۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۴

امروز دل از آینه جان نظرت کرد
عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد

می نوش که مهلت نبود در چمن عمر
کز آب حیاتی که بباید گذرت کرد

در میکده از جرعه کسی هیچ کمی نیست
سودای زیادت طلبی در بدرت کرد

افسانه واعظ خبر گمشدگان است
خاک ره او باش که از خود خبرت کرد

خوش باش اگرت یار جدا کرد سر از تن
شکر کرمش گوی که بی درد سرت کرد

اول بکشیدی ز قدم یار که سهل است
امروز مکن ناله که ره در جگرت کرد

اهلی،مس قلبی تو، ولی زر شوی از عشق
زان روی که اکسیر سعادت نظرت کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.