۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱۳

توئی آن گل که معروفی بهر گلشن به بیرنگی
اگر چه از تو دارد رنگ نقش کلک ارژنگی

زتو بس نقش پیدا و تو پنهان طرفه نقاشی
بهر گل رنگ و بو دادی و معروفی به بیرنگی

خطرها در بیابان طلب بس هست سالک را
نترسد از هجوم خصم و رهزن غازی جنگی

سماع عاشقان از پرده عشق است ای صوفی
نمی آرد بوجدش بانگ رود و زهره چنگی

تو سلطان و همه امکان تو را خیل حشم باشد
عجب دارم که چون جا کرده ای در دل باین تنگی

برد دل از پری پنهان و پیدا از بنی آدم
ندیده دیده دوران چنین لولی بدین شنگی

نه هر برگ گیاهی گل نه هر مرغی بود بلبل
نه زآنها آید این بوی و زاینها آن خوش آهنگی

مدیح مرتضی نور خدا میگویم آشفته
چه حاجت مدح بوبکر و اتابک سعد بن زنگی

سلوک ار میکنی اندر پی آل پیمبر رو
نه درویشست هر ژولیده موی چرسی و بنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.