۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۶

به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند
بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود
که نزد او چو حریفان هرزه گرد نماند

نماند از می وصل تو سرخرویی من
که در خمار غمم غیر روی زرد نماند

برفت گرمی بازار هستی ام برباد
چنانکه در دل من غیر آه سرد نماند

ربود در صف عشاق از آن زلیخا گوی
که در محبت یوسف ز هیچ مرد نماند

بیاد چشم و لبش مست شد چنان اهلی
که چون فرشته درو ذوق خواب و خورد نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.