۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۱

تا به کی بسمل خود را نگران میداری
تیر در ترکش و پاس دگران میداری

نقش ارباب هوس را زدل و دیده بشوی
گر نظر جانب صاحب نظران میداری

دیده در آینه ات تا بشفق مرغ سحر
این بغوغا دگری جامه دران میداری

زیر سیم همگی آهن و رویست نهان
چشم امید چه برسیم بران میداری

واعظ از پرده اسرار ندارد خبری
بعبث گوش بر این بیخبران میداری

ساقیا جام جهان بین شود انجام سفال
گر باین دست گل کوزه گران میداری

ما بخود عاشق و شیدا و قلندر نشدیم
باش ای عشق که ما را تو بدان میداری

یوسف وقت بصحرا و نیاید یعقوب
چشم دیگر چه براه پسران میداری

عمر بگذشت و گذر بر سرت ای سرو نکرد
طمع آخر چه زعمر گذران میداری

توئی آئینه صاحب نظران چشم به تو
آینه چند بر بی بصران میداری

دم زتوحید زن آشفته علی گوی علی
تابکی چشم بسوی دگران میداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.