هوش مصنوعی:
این شعر از غالباً به بیان احساسات شاعرانهای میپردازد که شامل تصاویر متناقض و استعارههای پیچیده است. شاعر از عناصر طبیعی مانند دود، آسمان، بیابان، دریا، باغ، آتش، قطره خون، موج، طوفان و غیره استفاده میکند تا احساسات عمیق خود را درباره عشق، غربت، از دست دادن، و تنهایی بیان کند. همچنین، شاعر به مفاهیمی مانند وهم، مستی، خزان، داغ، و راز اشاره میکند که نشاندهنده حالات روحی و عاطفی پیچیده است.
رده سنی:
18+
این شعر دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است و از استعارههای پیچیده استفاده میکند که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار است. همچنین، برخی از مضامین مانند غربت، تنهایی، و از دست دادن ممکن است برای سنین پایینتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۲۱۵
دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش
دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش
وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش
قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش
باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش
داغ گشت آن شعله از مستی خزان نامیدمش
قطره خونی گره گردید دل دانستمش
موج زهرابی به طوفان زد زبان نامیدمش
غربتم ناسازگار آمد وطن فهمیدمش
کرد تنگی حلقه دام آشیان نامیدمش
بود در پهلو به تمکینی که دل می گفتمش
رفت از شوخی به آیینی که جان نامیدمش
هر چه از جان کاست در مستی به سود افزودمش
هر چه با من ماند از هستی زیان نامیدمش
تا ز من بگسست عمری خوشدلش پنداشتم
چون به من پیوست لختی بدگمان نامیدمش
او به فکر کشتن من بود آه از من که من
لاابالی خواندمش نامهربان نامیدمش
تا نهم بر وی سپاس خدمتی از خویشتن
بود صاحبخانه اما میهمان نامیدمش
دل زبان را رازدان آشنایی ها نخواست
گاه بهمان گفتمش، گاهی فلان نامیدمش
هم نگه جان میستاند هم تغافل می کشد
آن دم شمشیر و این پشت کمان نامیدمش
در سلوک از هر چه پیش آمد گذشتن داشتم
کعبه دیدم نقش پای رهروان نامیدمش
بر امید شیوه صبر آزمایی زیستم
تو بریدی از من و من امتحان نامیدمش
بود غالب عندلیبی از گلستان عجم
من ز غفلت طوطی هندوستان نامیدمش
دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش
وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش
قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش
باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش
داغ گشت آن شعله از مستی خزان نامیدمش
قطره خونی گره گردید دل دانستمش
موج زهرابی به طوفان زد زبان نامیدمش
غربتم ناسازگار آمد وطن فهمیدمش
کرد تنگی حلقه دام آشیان نامیدمش
بود در پهلو به تمکینی که دل می گفتمش
رفت از شوخی به آیینی که جان نامیدمش
هر چه از جان کاست در مستی به سود افزودمش
هر چه با من ماند از هستی زیان نامیدمش
تا ز من بگسست عمری خوشدلش پنداشتم
چون به من پیوست لختی بدگمان نامیدمش
او به فکر کشتن من بود آه از من که من
لاابالی خواندمش نامهربان نامیدمش
تا نهم بر وی سپاس خدمتی از خویشتن
بود صاحبخانه اما میهمان نامیدمش
دل زبان را رازدان آشنایی ها نخواست
گاه بهمان گفتمش، گاهی فلان نامیدمش
هم نگه جان میستاند هم تغافل می کشد
آن دم شمشیر و این پشت کمان نامیدمش
در سلوک از هر چه پیش آمد گذشتن داشتم
کعبه دیدم نقش پای رهروان نامیدمش
بر امید شیوه صبر آزمایی زیستم
تو بریدی از من و من امتحان نامیدمش
بود غالب عندلیبی از گلستان عجم
من ز غفلت طوطی هندوستان نامیدمش
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.