۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۹

هرگز غبار حسرت دور از دلم نشد
هرگز ز صد مراد یکی حاصلم نشد

گر خار پای گشتم و گر خاک ره شدم
آن شاخ گل بهیچ صفت مایلم نشد

گفتم که تحفه سگ او دل کنم ولی
آنهم قبول از دل نا مقبلم نشد

هرچند بخت تیره بتاریکی ام بسوخت
جز برق آه روشنی محفلم نشد

خار ستم که از غم او بود بر دلم
تا بر نرست گل ز گلم از دلم نشد

روی زمین بشست دو چشمم ز اشک شور
وین شوری غم از دل و آب و گلم نشد

آسان نگشت کوی تو منزل چو اهلی ام
تا سر نرفت کوی تو سر منزلم نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.