

یوسف مصر مکان کرده ببازار دلم
من زلیخا صفت امروز خریدار دلم

مرغ طبعم بنوا آمده چون بلبل باغ
زین گل تازه که بشکف بگلزار دلم

گفتم ای مردم دیده زچه خونبار شدی
غوطه در خون زدو میگفت که خونبار دلم

خون من خورد دل و دیده فشاندش زمژه
دل کجا رفت بگیرید که خونخوار دلم

زلف او خم شده از بار دل مشتاقان
بار زلف کج دلدار شده بار دلم

مدتی راست نشد نغمه ای از پرده دل
ناخنی زد مژه ای باز باو تار دلم

سر سودای تو بیرون نشدی از سینه
مردم دیده نگفتی اگر اسرار دلم

تا که منزلگه دلدار شده کعبه دل
محرم کعبه نیم بلکه طلبکار دلم

دل و دلدار زبس متحد و یکجهتند
از پی دیدن او طالب دیدار دلم

دل گرفتار چو شد در خم آن زلف نژند
من آشفته از آن روز گرفتار دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.