هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعاتی مانند عشق، وفاداری، فریب، رنج، و مرگ میپردازد. شاعر از احساسات عمیق و تجربیات دردناک خود سخن میگوید و به رابطهای پیچیده و پر از فراز و نشیب اشاره دارد. در برخی ابیات، شاعر به عشق و وفاداری اشاره میکند، در حالی که در برخی دیگر از فریب و رنج ناشی از آن صحبت میشود. همچنین، مفاهیمی مانند مرگ و ناپایداری زندگی نیز در متن دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از ابیات به موضوعاتی مانند رنج، فریب، و مرگ میپردازند که نیاز به درک و بلوغ عاطفی دارد.
شمارهٔ ۹۸
چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست
قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست
فریب آشتی ده ظفر مبارک باد
دل ستم زده در بند امتحان تو نیست
مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ
بکش، مترس که در سود من زیان تو نیست
دلم به عهد وفایی فریفت نامه سپار
خوش ست وعده تو گرچه از زبان تو نیست
شکست رنگ تو از عشق خوش تماشایی ست
بهار دهر به رنگینی خزان تو نیست
شباهتی ست مر آن را که برنیامده است
وگر نه موی به باریکی میان تو نیست
ز حق مرنج و در ابرو ز خشم چین مفگن
خوش ست رسم وفا گرچه در زمان تو نیست
عتاب و مهر تماشاییان حوصله اند
به هیچ عربده اندیشه رازدان تو نیست
روان فدای تو نام که برده ای ناصح
زهی لطافت ذوقی که در بیان تو نیست
دل از خموشی لعلت امیدوار چراست؟
چه گفته ای به زبانی که در دهان تو نیست؟
گمان زیست بود بر منت ز بی دردی
بدست مرگ ولی بدتر از گمان تو نیست
عیار آتش سوزان گرفته ام صد بار
به سینه تابی داغ غم نهان تو نیست
تغافل تو دلیل تجاهل افتاده ست
تو و خدای تو، غالب ز بندگان تو نیست؟
قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست
فریب آشتی ده ظفر مبارک باد
دل ستم زده در بند امتحان تو نیست
مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ
بکش، مترس که در سود من زیان تو نیست
دلم به عهد وفایی فریفت نامه سپار
خوش ست وعده تو گرچه از زبان تو نیست
شکست رنگ تو از عشق خوش تماشایی ست
بهار دهر به رنگینی خزان تو نیست
شباهتی ست مر آن را که برنیامده است
وگر نه موی به باریکی میان تو نیست
ز حق مرنج و در ابرو ز خشم چین مفگن
خوش ست رسم وفا گرچه در زمان تو نیست
عتاب و مهر تماشاییان حوصله اند
به هیچ عربده اندیشه رازدان تو نیست
روان فدای تو نام که برده ای ناصح
زهی لطافت ذوقی که در بیان تو نیست
دل از خموشی لعلت امیدوار چراست؟
چه گفته ای به زبانی که در دهان تو نیست؟
گمان زیست بود بر منت ز بی دردی
بدست مرگ ولی بدتر از گمان تو نیست
عیار آتش سوزان گرفته ام صد بار
به سینه تابی داغ غم نهان تو نیست
تغافل تو دلیل تجاهل افتاده ست
تو و خدای تو، غالب ز بندگان تو نیست؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.