۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۱

غم و فرح بمن می پرست میگذرد
که در دو صاف جهان هر چه هست می گذرد

نه آنچنان گذرد عیش ما که میخواهیم
ولی بهمت رندان مست می گذرد

چو بخت نیست به شیرین کجا رسد فرهاد
درین معامله کی زوردست می گذرد

دلم چو غنچه ازان گل چه طرف بر بندد
که چون نسیم بقصد شکست می گذرد

عجب که خانه عاشق نیفتد از بنیاد
که سیل گریه اش از پای بست می ذرد

نشسته یی بدر صبر تا به کی اهلی
بپای خیز که کار از نشست می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.