۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست
دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست

در عرض غمت پیکر اندیشه لالم
پا تا سرم انداز بیانست و بیان نیست

فرمان تو بر جان من و کار من از تو
بی پرده به هر پرده روانست و روان نیست

نازم به فریبی که دهی اهل نظر را
کز بوسه پیامی به دهانست و دهان نیست

داغیم ز گلشن که بهارست و بقا هیچ
شادیم به گلخن که خزانست و خزان نیست

سرمایه هر قطره که گم گشت به دریا
سودی است که مانا به زیانست و زیان نیست

در هر مژه و بر هم زدن این خلق جدیدست
نظاره سگالد که همانست و همان نیست

در شاخ بود موج گل از جوش بهاران
چون باده به مینا که نهانست و نهان نیست

ناکس ز تنومندی ظاهر نشود کس
چون سنگ سر ره که گرانست و گران نیست

پهلو بشکافید و ببینید دلم را
تا چند بگویم که چه سانست و چه سان نیست؟

غالب هله نظارگی خویش توان بود
زین پرده برون آ که چنانست و چنان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.