۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۶

پیش سگت چو اشک من لافد ز مردم زادگی
کاینجا بود شرط ادب مسکینی و افتادگی

آیینه با رخسار تو خود در مقابل چون کند
عکس رخت بازی دهد آیینه را از سادگی

جان تا نسوزم پیش تو ننشینم از پا همچو شمع
تا زنده ام در خدمتت دارم بجان استادگی

از مطرب و ساقی و می بزمت به از جنت بود
در جنت اسباب طرب نبود بدین آمادگی

اهلی چه در بند غمی آزاده همچون سرو شو
کز هرچه در عالم بود خوشتر بود آزادگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.