۶۵۷ بار خوانده شده

غزل ۲۸

وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود
قدرت از منطق شیرین سخنگو برود

ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب
که تو می‌بینی ازین گلبن خوشبو برود

پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر گیرد و نیکو برود

تا به روزی که به جوی شده بازآید آب
یعلم‌الله که اگر گریه گریه کنم جو برود

من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟
اهرمن را که گذارد که به مینو برود؟

سعیم اینست که در آتش اندیشه چو عود
خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود

همه سرمایهٔ سعدی سخن شیرین بود
وین ازو ماند که چه با او برود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۷
گوهر بعدی:غزل ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.