۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۴

دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست
او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست

تهمت وصل کشم زانکه ز بس بندگیم
خلق را در حق من چشم وفاداری ازوست

ایکه دستم بدهان می نهی از باب فغان
بر دل چاک نهم دست که این زاری ازوست

وه که بیمار چنانم که زمن یار کنار
کرد با آنکه مرا اینهمه بیماری ازوست

طمع خام به بینید که با دست تهی
اهلی سوخته دل را هوس یاری ازوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.