۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۶

عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد
یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد

پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود
با آفتاب رویت تاب نظر ندارد

در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت
کز داغ آرزویت خون در جگر ندارد

خون ریزی دو چشمت ما را چه باک باشد
طوفان اگر بر آید عاشق حذر ندارد

از ما بسنگ طعنه ناصح چه فیض یابی
بگذار سنگ و بگذر کاین نخل بر ندارد

ای همنشین خبر کن کز جذبه محبت
لیلی شدست مجنون مجنون خبر ندارد

از آفتاب وصلش هر ذره گشت ماهی
اهلی چه شد که ما را از خاک بر ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.