۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۲

هجران گذشت و نوبت دیدن رسید باز
نور دو دیده کوری دشمن رسید باز

شکر خدا که طایر دولت شکار شد
شهباز عاشقان به نشیمن رسید باز

چشم تو روشن ای دل مهجور کز سفر
آن توتیای دیده روشن رسید باز

چشمم هنوز شمع جمالش ندیده سیر
اشک نشاط بین که بدامن رسید باز

سیری ندارد از خط و خالش دلم دگر
مور حریص بین که بخرمن رسید باز

اهلی بر آن نبود که گوید حدیث شوق
اما چه چاره قصه بگفتن رسید باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.