۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۹

که گفت ایدل کز اسرار محبت باخبری گردی
گذاری نیکنامی و بقلاشی سمر گردی

که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور
که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو
کجا بودت جلادت تا بگرد آن کمر گردی

ندیدم اندر این بستان ثمر از تو بجز حرمان
بود یا رب که ای نخل محبت بی ثمر گردی

نه هر که دیده ای دارد بمنظوری سپارد دل
بکن جهد ای دل شیدا که از اهل نظرگردی

بشام هجر میکردم حدیث قامتت با دل
بجوش آمد دل و گفت ای قیامت مختصر گردی

تو را چون سیم و زر جز چهره و اشک بصر نبود
چرا باید که گرد این بتان سیمبر گردی

نه هر در کاو یتیم افتد فزاید نرخ بازارش
دعا کن ای در یکتا یتیم و بی پدر گردی

زآن زلف پریشان جو دال آشفته خود را
می دیوانه ای تا چند هر سو در بدر گردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.