۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۹

کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش
خار گل کن به من از برق رخ روشن خویش

ذوق پابوس تو بیرون نرود از دل من
گر به بینم بمثل دست تو در گردن خویش

آفتابی تو و از ذوق وصالت همه شب
چشم امید گشایم به در روزن خویش

مست میخانه چنانم که گرم دست دهد
خشت آن خانه کنم تا بقیامت تن خویش

گوشه گلخن ما مسکن آن سرمست است
که بصد گلشن جنت ندهد گلخن خویش

خوشه چینی کند از خرمن آنکس اهلی
که چو مجنون تو آتش زده در خرمن خویش

گوشه چشم فکن کز هوس سروقدت
کردم از خون جگر لاله ستان دامن خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.