۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

چو از نور تجلی ساغری سرشار می گردد
حباب آسا تهی از خود تمامی یار می گردد

به یاد تیغ آن ابرو بلندآوازه شد شعرم
چو حرف ماه نو در کوچه و بازار می گردد

وجودی را که باشد ذره ای از مهر او در بر
چو مهر عالم آرا جمله تن دیدار می گردد

مگر خواهد نمودن تیغ ابرو را نمی دانم
خیال [جانفشانی] بر سرم بسیار می گردد

نیفتد کار با ابنای عالم هیچ کافر را
که خضر از عمر جاویدان خود بیزار می گردد

کدامین خلوت از عمامه بهتر ای ریا پیشه
که مولانا عزیز از گوشهٔ دستار می گردد

شکستی ساغر ما را سعیدا گر خبر یابد
دهان شیشهٔ می دیدهٔ خونبار می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.