هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و فداکاری در راه معشوق سخن می‌گوید. او از پروانه‌ای یاد می‌کند که با وجود خطر سوختن در آتش شمع، به سوی آن می‌رود و این را نشانه‌ای از عشق حقیقی می‌داند. شاعر همچنین به موضوعاتی مانند دوری از دوستی با دشمنان، پذیرش سرنوشت و فداکاری در راه عشق اشاره می‌کند. او تأکید می‌کند که عشق مانند آتش است و هرچه بیشتر شعله‌ور شود، قوی‌تر می‌شود.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فداکاری در راه عشق و پذیرش سرنوشت نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند.

حکایت پروانه و صدق محبت او

کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر

رهی رو که بینی طریق رحا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟

سمندر نه‌ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد

ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه روز

کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست

تو را کس نگوید نکو می‌کنی
که جان در سر کار او می‌کنی

گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت

کجا در حساب آرد او چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست؟

مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی

وگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره‌ای با تو گرمی کند

نگه کن که پروانهٔ سوزناک
چه گفت، ای عجب گر بسوزم چه باک؟

مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان می‌کشد
که مهرش گریبان جان می‌کشد

نه خود را بر آتش بخود می‌زنم
که زنجیر شوق است در گردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من درفروخت

نه آن می‌کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی

که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست

مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست اگر من نباشم رواست

بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست

مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش

بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال

یکی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت

ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کاهسته را ای غلام

چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر پند، باد

به باد آتش تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ورتر شود

چو نیکت بدیدم بدی می‌کنی
که رویم فرا چون خودی می‌کنی

ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار

پی چون خودی خودپرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند

من اول که این کار سر داشتم
دل از سر به یک بار برداشتم

سر انداز در عاشقی صادق است
که بد زهره بر خویشتن عاشق است

اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد

چو بی شک نبشته‌ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک

نه روزی به بیچارگی جان دهی؟
پس آن به که در پای جانان دهی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:مخاطبه شمع و پروانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.