۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است

گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ
شمع رخساره برای چه برافروخته است

چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح
بروای خواجه مرا کس بتو نفروخته است

مهره بازی کند از شعبده هردم چشمش
این همه شعبده یارب ز که آموخته است

دل دیوانه از آن خال سیه مور صفت
تخم سودا همه درجان من اندوخته است

سوی اهلی نگر ای شمع چو پروانه تست
که تو تا چشم بهم میزنی او سوخته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.