۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا

جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت

در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت

در شب تیره سراپای من بی سر و پا
همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت

ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا
شربتی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت

در چمن مشعله ی آتش گل بر کردند
بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت

تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود
از چمن، گل شد و در کوره ی عطار بسوخت

پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد
ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت

نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست
مگر از آتش می بر در خمار بسوخت

حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق
هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲ - فی البدیهه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.