۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۳

صبا چو جعد سر زلف یار من بگشود
گره ز کار من و روزگار من بگشود

شکفته اند حریفان چو گل ز هر سویی
مگر به خنده دهان نوبهار من بگشود

کمان حسن که زه کرد در جهان روزی
که ناوکی نه به قصد شکار من بگشود

فغان که گوشه چشمی بمن ز ناز نکرد
بتی که نرگس او در کنار من بگشود

بغیر داغ نکویان نیافت بامن هیچ
اجل چو عاقبه الامر بار من بگشود

هزار بوسه توان زد بدست آن نقاش
که چهره یی بقلم چون نگار من بگشود

گذشت یار چو بر خاک تر بتم اهلی
در بهشت بروی مزار من بگشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.