هوش مصنوعی:
در این متن، فریدون از مشکلاتی که در باختر (غرب) برای ایرانیان پیش آمده سخن میگوید. سیاهان نوبی به منطقه حمله کردهاند، مرزها ویران شده و مردم آواره شدهاند. فریدون سپاهی میفرستد تا منطقه را آزاد کند، اما سیاهان دوباره حمله میکنند. او در مورد آینده منطقه نگران است و از فردی میخواهد تا با انتخاب سپاهی مناسب و استفاده از منابع منطقه، باختر را نجات دهد. این منطقه به عنوان سرزمینی پر از ثروت و گوهر توصیف شده است.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم پیچیده تاریخی و حماسی است و ممکن است برای کودکان کمسن قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به جنگ و ویرانی ممکن است برای گروههای سنی پایین نامناسب باشد.
بخش ۲۵۸ - سخن گفتن فریدون با کوش درباره ی باختر و سیاهان
فریدون بدو گفت کز باختر
یکی رنج پیش آمد و دردسر
که ایرانیان اندر این سالیان
گشاده ندیدند خود را میان
سیاهان نوبین برون آمدند
ز ماهی به دریا فزون آمدند
از ایشان همه مرز ویران شده ست
کنام پلنگان و شیران شده ست
ز نوبی چنان است شش ماهه راه
که در خاک او کرد نتوان نگاه
شده مردم آواره از مرز و بوم
یکی سوی خاور، یکی سوی روم
دوباره فرستادم او را سپاه
ز کُشته همه باختر شد سیاه
چو آباد شد مرز باز آمدند
سیاهان دگر کینه ساز آمدند
دگر باره تاراج گشت آن زمین
چنین بود رای جهان آفرین
همی در دل اندیشه آید فراز
که گر من کنم کشور آباد باز
دگر باره نوبی بیاید چو مورد
شود باختر باز در جنگ و شور
برآرد به گردون از آن مرز خاک
ز مردم شود باختر نیز پاک
مر این کار را جز تو کس نیست مرد
که از جان نوبی برآری تو گرد
سپاهی گزین کن ز مردان کین
ز گنج آنچه باید همی برگزین
از ایدر تو برکش سوی باختر
تو را دادم آن بوم و بر سر بسر
که بر روی گیتی از آن به زمین
نیابی همانا به ایران و چین
همان زر بروید بسان گیا
گیاها همه مایه ی کیمیا
همه کوه و کانش پر از گوهر است
تو را شاید و با تو اندر خور است
یکی رنج پیش آمد و دردسر
که ایرانیان اندر این سالیان
گشاده ندیدند خود را میان
سیاهان نوبین برون آمدند
ز ماهی به دریا فزون آمدند
از ایشان همه مرز ویران شده ست
کنام پلنگان و شیران شده ست
ز نوبی چنان است شش ماهه راه
که در خاک او کرد نتوان نگاه
شده مردم آواره از مرز و بوم
یکی سوی خاور، یکی سوی روم
دوباره فرستادم او را سپاه
ز کُشته همه باختر شد سیاه
چو آباد شد مرز باز آمدند
سیاهان دگر کینه ساز آمدند
دگر باره تاراج گشت آن زمین
چنین بود رای جهان آفرین
همی در دل اندیشه آید فراز
که گر من کنم کشور آباد باز
دگر باره نوبی بیاید چو مورد
شود باختر باز در جنگ و شور
برآرد به گردون از آن مرز خاک
ز مردم شود باختر نیز پاک
مر این کار را جز تو کس نیست مرد
که از جان نوبی برآری تو گرد
سپاهی گزین کن ز مردان کین
ز گنج آنچه باید همی برگزین
از ایدر تو برکش سوی باختر
تو را دادم آن بوم و بر سر بسر
که بر روی گیتی از آن به زمین
نیابی همانا به ایران و چین
همان زر بروید بسان گیا
گیاها همه مایه ی کیمیا
همه کوه و کانش پر از گوهر است
تو را شاید و با تو اندر خور است
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۵۷ - هدایای فریدون به کوش
گوهر بعدی:بخش ۲۵۹ - پند دادن فریدون کوش را و سوگند دادن او به دادگری و فرمانبرداری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.