هوش مصنوعی: فریدون، پادشاه فرخنده، قارن را پس از یک سال اقامت در کاخش فرا می‌خواند. قارن با دیدن تاج پادشاهی، بزرگی و فرّ فریدون را درک می‌کند و به احترام او روی زمین می‌افتد و برایش دعا می‌کند. فریدون به او می‌گوید که بختش آشکار شده و از این پس تنها به کام خود خواهد رسید. قارن از کردار گذشته خود پشیمان می‌شود و خود را بنده‌ای وفادار به شاه می‌خواند. فریدون او را می‌بخشد و با هدایایی گران‌بها به خانه‌اش می‌فرستد. روز بعد، فریدون او را به مجلس می‌خواند و با او به مهربانی رفتار می‌کند. قارن در مستی به فریدون می‌گوید که زندان بهتر از پیشگاه بلند اوست و از کردار گذشته خود اظهار پشیمانی می‌کند. فریدون همه گناهان او را می‌بخشد و وعده‌ی ترقی به او می‌دهد.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی است و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از واژگان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سال دشوار باشد.

بخش ۲۵۶ - کوش در پیشگاه فریدون

چو یک سال در کاخ قارن بماند
فریدون فرّخ ورا پیش خواند

چو چشمش برآمد به تاج کیی
بدید آن بزرگی و فرّخ پیی

به رخساره بپسود روی زمین
همی خواند بر تاج شاه آفرین

بخندید در روی او شاه و گفت
که بخت تو بنمود روی از نهفت

از این پس نبینی جز از کام خویش
چو آغاز یابی سرانجام خویش

چو از شاه بشنید کوش این نواخت
زمین را ببوسید و سر برافراخت

همی گفت کای نیکدل شهریار
خردپرور و راد و آمرزگار

از این پس یکی بنده باشمت پیش
پشیمانم از کار و کردار خویش

اگر شاه پاداش کردار من
بفرماید اندر خور و کار من

سرِ دار باشد مرا جایگاه
مگر بر من آمرزش آید ز شاه

فریدون فراوانش بنواخت و گفت
که با رای تو راستی باد جُفت

بخوبی سوی خانه کردش گُسی
فرستاد با او بزرگان بسی

فرستاد نزدش ز هرگونه ساز
ز دینار و اسبان گردنفراز

چو روز آمد، او را بخوبی بخواند
به کرسی زر پیکرش برنشاند

یکی خوان شاهانه آراستند
بخوردند و پس جام می خواستند

به مستی بدو گفت شاه بلند
که زندان به از پیشگاه بلند!

تو آن سختی از خوی بد یافتی
که از راه ما روی برتافتی

کنون آن همه سختی اندر گذشت
گذشته بد و نیک چون باد دشت

از این پس بیابی ز ما آرزوی
چو از مغز بیرون کنی تیره خوی

زمین را به رخساره بپسود کوش
بدو گفت کای خسرو پاک هوش

بدین مهربانی و نیکودلی
روا دارم ار جان من بگسلی

سزد گر به زیر پی اسب شاه
ازاین پس کنم خویشتن را تباه

که بخشایش آورد ازآن پس که من
گنهکار دیدم همی خویشتن

چو من بنده را، بند و زندان سزاست
چه زندان، مرا تیغ برّان جزاست

بدان تا کس از بندگان سترگ
نتابد ز فرمان شاه بزرگ

ولیکن بدان شهریارا، که من
گنهکار دیدم همی خویشتن

نبودم دلیری که آیم برت
ببوسم سر و خسروی افسرت

کنون گر بیازاریم کام توست
وگر خود ببخشاییم نام توست

چو دیدم بزرگی و آرام شاه
گر از من کنون درگذاری گناه

از این پس یکی بنده باشم به در
کمر بسته پیش شه تاجور

بخندید در روی او شهریار
بدو گفت اندیشه در دل مدار

همه در گذارم من از تو گناه
به گردون رسانمت از این پس کلاه

ز پرده چو پیدا شدند اختران
ز باده سر سرکشان شد گران

خرد چون گریزان شد از جام می
سوی خانه رفتند از آن بزم کی

ز پرده چو بنمود روی آفتاب
به می کرد مغز دلیران شتاب
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۵۵ - گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون
گوهر بعدی:بخش ۲۵۷ - هدایای فریدون به کوش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.