هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر احساسات عمیق و درونی شاعر است که در آن از تضادها و تناقضهای زندگی، رنجهای پنهان، عشق، آزادی روح و تسلیم در برابر عشق الهی سخن میگوید. شاعر خود را در جمعیت پریشان، اما درونش صاف و پاک توصیف میکند. او از پنهان کردن گریه در خنده، درمان دردهای خود، و آزاد کردن دل از قید ظاهرپرستی میگوید. همچنین، ابراز عشق و فداکاری در راه معشوق و تسلیم در برابر فرمان الهی از مضامین اصلی این شعر است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج پنهان، عشق و تسلیم نیاز به بلوغ فکری دارد که معمولاً از سن 16 سالگی به بعد قابل درک است.
شمارهٔ ۴۹۴
همچو گل راز درون خود نمایان می کنم
خویش را در عین جمعیت پریشان می کنم
همچو دریا چین به رو دارم ولی صافی دلم
همچو شبنم گریه را در خنده پنهان می کنم
تازه می سازم به ناخن زخم های کهنه را
غیر می داند به درد خویش درمان می کنم
طینتم پاک است از عصیان مرا اندیشه نیست
آفتابم در حجاب ابر جولان می کنم
از میان عیب بینان مقید در لباس
می برم خود را و بی قیدانه عریان می کنم
خوش نمی آید مرا ظاهرپرستی همچو خلق
خویش را آزاد و دل را بندهٔ آن می کنم
گشتم شیب و فراز دهر را بی چیز نیست
هست [ناهمواریی] در طبع، سوهان می کنم
جان من قربان نگویم آن کنم یا غیر آن
پادشاهی هر چه فرمان می کنی آن می کنم
با که گویم گر نگویم با تو حال خویش را
مورم و عرض مطالب با سلیمان می کنم
بره بند عشقم و طاقت نمی آرم دگر
خویش را خواهی نخواه امروز قربان می کنم
چشم گریان دارم و موی سفید و باز هم
از برای راه رفتن فکر سامان می کنم
تا مگر رنگ حنا از پای او افتد به دست
طفل چشم خویش را من باز گریان می کنم
گفتمش جان رونمایت، رونما، گفتا که خوب
گر کشم نقصان سعیدا باز تاوان می کنم
خویش را در عین جمعیت پریشان می کنم
همچو دریا چین به رو دارم ولی صافی دلم
همچو شبنم گریه را در خنده پنهان می کنم
تازه می سازم به ناخن زخم های کهنه را
غیر می داند به درد خویش درمان می کنم
طینتم پاک است از عصیان مرا اندیشه نیست
آفتابم در حجاب ابر جولان می کنم
از میان عیب بینان مقید در لباس
می برم خود را و بی قیدانه عریان می کنم
خوش نمی آید مرا ظاهرپرستی همچو خلق
خویش را آزاد و دل را بندهٔ آن می کنم
گشتم شیب و فراز دهر را بی چیز نیست
هست [ناهمواریی] در طبع، سوهان می کنم
جان من قربان نگویم آن کنم یا غیر آن
پادشاهی هر چه فرمان می کنی آن می کنم
با که گویم گر نگویم با تو حال خویش را
مورم و عرض مطالب با سلیمان می کنم
بره بند عشقم و طاقت نمی آرم دگر
خویش را خواهی نخواه امروز قربان می کنم
چشم گریان دارم و موی سفید و باز هم
از برای راه رفتن فکر سامان می کنم
تا مگر رنگ حنا از پای او افتد به دست
طفل چشم خویش را من باز گریان می کنم
گفتمش جان رونمایت، رونما، گفتا که خوب
گر کشم نقصان سعیدا باز تاوان می کنم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.