۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۱

بآن امید که مطلب بر او شود روشن
شبان طور رود سوی وادی ایمن

بدست حسن بتان نیست غیر باد بدستت
که خوشه چین نبرد دانه ای از آن خرمن

زعجز و لابه به عاشق در او اثر نکند
که هست با تن سیمین دل بتان آهن

بعشق و رندی و مستی سمر شدم چکنم
نه زاهدم که بپوشم لباس شید بتن

بدست غیر مده لعل لب زبوالهوسی
نگین جم چکنی زیب دست اهریمن

مکن تو دست بگردن رقیب را زنهار
که خون عاشق مسکین بگیردت دامن

گمان مکن که گذاریم دامنت از دست
اگر تو دست فشانی و برکشی دامن

تو غنچه لب چه بزه کرده ای خدنگ نظر
چو گل شهید تو پوشد زخون خویش کفن

یاد زلف تو آشفته شب بود افزون
که شب غریب بود بیشتر بیاد وطن

بخبث نفس گنه کار من شکی نبود
بآب مدح علی لیک شسته ام سروتن

مگر که نافه چینم زخامه میریزد
که بوی مشگ شنیدند مردمم زسخن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.