۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد
حرف سر زبان بدل کی اثر نکرد

غوغای رستخیز برآید ز عاشقان
آن مست نازنین چه سر از خواب بر نکرد

طوبی که سرفرازی باغ بهشت یافت
هرگز ز شرم قامت او سربدر نکرد

کردم طمع بجرعه جامش قضا نهشت
آه از قضا که رحم بما آنقدر نکرد

زان آفتاب حسن مه بخت نو نشد
تاسوی من بگوشه چشمی نظر نکرد

عیبش مکن حسود اگر از رشک ما بمرد
در عمر خویش بهتر از این یک هنر نکرد

هرگز نکرد سوی من آن عشوه گر نگاه
کز عشوه رخنه دگرم در جگر نکرد

اهلی نظر نسبت به تیغ از جمال دوست
این شوخ دیده بین که ز کشتن حذر نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.