۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۰

از وصل روی جانان امشب چو کامکاری
شکوه زبخت حیف است گر بر زبان برآری

شربت بود چو گیری از دست دوست حنظل
عزت شمر چو بینی در عشق یار خواری

بلبل بموسم گل افغان و ناله ات چیست
در روز وصل بیجاست غوغا و بیقراری

روی تو خوانده ام گل زلف کج تو سنبل
سنبل بگل نماید گر زآنکه مشکباری

ای ابر نوبهاری دریا در آستینی
بر کشت تشنه کامان شاید که رحمت آری

جز میکده که آنجا ما را امیدگاهست
نشنیده ام زخاکی بوی امیدواری

گر دیگران به اعمال در حشر سربلندند
من سر بزیر آنجا از بار شرمساری

ساقی به برتو هوشم زآن عقل سوز باده
تا برکشیم خطی بر رسم هوشیاری

نبود مرا زر و زور تاره برم بکویش
بر خاکیان حیدر رو مینهم بزاری

از درگه علی رو ای همرهان متابید
کاشفته تاجور شد اینجا به خاکساری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.