هوش مصنوعی:
در این داستان، مردی در تبریز شبی دزد را میبیند و مردم را خبر میکند. دزد که از آشوب میترسد، فرار میکند و به مردی پارسا پناه میبرد. مرد پارسا با مهربانی و خرد، دزد را به خانهاش میبرد و از او مراقبت میکند. دزد که تحت تأثیر مهربانی مرد قرار گرفته، از کارهای بد خود پشیمان میشود. این داستان نشاندهندهی قدرت نیکی و بخشش در تغییر رفتار افراد است.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است که برای درک و تحلیل نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، زبان و ساختار آن کمی پیچیده است و برای کودکان کمسال ممکن است قابل فهم نباشد.
حکایت زاهد تبریزی
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شب خیز بود
شبی دید جایی که دزدی کمند
بپیچید و بر طرف بامی فگند
کسان را خبر کرد و آشوب خاست
ز هر جانبی مرد با چوب خاست
چو نامردم آواز مردم شنید
میان خطر جای بودن ندید
نهیبی از آن گیر و دار آمدش
گریز به وقت اختیار آمدش
ز رحمت دل پارسا موم شد
که شب دزد بیچاره محروم شد
به تاریکی از پی فراز آمدش
به راهی دگر پیشباز آمدش
که یارا مرو کاشنای توام
به مردانگی خاک پای توام
ندیدم به مردانگی چون تو کس
که جنگاوری بر دو نوع است و بس
یکی پیش خصم آمدن مردوار
دوم جان به دربردن از کارزار
بدین هر دو خصلت غلام توام
چه نامی که مولای نام توام؟
گرت رای باشد به حکم کرم
به جایی که میدانمت ره برم
سرایی است کوتاه و در بسته سخت
نپندارم آن جا خداوند رخت
کلوخی دو بالای هم برنهیم
یکی پای بر دوش دیگر نهیم
به چندان که در دستت افتد بساز
ازان به که گردی تهیدست باز
به دلداری و چاپلوسی و فن
کشیدش سوی خانهٔ خویشتن
جوانمرد شب رو فرو داشت دوش
به کتفش برآمد خداوند هوش
بغلطاق و دستار و رختی که داشت
ز بالا به دامان او در گذاشت
وزان جا برآورد غوغا که دزد
ثواب ای جوانان و یاری و مزد
به در جست از آشوب دزد دغل
دوان، جامهٔ پارسا در بغل
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشتهای را برآمد مراد
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد
عجب ناید از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کرم با بدان
در اقبال نیکان بدان میزیند
وگرچه بدان اهل نیکی نیند
که همواره بیدار و شب خیز بود
شبی دید جایی که دزدی کمند
بپیچید و بر طرف بامی فگند
کسان را خبر کرد و آشوب خاست
ز هر جانبی مرد با چوب خاست
چو نامردم آواز مردم شنید
میان خطر جای بودن ندید
نهیبی از آن گیر و دار آمدش
گریز به وقت اختیار آمدش
ز رحمت دل پارسا موم شد
که شب دزد بیچاره محروم شد
به تاریکی از پی فراز آمدش
به راهی دگر پیشباز آمدش
که یارا مرو کاشنای توام
به مردانگی خاک پای توام
ندیدم به مردانگی چون تو کس
که جنگاوری بر دو نوع است و بس
یکی پیش خصم آمدن مردوار
دوم جان به دربردن از کارزار
بدین هر دو خصلت غلام توام
چه نامی که مولای نام توام؟
گرت رای باشد به حکم کرم
به جایی که میدانمت ره برم
سرایی است کوتاه و در بسته سخت
نپندارم آن جا خداوند رخت
کلوخی دو بالای هم برنهیم
یکی پای بر دوش دیگر نهیم
به چندان که در دستت افتد بساز
ازان به که گردی تهیدست باز
به دلداری و چاپلوسی و فن
کشیدش سوی خانهٔ خویشتن
جوانمرد شب رو فرو داشت دوش
به کتفش برآمد خداوند هوش
بغلطاق و دستار و رختی که داشت
ز بالا به دامان او در گذاشت
وزان جا برآورد غوغا که دزد
ثواب ای جوانان و یاری و مزد
به در جست از آشوب دزد دغل
دوان، جامهٔ پارسا در بغل
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشتهای را برآمد مراد
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد
عجب ناید از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کرم با بدان
در اقبال نیکان بدان میزیند
وگرچه بدان اهل نیکی نیند
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت حاتم اصم
گوهر بعدی:حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.